خاطره‌ای از شهید ابوالفضل پیرزاده؛
شهید ابوالفضل پیرزاده در سال ۱۳۳۴ در اردبیل دیده به جهان گشود و در ۷ آذر ۱۳۶۰ توسط منافقین کوردل در مقابل دبیرستان طالقانی ترور شد و به شهادت رسید.

به گزارش نوید شاهد اردبیل؛ امتحانات ثلث اولم چندان هم قابل تعریف نبود. راستش اوایل ورود به دبیرستان رغبتی به درس ها در خود احساس نمی کردم و بعضی مشکلات نیز مزید بر علت می‌شد. آقای پیرزاده نمره امتحان بینش دینی بچه ها را در سیاهه می نوشت. مرا پیش خود خواند با لحنی بسیار شیرین و محبت آمیز گفت:

« علی آقا! نمره‎ات خیلی پایین است! حالا خودت قضاوت کن و نمره ات را تعیین کن»

با لحن غرورآمیزی گفتم:

« آقا نمره من هفت است... همان را بدهید کافی است»

سرش را پایین انداخت و پس از کمی تامل نمره ای ثبت کرد و با لحنی مهربانتر از پیش و با قیافه ای کاملا خیرخواهانه گفت:

«10 دادم، می دانم در امتحان نوبت دوم جبران می کنی»

این جمله مرا چنان تحت تاثیر قرار داد که گیج شدم. انتظار چنان نمره ای و چنان برخورد عاطفی را نداشتم. لحظه ای مکث کردم، انگار این جمله تیری بود که بر زره هزار توی عناد و سر کشم فرونشست و آن را درید.

رام شده بودم در آن لحظه های ستیز غرور و عاطفه، اصلا توجهی به نمره قبولی نداشتم. خار خلنده حسرت و ندامت بود که آزارم می داد. می خواستم واکنش لجوجانه نشان دهم و بگویم نمره واقعی ام را بدهید، اما بغض گلویم را گرفته بود؛ اول نظری بودم و خیلی هم زود رنج. عناد سرکشیم آرام، خانه ی احساسم را ترک کرد و رهایم نمود.

تسلیم و تفویض انجماد مغرورانه، افکارم را آب می کرد و فرو می ریخت. گمانم روانشناسی آن لحظه ام را هرگز نخواهم توانست حتی برای خود نیز تفسیر کنم. شرمنده و آسیمه سر نشستم و با ارتعاش خفیفی که در زیر پوستم ایجاد شده بود، سستی رخوتناکی عضلات پایم را فراگرفت. شاید آن جمله، جرقه ای بود که هیمه خشکیده سکون و قرار هستی را مشتعل تر و لحظهای آفرید که مرا از «بودن» پیشین به «شدن» نوین هدایت نمود. آن گونه که سمند تلاش های تحصیلی ام را چهار نعل به تاخت درآورد. رستگاری جاوید، سزای آموزگارانی باد که شیفتگی ها آفریدند و دگرگونی ها آرند. ابوالفضل یکی از این مژده دهندگان بود.

برگرفته از کتاب روایت سیمرغ، یادنامه 30 فرمانده شهید استان اردبیل

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده