به مناسبت سالروز شهادت
شهید سالاری از کودکی فردی با ایمان و مهربان بود از همان اوان علاقه زیادی به خواندن قرآن داشت به همین خاطر به نزد میرزای ده خواندن قرآن را زود فراگرفت.و تا اول راهنمایی تحصیل نمود و چون فرزند یک کشاورز بود به تحصیل نتوانست ادامه دهد و بعد در سن 16 سالگی به تهران آمد...

نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛

مروری بر زندگی نامه شهید « فرج اله سالاری»

زندگی نامه شهید فرج اله سالاری:

شهید سالاری از کودکی فردی با ایمان و مهربان بود از همان اوان علاقه زیادی به خواندن قرآن داشت به همین خاطر به نزد میرزای ده خواندن قرآن را زود فراگرفت.و تا اول راهنمایی تحصیل نمود و چون فرزند یک کشاورز بود به تحصیل نتوانست ادامه دهد و بعد در سن 16 سالگی به تهران آمد و به کار خیاطی مشغول شد تا اینکه به سربازی رفت و بعد از پایان خدمت سربازی ازدواج نمود و دارای سه فرزند نیز می باشد.و خاطراتی که از ایشان داریم زیاد است و یکی از آن این بود که هنوز از انقلاب خبری نبود.

یکی از همان روزهای سال 56 که از سرکار به منزل آمدند دیدیم که خیلی ناراحت به نظر می رسید سبب ناراحتی را جویا شدیم گفتیم چه شده است مگر با کسی دعوا کرده ای.در جواب گفت من که اهل دعوا نیستم آن چیزی را که من دیدم اگر تو هم می دیدی ناراحت می شدی.

از سرکار که می آمدند دوستان گفتند برویم میدان شهیاد(آزادی) نمایشگاه سمعی و بصری را دیدن کنیم وارد آنجا که شدیم یک صحنه دیدم که آزارم می دهد مجسمه شاه را کشیده بودند به توسط برق بصورت ملائکه مصنوعی را طوری ساخته بودند که این ملائکه مصنوعی به عکس شاه می گفتند (محمد) که این صحنه و صداها مرا می آزارد و خدا کند که هر چه زودتر این مردم آگاه شوند و من ترسم از آن است.

که اگر چند سال دیگر به همین صورت اگر پیش برود نسل آینده بگویند که این محمد همان محمد(ص) است و زحمات پیغمبر(ص) از بین برود.و این مسئله است که مرا رنج می دهد طولی نکشید که انقلاب اسلامی شروع شد و یک روز گفت اگر اجازه دهید من به قم بروم معلوم است که انقلاب به این زودی به تهران نمی آید و ما مانع این شدیم و گفتیم یک کمی صبر کن به تهران هم می آید.

تا اینکه به تهران رسید.دیگر آرام نگرفت و شبانه روز تلاش می کرد هر وقت امام اعلامیه می داد سرکار نمی رفت و به تظاهرات می رفت و کار خود را تعطیل می کرد می گفتم آخر رئیس کار گزینی تو نمی فهمد که تو سر کار نمی روی جواب می داد:اعلامیه را هم به داخل ماشین او می اندازم انشاءالله که خدا با من است و او نمی فهمد که من اینکار را می کنم.

انقلاب ادامه داشت و او شبانه روز هر چه بیشتر می کوشید برای هر چه زودتر به ثمر رسیدن انقلاب.تا این که در روز 12 دی سال 57 ساعت 5 صبح با خواهر زاده اش به حمام رفته و غسل شهادت کردند خواست که برود بنده مانع شدم گفتم امروز نرو ممکن است درگیری زیاد باشد و تیر اندازی شود.

گفت:نه باید بروم.گفتم من سرکار نمی روم و نمی گذارم که کسی هم برود و از منزل خارج شود.ایشان یک آیه خواند و تفسیر کرد و گفت:نه باید بروم این آیه می گوید برو،آیه دیگری خواند و تفسیر کرد و گفت این آیه هم می گوید آن کسی که مانع تو باشد کافر است و کافر هم خونش حلال است.تو را می کشم و از سر جنازه ات رد می شوم و دیگر ساکت شدم و چیزی نگفتم.وقتی خواست از منزل خارج شود.گفت: ان شاءالله امروز به هدف نائل می شوم و رفت و در این روز (12 دی ماه سال57) به درجه رفیع شهادت نایل گشت.

به امید پیروزی رزمندگان اسلام و به امید نابودی کفر در جهان./ والسلام من التبع الهدی

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده