خاطره ای فرحناز رحیمی
نوید شاهد- خاطره ای از فرحناز رحیمی در مورد شهیدی که در خواب همسرش می رود تا نشانی پارچه ای را که با آن چشمان فرزندش شفا می یابد را بدهد.


 

کرامات شهدا/ بوی پیراهن یوسف


نوید شاهد: چند ماه پس از شهادت همسرم، فرزند خردسالم که یکسال سن داشت بعد از ابتلا به یک سرماخوردگی دچار درد شدیدی شد که باعث نگرانی زیاد من گردید. از چشم او خون زلالی می آمد و هرچه به دکتر مراجعه می کردم و دارو می نوشتند، درد او برطرف نمی شد و خون هم بند نمی آمد. شبی که از این قضیه بسیار متاثر بودم و فقدان همسرم را احساس می کردم به خواب رفتم. در خواب شوهرم را دیدم و با او درد دل کردم و به صورت شکوایه به او گفتم: نگاه کن تو رفته ای و ما گرفتار شده ایم. چشم علیرضا درد می کند و هرچه به دکتر مراجعه می کنیم، خوب نمی شود. همسرم گفت: از این مسأله خبر دارم و ادامه داد: در زیرزمین منزلمان چمدانی است که در آن وسایل شخصی ام را که از جبهه برای شما آورده اند گذاشته اید. درآن چمدان پارچه ای وجود دارد. آن را بردار و به چشم علیرضا بکش. چشم درد او خوب می شود. در این حالت تا سه بار پارچه ای که بر آن عکس سه طاووس بود در نظرم آمد و غیب شد.

پس از این خواب به خود گفتم: به این خوابها نمی شود اکتفا کرد. این در حالی بود که نگرانی من از جهت چشم درد علیرضا و خونی که از آن می آمد روز به روز بیشتر و بیشتر می شد. سه روز بعد در حالی که وسط هفته بود به بهشت زهرای کازرون رفتم، بر سر مزار همسرم دوباره این مشکل را مطرح کردم و از او خواستم به من کمک کند.

در مراجعت به منزل با اینکه فصل زمستان نبود توفان شدیدی گرفت و باران زیادی بارید تا جایی که ناچار شدیم برای دقایقی به غسّالخانه قبرستان که در آن مرده ای را می شستند پناه ببریم. بوی تند کافور مشام همه را آزار می داد. چند نفر که مثل ما به غسّالخانه آمده بودند به من گفتند زود از اینجا برو که این بوی کافور بیماری بچه ات را بدتر می کند. از آنجا خارج شدم و به منزل بازگشتم، در حالی که نگرانی ام از این قضیه بیشتر شده بود. عصر روز بعد با خودم گفتم حال که چشم درد علیرضا برطرف نمی شود خوب است سری به زیرزمین بزنم. به زیرزمین رفتم  و در چمدان را باز کردم، ولی هرچه گشتم از پارچه ای که در خواب دیده بودم، اثری ندیدم. داشتم ناامید می شدم که یک دفعه چشمم به یک زیرپوش سفید افتاد. به دلم الهام شد آن پارچه باید همین باشد آن را برداشتم و با خود به بالا آوردم و چند بار بر روی چشم علیرضا کشیدم و از خدا خواستم که  این مشکل را برطرف کند. صبح روز بعد با حیرت و شگفتی زیادی مشاهده کردم از گریه و زاری فرزندم خبری نیست. وقتی دقت کردم دیدم چشمان فرزندم کاملا خوب و خون ریزی آن قطع گردیده است.

منبع: کتاب لحظه های آسمانی/ غلامعلی رجایی/ ناشر: نشر شاهد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده