چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۰۴
در يكى از همين روزها كه فقط من و او در خانه بوديم با اينكه خيلى كم از حالات روحى و عرفانى خود، حتى براى من كه شريك زندگيش بودم تعريف می كرد: به من گفت در دعاى كميل هفته قبل در دانشگاه تهران حال معنوى عجيبى به من دست داد، به طورى كه از شدت گريه در وسط دعا بیهوش شدم و هيچ چيز نفهميدم...

لحظات بیخودى

نوید شاهد
، بسيجى شهيد علی نقى ابونصرى در سال 1341 در روستاى مهديه كازرون متولد شد. مسؤوليت گروه تخريب تيپ فاطمه زهرا(س) و معاونت تخريب لشكر 19 فجر و مسؤول واحد مهندسى در جزاير جنوب (بندرعباس) را برعهده داشت. وى دانشجوى رشته زبان آلمانى دانشگاه شهيد بهشتى بود. در عمليات مختلف از جمله والفجر مقدماتى، خيبر، والفجر 2 و والفجر 8 شركت داشت و در آخرين اعزام به همراه سپاه يكصدهزار نفرى حضرت محمد(ص)عازم جبهه ها شد و در همين اعزام به شهادت رسيد.


در سال 65 كه شهيد علی نقى ابونصرى در تهران بود، لشكر به او خبر داد عملياتى در پيش است. با اينكه تازه يك هفته بود از كازرون به تهران رفته بود و معمولاً يك ماهه به شهر بازمی گشت، يك دفعه ديدم درب خانه را میزند. تعجب كرديم.
معلوم شد براى خداحافظى به كازرون آمده است، پس از آن هرگز يكديگر را نديديم و ديدارمان با او به قيامت افتاد. در يكى از همين روزها كه فقط من و او در خانه بوديم با اينكه خيلى كم از حالات روحى و عرفانى خود، حتى براى من كه شريك زندگيش بودم تعريف می كرد، به من گفت در دعاى كميل هفته قبل در دانشگاه تهران حال معنوى عجيبى به من دست داد، به طورى كه از شدت گريه در وسط دعا بیهوش شدم و هيچ چيز نفهميدم.
 وقتى به هوش آمدم با تعجب ديدم در بيابانى تك و تنها هستم و از جمعيت و مراسم دعا هيچ خبرى نيست. در آن بيابان هيچ كس نبود و همه رفته بودند. تا على اين را تعريف كرد مثل كسى كه سرّى از اسرار خود را فاش كرده است يك دفعه ساكت شد و هيچ نگفت. انگار يك نيروى پنهانى هم مرا از ادامه صحبت و سؤال از او بازداشت و اين يكى از حسرت هاى هميشگى من است كه چرا از او حقيقت آن حادثه عجيب را نپرسيدم.


راوی: فرحناز رحيمى، همسر شهيد
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده