چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۴۱
محسن ۱۸ ساله آن روزگار که در کلاس سوم متوسطه درس می‌خواند، وقتی با همین اعتقاد و باور قلبی وارد جبهه می‌شود سر از پا نمی‌شناسد و خوشحالی می‌کند. در صبحگاه‌ها قرآن خوانده و به تلاوت خود می‌بالد.
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛آقای اسماعیل زاده همچنین از زحمات و تشویقهای برادر بزرگش «اختیار» حرف می زند که به درس و مشق او اهمیت می داد. برای تشویق بچه ها و برادرانش میان آنها مسابقه درسی گذاشته و به برنده جایزه هم می داده است. بنابر روایت آقای اسماعیل زاده، پدرشان مدتی در اردبیل به کارگری میپردازد و در بنگاه جهازیه، به خرید و فروش فرش مشغول میشود.

بر همین اساس بیشتر بچه های او از جمله خود محسن در کنار تحصیل، به شاگردی در کارگاه فرش بافی می پرداختهاند. در واقع همه خانواده دست در دست هم داده و چرخه زندگی را می چرخاندند. در همین ایام آقا محسن در مدرسه راهنمایی شهید قمیصی واقع در چهارراه ستاره آباد دروازه مشکین، تحصیل میکند.

مقطعی که بین سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ به طول می انجامد. راهنمایی تحصیلی را به پایان میرساند. پس از آن، محسن در دبیرستان مکتب الحسین سپاه در تبریز و در رشته معارف اسلامی ثبت نام کرده و به عنوان پاسدار دانش آموز ادامه تحصیل می دهد.

وی ایام تعطیلات خود را در اختیار سپاه بوده و به برخی آموزش های عقیدتی و مهارتی میپرداخته است. او و دوستانش در تابستان ۱۳۶۵ به مناطق متصرف شده فاو اعزام می شوند تا در آنجا مهارتهای آموخته شده را به صورت عملی پیاده کرده و با بحرانهای متعدد جنگ و با آب و هوای منطقه آشنا شوند.

آب و هوای گرم و شرجی اروند و خلیج فارس، پشههای زهردار، بوی تعفن جنازه های عراقی ها در دمای بالای ۵۰ درجه سانتیگراد از جمله فشارهایی بوده که پاسداران نوجوان می بایست تحمل می کردند. محسن در این باره می گوید:

«وقتی شرایط سخت و دشوار را میدیدم، با اینکه منطقه تا حدودی آرام بود به قدرت ایمان، شجاعت، دین باوری و ایثار و فداکاری رزمندگان والفجر ۸ با آن شرایط جنگی غیرقابل محاسبه حسرت می خوردم و سر تعظیم فرو می آوردم. چه رشادت ها که به خرج داده و بندر مهم فاو را به تصرف درآورده بودند. چه روحیه عالی و شهادت طلبی داشته اند.»

در واقع این اعزام آنها اعزام رزمی و جنگی نبوده بلکه صرفاً نظامی آموزشی و مطابق برنامه های جنبی دبیران دبیرستان شان بوده است. ولی در اعزام بعدی که باز در تابستان و به تاریخ ۹ تیر ۶۶ انجام می شود، محسن به عنوان بسیجی و پاسدار دانش آموز در سمت کمک تیربارچی مشغول میشود. محسن که وضعیت تحصیلی خوب و قابل تحسین داشته این بار می آید که در مدرسه عشق خود آموز خود آزمایی کند. در منطقه سردشت و ارتفاعات «بوالفتح» و «دوپازا» و در عملیات «نصر ۷ »

آقای اسماعیل زاده در دوره راهنمایی و و متوسطه هر وقت فرصت میکرد و فراغت می یافت به دنبال مطالعه کتب معتبر و تکمیل اندوخته علمی خود بود. بنابراین انشا ها و مقالات خوب هم مینوشت. او میگوید:

«بعضا دوستان که هیچ، معلمان هم باور نمی کردند که نوشته ها از آن خودم باشد. آقای برقی معلم ادبیات دوره راهنمایی هم انشایی با موضوع روابط کشورهای اسلامی از جمله ایران و سوریه طرح کرده بود که وقتی من انشا را در کلاس خواندم، هرگز متقاعد نشد که آن انشا را خودم نوشتم. بنابراین به همان نمره ۱۶ بسنده کرد و گفت از منبعی معتبر استفاده کرده‎ام.»

فعالیت های فرهنگی آقای اسماعیل زاده علاوه بر مطالعه کتب اسلامی به قرائت قرآن و مراسم مذهبی مربوط میشد. او به تقلید از عبدالباسط مصری در مراسم صبحگاهی و ظهرگاهی مدرسه قرآن میخواند. همچنین به عنوان مکبر در نماز جماعت مسجد فاطمیه حضور می یافته است.

محسن هم در کودکی هم در نوجوانی انسانی مودب، سر به زیر، کم حرف و حرف شنو بوده و دائم در خدمت به بزرگترها از دیگران سبقت گرفته است. اگر حرفی یا درخواستی داشت، مراجعه مستقیم به پدرش یا برادر بزرگ خود در میان گذاشت و از او در حل مشکلات خود کمک میگرفت.

همین رویکرد به مطالعه و درون گرایی و آرامش روانی باعث شده بود که محسن با کسانی دوست شود که در حال حاضر همه شان به موفقیت ها و موقعیتهای اجتماعی خوبی رسیده اند. از دوستان دوره راهنمایی و دبیرستان او می توان به اشخاص زیر اشاره کرد:

شهید بزرگوار وزیر نصرت پور، آقای علی حیدری، دکتر نوروزی پزشک سپاه، حجت الاسلام و المسلمین رفیعی امام جمعه وقت نمین، آقای صاحبعلی رحیمی مسئول هماهنگی سپاه یکم حضرت عباس(ع)، مهندس سید کریم سید برقی، آقای محمد نوری کارشناس ارشد علوم سیاسی، محمد صدری دکترای حقوق در تهران و آقای کریم بخشی.

اسماعیل زاده نه به خاطر این که جانباز جنگ تحمیلی است، بلکه به دفاع مقدس اعتقاد قلبی دارد. حضور در جبهه را توفیقی الهی می داند که منشاء تزکیه و خودسازی است. ایشان می گوید:

ما ضمن ایفای تکلیف و وظیفه شرعی به ارزشی دست یافتیم که شاید دیگر موقعیت آن هیچ وقت فراهم نشود. جنگ ما با جنگهای دیگر کشورها تفاوت زیادی داشت و آن وجه الهی اعتقادی اش بود.»

محسن ۱۸ ساله آن روزگار که در کلاس سوم متوسطه درس میخواند، وقتی با همین اعتقاد و باور قلبی وارد جبهه می شود سر از پا نمی شناسد و خوشحالی می کند. در صبحگاه ها قرآن خوانده و به تلاوت خود میبالد. او میگوید:

«یادم نمیرود که بهترین و باحالترین تلاوت من زمانی بود که آیت الله زرندی برای سخنرانی در جمع رزمندگان به کرمانشاه آمده بود. من برای شروع برنامه و قرائت قرآن پشت تریبون قرار گرفتم. آن روز مصادف بود با جمعه خونین حجاج ایرانی، همان سال که پلیس عربستان حجاج ایرانی را در مراسم برائت از مشرکین به خاک و خون کشیده بود. من آن موقع آیاتی در مورد حفظ حرمت حج و اعلام برائت، قرائت کردم. انصافاً همه رزمنده ها خوششان آمد و هم خود من و مجریان از ادای دین خود راضی شدیم.»

آقای اسماعیل زاده وقتی در سال ۶۶ به عنوان رزمنده به جبهه اعزام میشود در لشکر عاشورا که ویژه آذربایجانیها بوده و هست سازماندهی میشود و جزو ابواب جمعی گردان امیرالمومنین(ع) قرار میگیرد.

گردان حضرت امیر بیشتر متشکل از رزمندگان مراغه ای و فرمانده آن هم آقای حبیب اللهی از اهالی مراغه بوده است. محسن در این گردان به عنوان نیروی رزمی پیاده و کمک آرپی جی زن مشغول می شود. آنها در این حضور در گروهان سه گردان سازماندهی شده و در عملیات نصر ۷ در منطقه غرب سردشت و در ارتفاعات دوپازا و بوالفتح شرکت میکنند.

وی از زیرکی و شجاعت غلامحسن هلالی مسئول دسته شان یاد میکند که دانشجوی پزشکی بوده و دانشگاه را رها کرده و به جبهه شتافته بود. غلامحسن که در عملیات های قبلی یک دستش را فدای اعتقادات خود کرده بود و با یک دست در جنگ های بی امان و تن به تن داخل کانال ها رشادتها میکرده است.

ادامه دارد...

برگرفته از کتاب بلاجویان دشت کربلا، نویسنده شهاب الدین وطن‌دوست، انتشارات شاهد، تاریخ نشر 1394


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده