پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۱۷
انقلاب سال 1357 در جای جای ایران پهناور با خاطرات تلخ و شیرینی آمیخته شده است که هر کدام تاریخ یک منطقه و مجاهدت های مردمش را نشان می دهد در این دهه در استان اردبیل نیز رویداهای مهمی شکل گرفته است که روایتش کتاب قطوری می شود امروز که برای جلوگیری از فراموشی این تاریخ مهم از اذهان نیاز به بازگویی خاطرات شفاهی داریم به سراغ یکی از جانبازان انقلاب خانم "فاطمه علایی" رفتیم تا از منظر یک زن یک بخش کوچکی از برگ زرین خطه اردبیل از دی ماه سال 57 تا 22 بهمن ماه یعنی پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی گشوده شود.

به گزارش نوید شاهد اردبیل، جانباز 10 درصد خانم علایی متولد سال 1344 وقتی 13 ساله بود 11 دی ماه 1357 به طور اتفاقی در زمان تظاهرات انقلابیون در محله یساول به طرف تازه میدان اردبیل مجروح می شود. آنچه می خوانیم خاطرات شیرین و کودکانه او از آن دوران است طوری که گاهی دلمان می خواهد جای او بودیم تا بهتر صمیمت و اتحاد زمان قدیم و انقلاب را درک می کردیم.

خانم علایی از کی وجود حرکت های انقلابی را در شهر احساس کردید؟

آن زمان خبری از رادیو و تلویزیون در خانه ها نبود همین که شام مان را می خوردیم دفتر کتابهایمان را بغل گرفته با مادرم راهی خانه یکی از همسایه ها می شدیم برنامه شب نشینی معمولا هر شب خانه یکی از بزرگترهای محل برپا بود. در این بین در کنار شنیدن قصه های شیرین مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها گاهی از اتفاقات مهمی که در کشور روی می داد حرف می زدند. قضییه قیام مردم تبریز و احتمال رفتن شاه را یواشکی بین هم رد و بدل می کردن، به ما هم گوشزد می کردند بچه ها این روزها وضع خطرناکه تنهایی از خانه بیرون نروید و از این موارد..

در اردبیل شاهد تظاهرات بودید؟

وقتی مدرسه ها پاییز سال 57 تعطیل شد من به لحاظ بازیگوشی که داشتم اصلا در خانه بند نمی شدم مادرم اگر درم می بست از دیوار جایی برای فرار پیدا می کردم. منزل ما محله مسجد " ایلدیریم شاه" قدیم همان امام جعفر صادق (ع) قرار داشت که به یساول و تازه میدان نزدیک بود تقریبا بیشتر تظاهرات از مسیر تازه میدان به میدان قیام همان "شاپور" قدیم ختم می شد و به لحاظ یک طبقه ای بودن تمام خانه ها می شد شلوغی ها را دید. بیشتر مردم در خانه هایشان را باز می گذاشتند تا راه فراری برای انقلابیون باشد و از شر ژاندارما و ضد انقلابی ها خلاص شوند.

چطور شد تیر خوردید؟

من و مادرم برای تهیه نفت در صف نوبت بودیم هوا خیلی سرد و صف شلوغ بود قبل از اینکه ردیف های اول نفتشان را بگیرین یک دفعه همهمه عجیبی افتاد می گفتند خبر رسیده امروز درگیری هایی صورت می گیره. در همین فاصله صدای شلوغی در شهر بلند شد در یک چشم زدن همه ی صف به هم ریخت یکی کالن بدست دیگری دست خالی فرار کرد منم چون دوست داشتم این صحنه ها را تماشا کنم با بی خیالی دنبال مادرم راه افتادم او هر چه داد می زد عجله کن! اهمیتی ندادم. داشتم خیابان را رد می شدم دیدم جلوی یک راننده وانت را گرفتن شروع کردن به کتک زدنش اما او هر طوری بود از دستشان فرار کرد. بعد این طرف خیابان که رسیدم باز دیدم جلوی یک خاور را گرفته اند و راننده اش را می زنند، او هم خودش را از معرکه نجات داد. در همین حین احساس کردم یکی بازویم سنگ زد با خودم گفتم: این بچه های محل تو این وضیعت بازی شان گل کرده، صبر کنید حسابتان را می رسم. تو این فکرها بودم که دیدم از دستم خون می آید قدم هایم را تند کردم به اولین در همسایه که برای فراری دادن انقلابی ها باز گذاشته بود وارد شدم رفتم پیش گلساره خانم و قضییه خونی شدن دستم را گفتم او هم نگاهی کرد و گفت: چیزی نیست دخترم یک خراش برداشته رفتم جلوی آینه دیدم نه شکمم هم خراش برداشته این یک چیز دیگر است. وقتی همه فهمیدن جریان چیست به دنبال راه چاره افتادند.

راه چاره ای پیدا کردند؟ چطوری؟

همه مردهای محله بیرون بودن به غیر از زن و بچه ها کسی در خانه ها نبود. در محله ما بیشتر از 3 نفر کسی ماشین نداشت آنقدر از این کوچه به آن کوچه سر زدند تا اینکه یک وانت بار پیدا کردند راننده اش اولش راضی شد مرا به بیمارستان برساند ولی با اعتراض خواهرش منصرف شد. ایستادیم وسط کوچه، هر کس می رسید اطرافیانم می گفتند این بچه تیر خورده کمک کنید برسونیم بیمارستان تا اینکه یک موتوری از راه رسید از شانسم آشنا درآمد پسر امام جماعت مسجدمان بود سوار موتور شدم و راه افتادیم در راه دوست موتور سوار جلویمان را گرفت و گفت: خیابانها خیلی خطرناکه با این موتور شما را می بینند. ما را برد سوار ماشینش کرد و از کوچه پس کوچه های ساکت خودمان را به بیمارستان "شیر خورشید" همان فاطمی امروز رساندیم.

در بیمارستان چه دیدید؟ کاری برای شما کردند؟

بیمارستان تقریبا شلوغ بود سعی می کردند کسی نفهمه که یکی تیر خورده چون حتما آدمای شاه برای بازجویی سراغش می آمدند. مرا به اورژانس بردند گفتن مادرت سر نماز بوده که چیزیت نشده تیر از شکمت رد شده خورده به بازویت ولی باید جراحی شوید. مدتی طول نکشید دیدم در اتاق بیمارستان دراز کشیدم و مادرم قربان صدقه ام می رود. راستش تا آن لحظه تیر خوردن برایم معنا نداشت ولی تازه فهمیدم درد دارم. برای اینکه شب ماندن در بیمارستان برای مجروحان امن نبود مرا بردند خانه و پسر گلساره خانم که پرستار بود پانسمانمان می رسید. روز آخر که برای برداشتن بخیه هایم به بیمارستان رفتم دیدم آقای ناطق که انقلابیون فعال بود خیلی جراحت دارد و در یک اتاق خصوصی بستری اش کرده اند.

بعد از آن باز هم شاهد تظاهرات در شهر می شدید؟

من کسی نبودم که در خانه بند شوم یک روسری بازویم بسته بودم و معمولا به محله و خیابان ها سرک می کشیدم. هر کس مرا می دید می گفت: دختر تو تیر خوردی هنوز حیا نکردی! تظاهرات رفته رفته بیشتر شده بود و صدای تیر و فریاد مردم بلندتر می شد. هر شب از پشت بام ها مردم فریاد الله اکبر و لا اله الله سر می دادند من هم به اتفاق دوستانم به خانه ریش سفید محل که دو طبقه بود می رفتیم. به خیال اینکه از طبقه بالا صدای ما بهتر در منطقه پخش می شود. وقتی شاه فرار کرد این حرکت ها شدت بیشتری به خود گرفت.

از لحظه ورود امام(ره) به ایران چه خاطره ای دارید؟

خبر آمدن امام (ره)به ایران را مردم از اخبار شنیده بود. در محله ما کمتر کسی تلویزیون داشت صبح روز 12 بهمن ماه سال 1357 ما و چند نفر از همسایه های دیگر از اول صبح کارهای خانه را انجام دادیم و منزل یکی از همسایه ها که تلویزیون دو اینچی رنگی داشت جمع شدیم همه با اشتیاق روبروی تلویزیون نشستیم. من تا آن روز عکسی از امام را ندیده بودم اگر اعلامیه یا عکسی حیاطمان می انداختند مادرم دور از چشم مان قایمش می کرد همین که برنامه اصلی تلویزیون قطع شد صحنه پیاده شدن امام (ره) را از هواپیما نشان داد. همگی دست زدیم ولی بلافاصله برنامه قطع کردند و عکس شاه در صفحه نمایش پیدا شد. تلویزیون را خاموش کردیم و ریختیم به کوچه با وجود ناراحتی از کار صدا و سیما خوشحال کنان فریاد الله اکبر و لا اله الا الله در کوچه می زدیم.

بعد از آمدن امام (ره) تا پیروزی انقلاب شهر را چطور دیدید؟

بعد از اینکه امام خمینی (ره) آمد راهپیمایی ها و تظاهرات ها شکل رسیمی و قانونی به خود گرفت یعنی از قبل مردم می دانستند ساعت چند و کجا گرد هم می آیند. خانم ها  هم می توانستند در تظاهرات باشند به این شکل که آقایان زنجیره ای تشکیل می دادند و این طوری خانم در قسمت امن می ماندند. بیشتر تظاهرات در میدان قیام برپا می شد و مردم به شکل متحد شعار مرگ بر شاه را سر می دادند. گاهی گروهای ضد انقلاب داخل جمع شده شعار عکس می دادند به خیالشان که انقلابیون در داخل مشکل دارند که خوشبختانه مردم فوری می فهمیدند و عوامل از صحنه دور می شد تا اینکه رفته رفته انقلاب به پیروزی رسید.

از آن لحظه تاریخی نیز خاطره دارید؟

وقتی موج انقلاب در بیشتر جاها شکل گرفت مادرمان را مجبور کردیم یک تلویزیون بخرد تا کمتر خانه همسایه ها برویم. مادرم مذهبی و همیشه مخالف تلویزیون بود می گفت: برنامه های ناخوشایند و ضد اسلامی پخش می کنن. من و خواهرم تنها بچه های خانواده بودیم، وقتی چهار سالم بود پدرم فوت کرد از این رو مادرم خیلی روی ما حساس بود. بالاخره دم دمه های پیروزی انقلاب اسلامی مادرم یک تلویزیون کوچک سیاه و سفید خرید. شامگاه وقتی داشتم تلویزیون را نگاه می کردم یک لحظه خبر پیروزی انقلاب اسلامی و گرفتن صدا و سیما را نشان داد پشت سرش یک برنامه مستند پخش شد که در ادامه اش صحنه ای ضد اسلامی بود بلافاصله برنامه را قطع کردند و سرود انقلاب با تصویر گل آمد. با عجله رفتم به حیاط و خبر را به مادرم که در انباری مشغول بود، رساندم ولی معترض بودم چرا آخر با وجود پیروزی انقلاب این تلویزیون باز هم مثل گذشته برنامه نشان داد. در حالیکه الان می فهمم روز اول انقلاب بدون شک آرشیو مناسبی برای پخش وجود نداشت.

رور 23 بهمن ماه آن سال در اردبیل واقعه تاریخی درگیری مردم و عوامل شاه روی داده شما از این صحنه ها چیزی دیدید؟

آن روز درگیری بین نیروهای شهربانی و مردم بود چهار راه یک شهربانی بود من به اتفاق دوستانم پشت بام رفتیم به خیال اینکه از گلوله های هوایی شاید پوکه ای در نزدیکی ها بیفتد و ما برویم جمع کنیم. نزدیک ظهر بود که شنیدیم شهربانی را گرفتند. وقتی مادرم بیرون می رفت، راه افتادم دنبالش وقتی به چهارراه رسیدیم با صحنه های شرم آوری روبه رو شدیم. مرده های نیروهای شهربانی را آنقدر زده بودند که بدنشان به رنگ فسفری در آمده بود و لخت مادرزاد از تیر برق های خیابان از سر آویزان کرده بودند. مادرم با چادرش جلوی چشمم را گرفت و گفت زشته نگاه نکن! با این وجود صحنه خیلی بدی بود که لایق این انقلاب نبود افرادی با نیت شخصی آنها را به آن روز در آورده بودند. حتی دلم می سوخت وقتی می دیدم در شهر خیلی از بیت المال ها را شکسته اند.

بعد از اینکه انقلاب اسلامی پیروز شد وضع زندگی مردم و خودتان چطور شد؟

برای من که به بازی گوشی فکر می کردم داشتن تلویزیون و تماشای آزادانه اش نعمتی بود. بعد مدرسه ها که باز شد با روسری و مانتو سر کلاس ها حاضر شدیم. اولش تونیک شلوار و یک بلوز سفید زیرش می پوشیدیم که رفته رفته مانتو آمد من پارچه سرمه ای رنگ خریدم و خواهرم برایم مانتو دوخت ولی متاسفانه پارچه اش کم بود کوتاه در آمد به همین خاطر او مانتوی دیگری به سلیقه خودش برایم حاضر کرد تا دبیرستان روسری می پوشیدم بعد مقنعه به بازار آمد عوض شدن کتاب های درسی مان و خیلی چیزهای دیگر زندگی مان تغییر کرد.

از این تغییر راضی بودید؟

این تغییرات خیلی روان و زیبا بود. بخصوص برای ما که خانواده های مذهبی بودیم. ولی امروزه برخی چیزها رنگ خودش از دست داده است مثلا آن زمان همه مردم متحد و هدف خاصی داشتند. و همه برای بدست آوردن یک چیز معلوم در راهپیمایی ها حاضر ولی الان آن خلوص نیت های گذشته کم رنگ و اهداف ها شخصی شده است یعنی فکرها با عمل ها فرق می کند.

برای ادامه آن هدف و اتحاد گذشته چه پیشنهادی دارید؟

شهدای ما در پیروزی انقلاب اسلامی و حفظ آن جانفشانی های زیادی کردند باید قدردان خون پاکشان باشیم و با نهادینه کردن ارزش های اسلامی به معنای واقعی زندگی را برای خودمان و دیگران شیرین کنیم.

انتهای پیام./

گفتگو: خدیجه سلمانی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده