داستان ( تقدیم به همه شهدای جزیره مجنون)
شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۵۶
دو ماه از آمدن ما به این جزیره می گذرد، پنج مهندس و پانزده سرباز که جایگزین یک تیم دیگر شدیم. پنجاه روز پیش آفتاب نزده، جزیره را در عرض بیست دقیقه دور زدیم. سی و نه روز پیش در یک حمله ی هوایی، اولین نفر از گروه ما کشته شد.

به گزارش نوید شاهد: در ادامه داستان می خوانیم: بیست و پنج روز پیش. رادیو اعلام کرد که آمریکا محاصره ی اقتصادی شدید تری را علیه ایران،از سازمان ملل خواستار شده است. هیجده روز پیش که یکی از بچه ها گفت: " فقط جنگنده های آمریکایی به جزیره حمله می کنن، هیچ کدام مان، باورمان نشد. از پانزده روز پیش هیچ نفت کشی به جزیره نیامده است.

دوازده روز پیش، قبرهای جزیره ده تا شده بود. هفت روز پیش، نزدیک ترین دوستم، مقابل چشم هایمان در سکوی نفت آتش گرفت. سه روز قبل، تمام ذخیره غذایی مان در انبار سوخت. دو روز است نخوابیده ایم. سرمان به شدت درد می کند.

دیروز سه نفر دیگر از دوستانمان در بمباران جان سپردند و سه پرچم دیگر در جزیره بر افراشته اند. پنج ساعت پیش با آخرین سرباز، قبری برای خود کندیم. سرباز گفت: "تنها یک پرچم باقیمانده است و ما فقط یک قبر کندیم."

دو ساعت پیش آخرین سرباز پشت ضد هوایی ترکش خورد و من آخرین پرچم را روی قبرش بر افراشتم. یک ساعت پیش پشت پدافند نشستیم.

نیم ساعت پیش آخرین نامه ی دختر کوچولویم را برای صدمین بار خواندم. ده دقیقه پیش، پنج بمب افکن، جزیره را به آتش کشیدند. نه دقیقه قبل، شروع به نوشتن یاداشت ها کرده ام.

یک دقیقه پیش، عکس دخترم از جیبم افتاد. دخترم داشت نگاهم می کرد. سی ثانیه پیش، دست هایم هنوز توان شلیک داشتند.

بیست ثانیه پیش، آفتاب پشت دریا گم شد.

1/ پلک هایم سنگین شده است.

2/ افق در دوردست سرخ سرخ است.

3/ نوزده پرچم در باد می رقصند.

4/ صدای بمب افکنی، سرم را پر می کند.

7/ به پهلو می افتم.

8/ باد دخترم را می برد.

9/ باران، جزیره را می گیرد.

10/ نفسم بالا نمی آید.

11/ قلبم می خواهد نزند.

12/ قلم از دستم...

انتهای پیام./

 نویسنده: اسماعیل امامی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده