زندگی نامه امدادگر شهید "اسماعیل ابراهیم نیا"
نوید شاهد – شهید "اسماعیل ایراهیم نیا "بزرگ مردی از دیار سبلان که هم به عنوان بهیار و امدادگر هلال احمر در پشت جبهه ها التیام بخش زخمهای همرزمانش شد و هم در خط مقدم به عنوان نیروی آرپی جی زن در صحنه نبرد خوش درخشید .

آرپی جی زن امدادگر در خط مقدم و پشت جبهه چه صحنه های زیبایی آفرید .

به گزارش نوید شاهد استان اردبیل؛ شهيد "اسماعيل ابراهيم نيا"در ششمین روز از تير ماه سال هزار و سيصد و چهل و شش در شهر اردبيل متولّد شد، وي اولين فرزند یک خانواده پر جمعيّت بود. پدرش موسي ابراهيم نيا به کار نانوايي مشغول بود و مادرش فاطمه زيرک نيز خانه دار بود، با آغاز هفت سالگي او را در مدرسه 12بهمن ثبت نام کردند، به جز اولین روز مدرسه که با مادربه مدرسه رفت، بعداز آن خودش به تنهایی به مدرسه رفت و آمد می کرد و بسیار بچه مستقلی بود، تا قبل از بزرگ شدن اسماعیل وضعیت اقتصادی خانواده چندان خوب نبود .

وي با آغاز 12سالگي وارد مدرسه راهنمايي شد تا کلاس اول راهنمايي درس خواند، سپس برای اینکه کمک حال خانواده باشد، درس و تحصیل را رها کرد و در مکانيکي موتور مشغول به کار شد و اوقات بیکاری خود را در مسجد و پایگاه می گذرانید .

روابط شهيد با همه افرادخانواده بسيار خوب و صميمي بود و با هر کسي متناسب با خلق و خوي خودش رفتار مي کرد. در کارهاي خانه به مادرش کمک مي کرد و در نانوایی کمک حال پدر بود .

بيشتر از همه به پدرش احترام قايل بود ولي به بزرگان فاميل از جمله عمو و پدربزرگش خيلي احترام مي گذاشت و براي خواهران بزرگتر از خودش نيز ارزش زيادي مي داد وي اهل هيچ گونه سياست وسياست بازي نبود اهل نمازو مسجدبود و شب ها در پايگاه بسیج مسجد نگهباني مي داد.

آرپی جی زن امدادگر در خط مقدم و پشت جبهه چه صحنه های زیبایی آفرید .

وي در آن دوران غير از کار درمکانيکي موتور درمزرعه نیز به کشاورزي مشغول میشد، تا کمک حال مخارج خانواده باشد، هنگام روبرو شدن با مشکلات با مادرش درد و دل مي کرد و از وي چاره جويي مي کرد .

بزرگترين آرزويش فرستادن پدرومادرش به زیارت مشهد مقدس بود، همیشه دوست داشت زمانی که به جبهه اعزام می شود به عنوان امدادگر عضو هلال احمر شود و در آنجا به عنوان امدادگر خدمت کند. با آغاز جنگ و قبل از آن چون در پايگاه فعاليت مي کرد، بنابراين به عنوان امدادگر به جبهه اعزام شد و مشغول خدمت رسانی گردید، نظرش درموردجنگ اين بود که بايد همه در اين جنگ ناجوانمردانه به اندازه خود مؤثر باشند و از سرزمين خود دفاع کنند. یکبار زمانی که از مرخصی برگشته بود جبهه فهمیده بود که چقدر به او نياز دارند، درآخرین مرخصی که آمده بود، به پدر مادرش می گفت که من ديگرنمي توانم بمانم چون در جبهه کسي نيست که به زخمي ها رسيدگي کند، بيشتر آنها تا به مراکز درماني برسند، جان خود را ازدست می دهند، بنابراين تصميم گرفت تا مجدداً به جبهه برگردد.

در مدت زمانی که از جبهه برای مرخصی برمی گشت در مغازه مکانیکی که مشغول کار بود و نزدیک یک مدرسه ابتدایی قرار داشت موقع تعطیلی مدرسه بچه ها را دوبه دو سوار موتور می کرد وبه در خانه هایشان می رساند تا سرما نخورند.

اسماعيل از زمانی که به جبهه اعزام شد در پشت جبهه در کارهاي امدادي خدمت رسانی مي کرد ولي بعدها به خط مقدّم اعزام کردندتادر آنجا به عنوان آرپي جي زن خدمت کند همیشه اذعان داشت که "اگر صحنه جبهه و آتش و خون را ببینید انگار صحنه عاشوراست" زمانی که 15 روز مداوم در خط مقدم مانده بود، سنگرش مورد هدف شلیک توپ دشمن قرار گرفته بود و فقط وی جان سالم به در برده بود و در همان حال با پاره کردن پیراهن خود اقدام به بستن زخمهای دوستانش نموده بود،و وقتی این ماجرا را تعریف می کرد به گفته مادر شهید اشک از چشمانش جاری میشد.

بالاخره بعداز یکماه حضور مداوم درخط مقدم به منطقه بوکان اعزام شد و در بوکان دردرگيري خیابانی در تاریخ هفدهم مهرماه 1362با اصابت گلوله به پیشانی به درجه رفیع شهادت نائل آمد .

                                                             

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده