سه‌شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۲۱
خدا مي داند چقدر اصرار و پافشاري كردم تا به ما اجازه ملاقات دادند. فاطمه و زهرا را بغل كردم و به همراه مادر سيد به پادگان عشرت آباد رفتيم دو طرف ما يك گردان نظامي صف كشيده بودند. در اطاق كوچكي نشستيم تا اينكه آقا را آوردند، دستشان با دستبند به دست سربازي بسته بود.

نوید شاهد: همسر شهید مجاهد نواب صفوی نقل می کند:بعد از 57 روز شكنجه و آزار چهره ايشان آنقدر نوراني بود كه از ديدن آن اشك از چشمانمان جاري شد، من خودم را كنترل كردم اما مادرشان بي‌تاب بود، درميان آن همه سرباز آقا با شهامت وصف ناپذيري لب به سخن گشودند و خطاب به مادرشان گفتند:  

« خانم! اجازه بدهيد من دست شما را ببوسم، پاي شما را ببوسم، نمي‌خواهم جسارتي بكنم ولي دلم مي‌خواهد كه از آن مادرهاي صدر اسلام باشيد، مگر نشنيده‌ايد كه مادري هر چهار پسر خود را به جنگ فرستاد و هر چهار تا شهيد شدند، بعد از جنگ او ركاب پيامبر را بوسيد و گفت مفتخرم كه چهار پسرم لايق شهادت در ركاب چون تو پيامبري بودند .

بالاخره انسان مي‌ميرد به شكلهاي مختلف. ولي آن مرگي بهتر است كه با عزت باشد. مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است و مرگ در راه خدا بهتر از هر مرگ عادي است.»

آقا در بين آن همه سرباز مسلح با شهامت گفتند: «خانم من اگر بخواهم با اين محمد رضاي پدر سوخته سازش كنم جايم اينجا نيست، من تا آخرين نفس عليه دشمنان خدا خواهم جنگيد.»

سپس با من كه در زير چادر آرام و بي‌صدا اشك مي‌ريختم احوال‌پرسي كردند و حال بچه‌ها را پرسيدند. اين آخرين باري بود كه آن چهره آسماني را ديدم و آن صداي ملكوتي را شنيدم.

انتهای پیام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده