به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت «هادی هوشیاری» نامه ها و خاطره های این شهید بزرگوار منتشر شد.
زندگی نامه و دست نوشته های شهید هادی هوشیاری
شهید هادی هوشیاری شیری فرزند عباس قلی در پانزدهم خرداد سال 44 متولد شد. این شهید عزیز در سن بیستم آذر ماه 1364  در ماهشهر به شهادت رسید.

« دست نوشته شهید »

* نامه اول شهید (خطاب به برادرش):

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور محترم برادر بهتر از جانم جناب آقای رضا قلی هوشیاری با اهل منزل سلام و دعای فراوان می رسانم. ضمن تقدیم عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند بخشنده مهربان خواستارم. باری برادرجان! لازم شد چند کلمه از سلامتی خودم برای شما بنویسم که بدانید فراموشی در کار نیست و نخواهد بود.

خدمت پدر و مادر و خواهر گرامی خودم، و تمام اقوام و خویشان از بزرگ تا کوچک همگی سلام و دعاي فراوان برسانید. دیگر وقت عزیزتان را نمی گیرم خداحافظ کسی که هرگز شما را فراموش نمی کند هادی هوشیاری. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا. الله اكبر خميني رهبر. تاریخ 1364/03/02

خداحافظ متشکرم

* نامه دوم شهید (شهید خطاب به پسر دايي اش):

بسمه تعالی

خدمت پسر دایی گرامی خودم جناب آقای داد الله آزادی سلام عرض می کنم. پس از تقدیم عرض سلام و سلامتی شما را از درگاه خداوند بخشنده مهربان خواستار و خواهانم. امیدوارم که همیشه مثل گل های بهاری شاد و خرم بوده باشید. باری پسر دايی، اگر جوياي احوال این جانب هادی هوشیاری بر آمده باشید الحمدلله سلامتی برقرار است ملالی نیست و نخواهد بود.

باری پسر دایی جان! لازم شد چند کلمه از سلامتی خودم برای شما بنویسم که بدانید فراموشی در کار نیست و نخواهد بود. پسر دايی جانم! چرا برای ما دیگر نامه نمی نویسید؟ آیا ما را فراموش کردی؟ ولی من هرگز شما را فراموش نمی کنم. پدر و مادرم و تمام اقوام و خویشان از بزرگ و كوچك سلام برسانید. دیگر عرضی ندارم خداحافظی کسی که شما را فراموش نمی کند هادی هوشیاری.

الله اکبر خمینی رهبر، شهیدان زنده اند الله اکبر، به خون خفته اند الله اکبر، اسلام پیروز است.

آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند امام خمینی.

نه شرقی و نه غربی جواب نامه برقی.

* نامه سوم شهید (خطاب به خانواده اش):

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور محترم پدر، مادر و خواهرم سلام عرض می کنم. ضمن تقدیم عرض سلام، سلامتی شما را از پیشگاه امام زمان (عجل الله فرجه) خواهان و خواستارم. باری پدرجان! اگر جوياي احوالات این جانب فرزند خود هادی هوشیاری بر آمده باشید الحمدلله صحیح و سالم هستم و به دعاگويی شما مشغول می باشم. پدرجان! خدمت تمام اقوام و دوستان سلام و دعاي فراوان برسانید. والسلام

* نامه چهارم شهید (خطاب به برادرش) :

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور محترم برادر بهتر از جانم جناب آقای فلک ناز شجاعی سلام، پس از تقدیم عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند بخشنده و مهربان خواستار و خواهانم. امیدوارم که همیشه مثل گل های بهاری شاد و خرم بوده باشید و هیچ گونه ناراحتی نداشته باشید باری برادرجان! لازم شد چند کلمه از سلامتی خودم برای شما بنویسم که بدانید فراموشی در کار نیست و نخواهد بود. برادرجان الان که این نامه برای شما می نویسم با جواد سلیمانی و چند نفر دیگر از دوستانمان پیش هم هستیم و عبدالمجید رمضانپور هم به مدت 18 روز به مرخصی رفته است. جواد سلیمانی هم در حدود 25 روز آبادان مأموریت بوده و تازه از آبادان آمده است که این کاغذ نامه از جواد سلیمانی است. کارگر، قادر فیروزی، محمد رضا بلاغی، محمد رشیدی و دیگر بچه ها که نامه دوستت محمد جواد سلیمانی و همه كساني كه پیش شما هستند همگی سلام و دعای فراوان می رسانم و امیدورام که این دو سال سربازی را با پیروزی کامل به پیشگاه امام عصر (عجل الله فرجه) تقديم می کنم.

باری برادرجان فلک ناز شجاعی! حمیدرضا معمار که پیش خودمان در یک گروهان بوديم حالا به مدت 18 روز به مرخصی رفته است و من و جواد سلیمانی هم تا چند روز دیگر به مرخصی خواهیم آمد. برادرجان! نامه شما در بهترین اوقات خدمتم به دستم رسید و از این که مرا فراموش نکردی خیلی خیلی متشکرم. خلاصه تمام دوستان و آشنایان که پیش شما خدمت می کنند سلام و دعای فراوان می رسانم. دیگر وقت عزیزتان را نمی گیرم، خداحافظ، کسی که شما را فراموش نمی کند برادرت هادی هوشیاری، تاریخ 1363/09/06

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار.

برادرجان! امیدوارم که موفق باشید.

والسلام


زندگی نامه و دست نوشته های شهید هادی هوشیاری

* نامه پنجم شهید (خطاب به دوستش) :

بسم الله الرحمن الرحیم؛

به نام خداوند بخشنده مهربان

حضور محترم حسین آزمون تن دوست گرامی خودم سلام، پس از تقدیم عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند بزرگ درخواست و مسئلت دارم. باری دوست گرامی اگر از احوالات این جانب هادی هوشیاری بر آمده باشید الحمدلله سلامتی برقرار است، ملالی نیست و نخواهد بود و امیدوارم که همیشه مثل گل های بهاری شاد و خرم بوده باشید و هیچ گونه ناراحتی ناشته باشید. باری دوست گرامی لازم شد چند کلمه از سلامتی خودم برای شما بنویسم که بدانید فراموشی در کار نیست و نخواهد بود. پدر و مادر و خلاصه تمام اقوام و خویشان سلام برسانید. دیگر عرضی ندارم خیلی خیلی متشکرم خداحافظ شما، کسی که شما را فراموش نمی کند دوست گرامی شما.

هادی هوشیاری تاریخ 1363/11/25

* نامه ششم شهید (خطاب به برادرش):

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت برادر بهتر از جانم جناب آقای مشهدی رضا قلی سلام،

پس از تقدیم عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداي تبارک و تعالی خواستار و خواهانم. باری برادرجان! لازم شد که چند کلمه از سلامتی خودم به حضور مبارکتان بنویسم که بدانید فراموشی در کار نیست و نخواهد بود. امیدوارم که همیشه مثل گل های بهاری شاد و خرم بوده باشید و هیچ گونه ناراحتی نداشته باشید. باری برادرجان! اگر جوياي احوالات این جانب برادر خودت هادی هوشیاری برآمده باشید الحمدلله صحیح و سالم هستم و به دعاگويی شما مشغول می باشم.

از طرف من به تمامي اقوام و خویشان، از بزرگ تا کوچک همگی از طرف من سلام برسانید. امیدوارم که این عید سعید و باستاني بر شما خوش گذشته باشد دیگر عرضی ندارم خداحافظ کسی که شما را فراموش نمی کند برادرتان هادی هوشیاری.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

اسلام پیروز است. ان شاء الله تا چند روز دیگر به مرخصی می آیم.

خداحافظ تاریخ 1364/01/19 روز دوشنبه ساعت نه و سي دقيقه شب. علت اين كه چند مدت برایتان نامه نمی آمد اين بود كه به مأموریت رفته بودم و تازه آمدم و تا چند روز دیگر به مرخصی خواهم آمد.

والسلام

* نامه هفتم شهید (خطاب به خانواده اش) :

بسمه تعالی

با سلام به رهبر کبیر انقلاب و با سلام به رزمندگان و با درود بیکران به شهیدان راه اسلام از صدر اسلام تا کنون. خدمت پدر بزرگوارم و مادر بهتر از جانم و خواهر مهربان سلام. پس از تقدیم عرض سلام، سلامتی شما را از درگاه خداوند بخشنده و مهربان خواستارم. امیدوارم که همیشه شاد و خرم بوده باشید و هیچ گونه ناراحتي نداشته باشید. اگر می خواهید که از احوال من با خبر شوید سلامتی برقرار است و به دعاگويی شما مشغول هستم. سلام به تمام اقوام و خویشان از بزرگ تا کوچک یک به یک می رسانم. دیگر عرضی ندارم متشکرم نویسنده: هادی هوشیاری.

مورخه 1363/04/15 ساعت چهار و سي دقيقه ي بعد از ظهر.

 « خاطرات شهید »

* خاطره اول (از زبان برادر شهید):

برادرم هادی انسان بسیار فعال و اهل کار و تلاش بود. او هر روز وقتی که از مدرسه تعطیل می شد با دوچرخه به دنبال من می آمد و مرا با خود به خانه می برد. علاوه بر آن هر روز با هم به نزد مادر رفته (چون معمولا در مزرعه کار می کرد) و او را با خود به خانه می بردیم. او هرگاه که بی کار می شد و یا اوقات فراغت خود را در تابستان به کارهایی مثل دامداری و یا بنایی می پرداخت و پولی را که از این طریق به دست می آورد صرف مخارج خانواده می کرد. هادی علاقه شدیدی به ائمه اطهار (عليهم السلام) داشت. او در مراسم عزاداری امام حسین (علیه السلام) شرکت می کرد و به تدارک کارهای مربوط به عزاداری مثل تهیه چای و وسایل جهت انجام مراسم می پرداخت.

اولين باري كه هادي پس از مدتی كه در جبهه بود برای مرخصی به خانه آمد با هم برای خواندن فاتحه به گلزار شهدا رفتیم. او بعد از خواندن فاتحه بلند شد رو به قبور شهدا کرد و به من گفت: من هم در این جا دفن خواهم شد.

برادرم با فرماندهان خود در طول دوران سربازی بسیار خوش اخلاق بود. او حتی بارها پیش آمده بود که هم دوره اي هاي خود را از کارهای اشتباهي که می کردند منع می نمود و یا آنها را به انجام کارهای خوب توصیه مي كرد تا دوران سربازی بهتری داشته باشند. به همین دلیل در بین سربازان بسیار محبوب بود و آنها او را به نام ناوی یکم هادی هوشیار صدا می کردند.

* خاطره دوم (از زبان زن برادر شهید):

هادی سرباز بود و من فرزند اولم را باردار بودم. او برای مرخصی به خانه آمد و به من اصرار می کرد که نام این بچه را (اگر پسر شد هادی بگذاریم) همه ما مخصوصاً مادرش از این حرف او خیلی ناراحت شدیم، من از او خواستم که این حرف را نزند و به او گفتم: تو خود باید بیایی و او را در آغوش بگیری و نامش را انتخاب کنی ولی او می گفت: من این بار که می روم دیگر باز نخواهم گشت. فرزندم هنوز به دنیا نیامده بود که هادی شهید شد و 40 روز بعد از شهادت هادی که فرزندم متولد شد و همه به فکر نامگذاري او افتادند به یاد حرف هادی افتادیم و با وجود این که همه ما هنوز شهادتش را باور نداشتیم و او را زنده می دانستیم نام فرزندم را هادی نهادیم.

هادی ما 2 ساله شد و به همراه پدرش به مزرعه مي رفت، پدرش به خاطر این که هادی شیطنت کرده بود او را با تنبیه مي کند. من شب هنگام برادر شوهرم هادي را در خواب دیدم که ناراحت بود و به من گفت: شما مرا دوست ندارید و من که منظور او را متوجه شده بودم شروع به گریستن کردم و به او گفتم که این طور نیست و همه ما تو را دوست داریم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده