شهيد به من گفت من 20000تومان دارم از شما مي‌خواهم مرا در يك تصميم ياري كني. اين مبلغ را براي بيماري مادرم بگذارم يا يك عروسي بگيرم. من هم از او خواستم، براي بيماري مادر اين پول را استفاده كند. شهيد به پدر و مادرش خيلي توجه داشت و براي آنها احترام زيادي قائل بودند...
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ؛ شهيد ولي الله جديد در شهرستان ری چشم به جهان گشود. پدرش ثاني و مادرش اشرف السادات نام داشت. تا پايان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر صنايع دفاع بود. ازدواج کرد و صاحب يك پسر و يك دختر شد. هفتم مهر 1366 ، در بمباران هوایی مهمات سازی پارچین شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.

شهيد ولي اله جديد در سال 1340 در تهران در خانواده‌اي مذهبي چشم به جهان گشود. نام پدر وي محمدحسين، كودكي خويش را با شيطنت‌هايش پشت سر گذاشت و درس خواندن را آغاز كرد. وي تا سوم راهنمايي بيشتر نتوانست ادامه تحصيل دهد. ايشان به درسهاي قرآن و مذهبي علاقه بسيار داشتند. چنانچه در جبهه به همرزمان خود درس قرآن و نماز ياد مي‌دادند. شهيد از همان دوران كودكي به هيئت هاي عزاداري و مراسم‌ دعا مي‌رفتند. وي كارمند صنايع دفاع بود در سن 21 سالگي ازدواج كردند و حاصل ازدواجشان 2فرزند و يك فرزند دختر و يك فرزند پسر مي‌باشد. ايشان در سال 1366/7/7 بر اثر بمباران كه در كارخانه رخ داد به درجه والاي شهادت رسيدند و هم اكنون مزار اين بزرگوار در قطعه29 بهشت زهرا مي‌باشد.
شهيد بر اثر انفجار در كارخانه مانده بود، همه درها بسته شده بودند و ديگر باز نمي‌شدند. شهيد به قدري سوخته بود كه قابل شناسايي نبود 15نفر از فاميل من و 15نفر از فاميل خود شهيد براي شناسايي رفتند و همه شهيد را شناسايي كردند فقط چونه و دندان‌هاي جلويش قابل شناسايي بود.
خاطره‌ همسر:
زماني كه ما مي‌خواستيم عروسي كنيم مادر ولي اله مريض بود. او 20000 تومان براي خرج عروسي كنار گذاشته بود. شهيد به من گفت من 20000تومان دارم از شما مي‌خواهم مرا در يك تصميم ياري كني. اين مبلغ را براي بيماري مادرم بگذارم يا يك عروسي بگيرم. من هم از او خواستم، براي بيماري مادر اين پول را استفاده كند. شهيد به پدر و مادرش خيلي توجه داشت و براي آنها احترام زيادي قائل بودند. 7ماهه پسرم را باردار بودم كه مادرشون از دنيا رفت. زماني كه ازدواج كرديم من 13 سال بيشتر نداشتم. شهيد خيلي به من كمك مي‌كرد وقتي بچه‌ها گريه مي‌كردند و در هنگام شب بيدار مي‌شدند من كه نمي‌دانستم چه كار كنم شهيد بلند مي‌شد و به آنها غذا مي‌داد و هميشه از من مي‌خواست مواظب بچه‌ها باشم.
وقتي ضدهوايي مي‌زدند ولي اله روي پشت بام مي‌رفت و تكبير مي‌گفت من مي‌گفتم خطر داره بيا پايين شهيد مي‌گفت تا ذكر خدا روي لب‌هاي ماست آنها هيچ غلطي نمي‌توانند بكنند سر نترسي داشت. شهيد خيلي دوست داشت عاطفه را در چادر ببيند و با چادر راه رفتن او را دوست داشت كه خدا سرنوشت ديگري براي او تعيين كرده بود.

خاطره‌اي كه شهيد براي همسرش تعريف كرده:
در يكي از عمليات‌ها غوغايي به پا شد. چشم چشم را نمي‌ديد به قدري گلوله از طرف رژيم بعثي روي خاك ايران مي‌ديدند كه آسمان را خاك فرا گرفته بود. يكي از شهدا كه بر اثر تركش سرش از بدن جدا شده بود 2الي3 متر بدون سر داشت مي‌دويد و من هم پشت سر مي‌دويدم تا اين بدن بي‌سر را بگيرم.


منبع: مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده