«من وقت نماز اذان گفتم همزمان با اذان عراقیها شروع به بمباران منطقه کردند. بعد از بمباران از سنگرهایمان خارج شدیم، سر و صورتهایمان کاملاً خاکآلود بود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«وقتی خبر شهادت عمو مصطفی به پدربزرگم اطلاع داده شد، ایشان با ایمان استوار در یک کلام گفتند: انالله و انا الیه راجعون. آنقدر پدربزرگم با صلابت و بدون هیچ لرزشی در کلام این سخن را بیان کرد که هیچکس نتوانست حرفی بزند و همه در سکوت فرو رفتند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصطفی حقشناس» است که تقدیم حضورتان میشود.
«قرآن خواندنش زبانزد همه بود. در پایان نماز جماعت، تعقیبات نماز را میخواند. صبحها هم تنها در گوشهای مینشست و دور از چشم رزمندهها، زیارت عاشورا را میخواند ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «حجتالله صنعتکار آهنگریفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«من به یاد ندارم که در آن شبها با توجه به خستگی شدید روزانه، نماز شب شهید رجبعلی بهتویی ترک شود.» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان میشود.
«همه میگفتند محمد بعید است که مادربزرگت با سنی که دارد بتواند باسواد بشود ولی او با اصرار زیادی شروع به آموزش مادربزرگ کرد و در مدت کوتاهی خواندن و نوشتن را به ایشان یاد داد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محمد انصاریان» است که تقدیم حضورتان میشود.
«رزمنده عارف دلاور ورزشکار، حسن توکلی کنار من آمد و تیر بارش را به من داد و گفت با این سر عراقیها را گرم کن تا من نماز بخوانم من شروع به تیراندازی کردم و با گوشه چشم مراقب احوال، خضوع و خشوع او بودم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان میشود.