آزاده صادق پام:
آزاده صادق پام: بصره اولین جایی بود که ما زندانی شدیم از میان 1500 نفر اسیر 12 نفر ما را به عنوان پاسدار جدا کردند و گفتند: هر کس علیه ایران فحش دهد به او آب خواهیم داد.

به گزارش نوید شاهد: آزاده صادق پام فرزند كلام الله متولد یکم تیر ماه 1344 در اردبیل متولد شد سال 1362 در جریان عملیات خیبر به اسارت دشمن بعثی درآمد و سال 1369 به آغوش وطن اسلامی بازگشت او در گفتگو با نوید شاهد از خاطرات دوران اعزام به جبهه و لحظات سخت اسارت می گوید.

با چند نفر از همکلاسی ها برای رفتن به جبهه  مصمم شدیم روز اعزام خانواده هیچ کدام از رفتنمان خبر نداشت به کمک آیت ا... مروج سوار اتوبوس های اعزام شدیم. وارد لشکر عاشورا شدم طولی نکشید که به عنوان فرمانده دسته 2 لشکر عاشورا معرفی شدم. چون مدام به جبهه رفته و بر مي گشتم در مرخصي ها درس مي خواندم تا جايي كه در سال 1361 تصميم گرفتم با توجه به اين ماجرا براي استخدام در سپاه اقدام كنم. مدتي هم به عنوان محافظ شخصي مرحوم آيت ا... مروج و قاضي شهر مشغول فعاليت شدم. پس از گذراندن دوره حفاظت اطلاعات در تهران دوباره تصميم به اعزام به جبهه گرفتم.

وی اضافه می کند: پانزدهم اسفند 1362 به همراه تعدادی از پاسداران عازم منطقه کاسه گران شدم. کاسه گران نام منطقه ای در باختران بود که آن موقع پادگان محسوب می سد که هم اکنون نام شهید ثابت خواه به خود گرفته است این پنجمین بار بود که عازم جبهه می شدم. ده روز در آن منطقه اسكان داشتيم و به دليل تجربيات بنده، پست معاون ادوات را به ما پيشنهاد دادند ولي به دليل علاقه شديد به حضور در نوك عمليات اين سمت را رد كردم و اين بار پست فرمانده گروهان را پيشنهاد دادند كه شهيد حميد باكري نيز اصرار داشتند در اين پست خدمت كنم ولي با اعتراض بنده و علاقه به حضور در نوك منطقه، كار خود را به عنوان فرمانده دسته گردان علي اكبر شروع كردم.

 25 بهمن 62 عازم هویزه شدیم؛ در منطقه هویزه خاکریزی وجود نداشت هر چه بود تپه ماهور بود و هنگام وزش باد گرد وخاک همه جا را فرا می گرفت بالاخره زندگی در شرایط سخت بود. سرانجام در 2 اسفند 62 شهید حمید باکری دو گردان از لشکر عاشورا و دو گردان از لشکر رمضان (نجف اشرف) را جمع کرد و گفت: "واقیعت این است که شما فدایی هستید، دیگر فردایی برای شما نیست و راه بازگشتی ندارید، اگر می خواهید از همین جا برگردید "هیچ یک از زرمندگان باز نگشتند و 600 نفر پاسدار و بسیجی بودیم که عقب نشینی نکردیم.

با هلیکوپتر در جزیره مجنون پیاده شدیم و در حين اين انتقالات عراقيها يكي از هليكوپترهاي ما را مورد هدف قرار دادند و و در اثر انفجار آن، 3 نفر از نیروهای رزمندگان اسلام شهید شدند.

عملیات به گونه ای بود که حدود 60 کیلومتر به طرف شهر بصره با راهنمایی کردهای عراقی پیشروی کردیم. قرار بود با چهار گردان عملیات صورت گیرد و به مقر فرماندهی عراق حمله کنیم. در عراق یک شاهراه را مسدود كرديم و چندين هليكوپتر عراقيها را نيز منفجر كرديم و چون عراقيها حتي تصور نمي كردند كه نيروهاي ما تا آن قسمت از خاك عراق پيشروي كنند ما را در تاريكي شب نمي شناختند براي ما دست تكان مي دادند و ما آن را مورد هدف قرار داده و نيروهاي آنها را متلاشي مي كرديم.

افتخاری چون آزاده خیبری شدن

پام ادامه می دهد: با مسدود شدن اين شاهراه به مدت تقريباً 5 ساعت عراقيها نتوانستند نيروهاي خود را پشتيباني كنند و در اين مدت رزمندگان اسلام با زدن پل روي جزيره مجنون و سرازير شدن نیروهای ایران به جزیره، آن را حفظ می کنند. اين كار تا 7.5 الي 8 صبح ادامه داشت تا اينكه هوا روشن شده و عراقيها با تشخيص نيروهاي ايران از زمين و هوا به ما حمله ور شدند بخصوص بر اثر حمله یک دوشکا دیگر نیروهای ایران زمین گیر شده و عنان مقاومت را از دست دادند. در حين اسارت برخی از رزمندگان ایران در اثر بد رفتاریهای متجاوزان به شهادت می رسند.

یکی از بچه های اردبیل به نام جعفر طهماسبی که از ناحیه پا زخمی بوده بر اثر نافرماني عدم حرکت و شلیک گلوله عراقیها آسمانی می شود. ساعت 5/7 تا 8 بود که به محاصره عراقیها در آمدیم و توان جنگی خود را از دست دادیم.

آزاده پام از لحظات به اسارت درآمدن چنین می گوید: بر اثر اصابت ترکش زخمی شدم حسین قوی پنجه و محمود پورموسوی و تعدادی دیگر از اسرای اردبیلی نیز همراه ما بود تا طمع اسارت با هم بکشیم.

بعد از اسیر شدن ما را به بصره آوردند حدود نیم ساعت در راه بودیم که وارد بصره شدیم. مردم بصره با سنگ و میوه های گندیده از ما پذیرایی کردند. از آنجا ما را داخل آسایشگاه یکی از پادگانهایشان بردند. هنگام پیاده شدن به دلیل مجروحیتم چون کنترل کافی روی اعصاي بدنم نداشتم از یکی از بچه ها خواستم کمکم کند که سرباز عراقی مرا هل داد و با صورت بر زمین خوردم.

آب به بهای ابروی ایران

وی ادامه می دهد: بصره اولین جایی بود که ما  زندانی شدیم از میان 1500 نفر اسیر 12 نفر ما را به عنوان پاسدار جدا کردند و گفتند: هر کس علیه ایران فحش بده به او آب خواهیم داد. با وجود 10 روز تشنگی همه مقاومت کردند و دم بر نیاوردند ضربه های کابل و باتوم خون از لبهای ترک خورده و دهان خشکیده تک تک اسرا درآورد ولی کسی دهان باز نکرد از این همه مقاومت ما عاجز شدند و هر 12 نفرمان را با آمبولانس به اردوگاه موصل فرستادند. در موصل وسیله پذیرایی ضربه های کابل و تکه آهن وشلنگ بود که در هر یک متر نثارمان می شد. در موصل سه روز آب را بر اسراء بستند و غذا نیز چندان تعریفی نداشت.

اعلام ممنوعیت نماز جماعت را نخسیتن شکنجه روحی و روانی در اسارت تعریف می کند و می گوید: در این مورد چاره ای جز سکوت و تحمل نداشتیم. دنبال فرصتی می گشتیم برای یکبار هم که شده نماز را به جماعت بخوانیم از بدشانسی لو رفتیم 15 نفری به شدت تنبیه شدیم. شدت جراحتمان آنقدر زیاد بود که قدرت نفس کشیدن نداشتم یکی از سربازان عراقی که زیاد اهل حرف زدن نبود تنها کسی بود که در آن وضیعت به دادم رسید یک شب دیدم مقداری دارو برایم آورد و تا چند روز پنهانی به همه ما رسیدگی کرد. او با لبخندی آرام نشان می داد کارش برای رضای خداست اگر روزی نمی دیدمش واقعا دلم برایش تنگ می شد تا اینکه خبر رسید عدنان کشته شده است و دلیلش حمایت از اسرای ایرانی بود بعد از آزادی برای اینکه یادش همیشه زنده بماند نام پسرم را عدنان گذاشتم.

روز رجعت پرستوهای ایثارگر به میهن اسلامی

اما آزاده پام از لحظات زیبای آزادی چنین می گوید: روز جمعه ساعت 11 صبح بود. یک هفته قبل از آن رادیو عراقیها موسیقی پخش می کرد پخش این موسیقی به منزله اتفاق مهمی بود که قرار بود در آینده رخ دهد. گفتند: عراق به کویت حمله کرده. با شنیدن این خبر، دیگر امید آزادی را از دست دادیم و در این لحظات بود که غم غربت بر ما چیره شد.

 او  ادامه می دهد: چون عراق اگر حمله دیگری را آغاز می کرد ما فراموش می شدیم. یک روز جمعه در حال پاکسازی وسایل و نظافت بودیم. در همین حین رادیو را روشن کردند و صدام اعلام کرد: من تمامی حرفهای آقای رفسنجانی را قبول می کنم و آماده ام 27 مرداد 69 ،اسراء را آزاد خواهم کرد. همه مان متعجب شدیم و از سر شوق گریه کردیم. تعدادی خندید ند. واقعاً نمی دانستیم چه حالتی از خود نشان دهیم. هیچ کس باور نمی کرد که آزاد شده است و تا چند روز دیگر به آغوش وطن باز خواهد گشت.

فردای آن روز از صلیب سرخ آمدند و برای آزاد کردن نام نویسی کردند. دیگر باورمان شده بود که آزاد شده ایم. 27 مرداد 69 اولین گروه از اسراء را عازم ایران کردند و فردای آن روز ما نیز راهی کشور عزیزمان شدیم. نام ایران همه قلبهای منتظر و مشتاق را به وجد می آورد همه با چشمانی اشک آلود و قلبی مطمئن و امید وار عازم ایران شدیم.

 انتهای پیام./     

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده