محمد حسین نظریان هشتم شهریور ماه 1361 به عنوان راننده در منطقه آزاد دشت عباس در مأموریت بود و حین مأموریت خودرو روی مین رفت و به شهادت رسید.
نگاهی به زندگی شهید محمد حسین نظریان

نوید شاهد: شهید محمدحسین نظریان فرزند «ابراهیم» و « بتول حسنی» در سال 1326 در روستای ولاشجرد در شهرستان تویسرکان، متولد شد.

ابراهیم پدر محمد حسین، مردی رعیت بود که از کار کشاورزی روی زمین های اربابی زندگی را می گذراند. او مرد زحمت کش و پر تلاشی بود که می کوشید از راه حلال زندگی خانواده اش را اداره کند. ابراهیم مردی متدین و پایبند مسایل دینی بود و به این سبب در روستا معروف و مورد احترام همه قرار داشت.

زمانی که وقت محصول می رسید، سهم ابراهیم از محصول فقط به مقداری بود که برای سیر شدن و گذران زندگی او و خانواده اش کافی بود و بقیه محصول سهم ارباب می شد. به این دلیل زندگی ابراهیم بسیار سخت می گذشت.

در آن سالها در روستای والاشجرد مدرسه نبود تا بچه های روستا بتوانند درس بخوانند به همین سبب محمد حسین نیز با رسیدن به سن مدرسه، نتوانست وارد مدرسه شود و درس بخواند. محمد حسین ده ساله بود که همراه پدرش به تهران مهاجرت کرد. پدرش به دلیل فشار زندگی و ظلم اربابی تصمیم داشت با مهاجرت خود، خانواده اش را از شرایط سخت زندگی نجات بخشد. او با محمد حسین به تهران آمد و بقیه اعضای خانواده در روستا باقی ماندند.



نگاهی به زندگی شهید محمد حسین نظریان

پدر محمد حسین در خانه یکی از آشنایانش مشغول کار آشپزی و خدمت شد. محمد حسین نیز کار خود را با شاگردی در مغازه های مختلف شروع کرد. او از نوجوانی همپای پدر برای گذراندن زندگی خانواده اش کار می کرد. پس از مدتی در یک کارگاه ساخت اجاق گاز مشغول کار شد و هفت هشت سال از دوره جوانی اش را با کار کردن در این کارگاه گذراند.

محمد حسین در مدتی که روزها در کارگاه کار می کرد، شب ها به تحصیل می پرداخت و توانست دوره ابتدایی را در همین دوره به پایان برد. پدر محمد حسین توسط یکی از آشنایانش در وزارت کشاورزی و منابع طبیعی ( سابق) به عنوان آبدار چی مشغول کار شد. محمد حسین نیز که به سن انجام خدمت سربازی رسیده بود، به اداره نظام وظیفه رفت اما به دلیل اینکه سرپرستی خانواده اش را بر عهده داشت، به او معافیت کفالت دادند.

پس از تعیین وضعیت سربازی، محمد حسین در وزارت کشاورزی و منابع طبیعی و در اداره حفظ نباتات به عنوان نامه رسان استخدام شد او روزها در اداره کار می کرد و با خرید یک خودرو کهنه، بعد از وقت اداری تا شب با جابجایی مسافر به کسب در آمد می پرداخت. او و پدرش پس از مدتی که از کارشان در وزارت کشاورزی گذشت، همسر و فرزندانش را که در روستا مانده بودند، به تهران آوردند تا با هم زندگی کنند.

پدر محمد حسین با کمک پسرش توانست خانه کوچکی به مساحت حدود 40 متر در خیابان مالک اشتر خریداری کند، و خانواده هشت نفره خود را در کنار خود با صفا و صمیمیت و همراه با تلاش و کار سخت اداره کند.

محمد حسین پس از گرفتن کفالت و استخدام در وزارت کشاورزی، در همان سال 1346 بود که ازدواج کرد. او پس از برگزاری مراسم عروسی که در خانه پدر بزرگش در روستای زادگاهش برگزار شد، زندگی مشترک با « هاجر نظری » را در تاریخ 5/ 7/ 1346 شروع کرد. زندگی آنها خیلی ساده شروع شد و به صورتی ساده ولی با صفا و محبت ادامه یافت. پس از گذشت سالها آنها پنج فرزند به نام های مریم، محمود، مهدی، معصومه و محسن را از خدای بزرگ هدیه گرفتند.

محمد حسین مردی خوش اخلاق برای همسرش و فرزندی مهربان و متعهد برای پدر و مادرش بود. او نسبت به پدر و مادرش بسیار دلسوز بود با این که در اآمد کمی داشت، هنگام بیماری مادرش، مخارج درمان او را تأمین می کرد و به همسر و فرزندانش نیز رسیدگی می کرد. او همسری مهربان و پدری فداکار و با محبت نسبت به فرزندانش بود. در محیط کارش نیز بسیار دلسوز و با همکارانش مهربان بود.

او به دلیل اینکه ظلم و ستم ارباب در روستا را درک کرده و شاهد تبعیض و بی عدالتی فراوان در زندگی اجتماعی پیرامونش بود، از روزی که انقلاب اسلامی آغاز گشت در تظاهرات در راهپیماهای مردمی شرکت جست. زمانی که پس از فرار شاه از ایران درگیری های مسلحانه آغاز شد. او در تسخیر پادگان جی مشارکت داشت و هیچ گاه از تلاش برای پیروزی انقلاب اسلامی ایران دست برنداشت، تا این که روز 22 بهمن ماه سال 1357، انقلاب اسلامی و مردمی ایران به پیروزی رسید و با فرمان حضرت امام خمینی (ره) مردم برای سازندگی کشور، دوره تازه ای از زندگی خود را آغاز کردند.

با گذشت یک سال و نیم از پیروزی انقلاب اسلامی، تجاوز رژیم بعثی عراق در روز 31 شهریور ماه سال 1359 آغاز شد. با شروع جنگ تحمیلی، مردم برای دفاع مقدس آماده شده و با فرمان حضرت امام خمینی (ره) رهسپار جبهه های جنگ شدند.

محمدحسین در آن دوران در وزارت کشاورزی مشغول کار بود. او در آن زمان به دلیل داشتن گواهی نامه پایه یکم ، از شغل نامه رسان به شغل رانندگی تغییر سمت داده و به عنوان راننده سرویس کارکنان کار می کرد. اما با شروع جنگ تحمیلی و برای این که بتواند برای جبهه ها کار و کمکی کرده باشد، خود را آماده رانندگی کامیون کرد تا برای حمل بار و کمک های مردمی به جبهه ها کمک کند.

محمد حسین اولین باری که به جبهه رفت، به مناطق عملیاتی در جنوب و جبهه سوسنگرد اعزام شد. او برای حمل مهمّات به یک مأموریت پنج روزه رفت و بازگشت. محمد حسین از آن پس در چند نوبت عازم جبهه های جنگ شد.

مأموریت مهم او حمل مهمات به جبهه های نبرد بود او هر بار که عازم جبهه می شد، پس از چند روز باز می گشت. او خارج از مأموریت اداری که به وی داده می شد، یک بار هم به صورت بسیجی، پس از گرفتن مرخصی از محل کارش، به مدت هجده روز عازم میدان نبرد گشت.

محمد حسین درتاریخ 3/ 6/ 1361 برای بار آخر عازم مناطق نبرد شد. او در این مأموریت به همراه مهندس جناب فر رئیس اداره مبارزه با جوندگان مضر، در سازمان حفظ نباتات و جعفر محسنی کارشناس آن سازمان، برای بررسی شرایط بازسازی مناطق آزاد شده از دست دشمن در منطقه عملیاتی ایلام، به سوی دشت عباس حرکت کرد. او به عنوان راننده با خودرو لندرور وارد منطقه شد.

محمد حسین از خطراتی که در منطقه وجود داشت آگاه بود. او در خاطراتی که در زمان حمل مهمّات برای مناطق عملیاتی داشت، نقل کرده بود که در یک مأموریت به همراه دوست خود که در حال حمل مهمّات بودند، در منطقه عملیاتی حرکت می کردند که ناگهان خمپاره ای به خودرو جلوی او که دوستش آن را می راند، برخورد کرد و خودرو با مهمات داخل آن منفجر شد به گونه ای که هیچ اثری از پیکر دوستش به دست نیامد. اما محمد حسین با تمام خطراتی که در منطقه وجود داشت، هیچ گاه از ادامه مأموریت و انجام وظیفه باز نایستاد.

روز هشتم شهریور ماه سال 1361، محمد حسین با همکارانش در خودرو لندرور، در منطقه آزاد شده دشت عباس در حال حرکت بودند که ناگهان خودرو روی مین رفت و صدای انفجار شدید شنیده شد. محمد حسین به علت مصدومیت شدید از ناحیه قلب و با قطع شدن پای راست و سوختگی صورتش، در همان دم به شهادت رسید و همکارانش نیز به شدت مجروح شدند. آقای محسنی که بر اثر این حادثه مصدوم و جانباز شد، درباره آن روز می گوید :

« زمانی که در مسیر مهران به دشت عباس در حرکت بودیم. محمد حسین به تابلویی توجه کرد که روی آن نوشته بود «100 کیلومتر تا کربلا» وی گفت انشاء اله جنگ تمام شود و راه کربلا باز شود تا من مادر و همسرم را به کربلا ببرم» و چیزی از این گفته محمد حسین نگذشته بود که خودرو روی مین رفت و او به شهادت رسید»

پیکر پاک «شهید محمد حسین نظریان» روز دهم شهریور ماه سال 1361 از محل خانه پدرش در خیابان مالک اشتر در حالی که در میان جمعیت انبوه مردم قرار داشت به سوی بهشت زهرا تشییع و در بهشت زهرا در قطعه 26، در جوار شهیدان دفاع مقدس به خاک سپرده شد تا نام و یادش برای همیشه تاریخ با شهدای جبهه های نبرد حق علیه باطل بماند و مزارش یادمان افتخار و سربلندی خانواده و رهپویانش باشد.

***
قطعه شعری از در وصف شهید محمد حسین نظریان به قلم برادر شهید


نفسم باش مرا چون تو کسی نیست شهید
شهر خالی ست مرا همنفسی نیست شهید 
 
حافظ از حال من سوخته آگاه تراست 
زده ام فالی وفریاد رسی نیست شهید 

 نیست حتی پرو بالی که به سویت بپرم 
 آسمان بی تو مرا جز قفسی نیست شهید  

کیمیایی و من خسته ،مسی ناچیزم 
به سر کوی توام دسترسی نیست شهید  

قلب بیما ر مرا عشق شما در مان است 
غیر آغوش  تودل را هوسی نیست شهید       
                                                                             
شادی روح همه شهدا مخصوصا برادر عزیزم شهید محمد حسین نظریان  صلوات ( ولی الله نظری )





برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده