قلم های خشکیده از بغض
به گزارش نوید شاهد: چگونه ميتوان آلام و دردها و فريادهایی را به تصوير كشيد و گفت و نوشت؟ که قلم را طاقت نوشتن نیستو زبان قاصر از گفتن یک هزارم مشقت هایی که فرزندان دلاور ایران در پشت زندانهای بعثی ها تحمل کردند این بیان شجاعت زینب (س) می خواهد و صبر ايوب(ع)،
اسارت بود و تازيانه، سيلي خوردن و نيلگون شدن صورت، آن صورتهاي كوچك با دستان بزرگ، سجاده ميخواهد و راز و نياز شبانه و گريههاي آتشين و خطبههاي انسانساز. خواندن قرآن بر سر نيزه با سر بيتن.
ميشود به قلم آورد كه بر سر فرزندان امام چه آوردند؟چگونه می توان شنید و چگونه می توان به تصویر کشید:
- زجهها و نالههاي حزين و ملتمسانه از ائمهاطهار(ع)، حسین اله وردی را كه در استخبارات بغداد مظلومانه در زير شكنجههاي دژخيمان بعثي به شهادت رسيد و جسم مطهر و چاك چاكش را با لباسهاي تكه پاره و خون آلود که انواع مور و مورچه به آن حمله کرده بودند در صحن استخبارات كه جرمش فقط نوشتن مرگ بر صدام و مرگ بر منافق بر روی در دستشویی اردوگاه رومادیه بود.به خاک سپردند.
- نالههاي جانسوز بیتالله را در زير آفتاب داغ و سوزان بر روي سنگهاي داغ ميتوان ديد كه تن عريانش بلالگونه با كابلهاي برقي نوازش شد.
- زمزمههاي آخرين لحظات شهادت غريبانۀ محمد را و يا لبان خشكيدۀ بيتاله را در آخرين ثانيهها و نفسها. چون حنجره اش با تركش سوراخ شده بود، آب از گلويش به بيرون ميريخت و روي سينهاش جاري ميشد.
-اسیری که بعثی های از خدا بی خبر درون تانکر آب هولش دادند و خفه شد و بقیه مجبور بودند ماهها از آب غسل میت جسد دوستشان بخورند و حق اعتراض هم نداشته باشند.
فریاد يا «زهرا»ي آقا رضا را كه بر تن نيمه جانش يورش ميآوردند و وحشيانه با نعرههاي شيطاني در زير چكمههاي دژخيمان خونين شد، چگونه ميتوان نوشت. و چگونه ميتوان شنيد.
- سيدمهدي از پشت ميلههاي زندان با رضا همدردي ميكرد و با چشمان پراشك و صداي لرزان، سرگردان در آسایشگاه قدم ميزد، و دست بر سركوبان ميگفت: مادرم! يا زهرا (س)رضا را درياب! سختتر از هر چيز، لحظهاي است كه دستانت را از پشت ببندند و دوستت را شكنجه كنند تو باید لال شوی و جز اشك و آه، هیچ کاری نتوانی بکنی.
ـ سیدی که افسر وظیفه بود ترکش نابكار سرش را مجروح کرده بود در اسارت ديدني بود.چون جاي زخمهايش پناهگاه كرمهاي لجنخوار بود. او با شوخي و مزاح با مشت به سرش ميزد تا بچهها به تماشاي كرمهاي چاق و چله بنشينند. ميگفت: ديدني است؟ و یا وقتی که باند سرش را در محل اردوگاه باز کرد و کل محوطه را کرم فرا گرفت و وقتی داد می زد که نجاتش دهند بردنش و سر از سردخانه درآورد.
ـ محمدحسين پاسداری بود که زمزمه دائمی داشت و توسط منافقان و جاسوسان خائن، مزد پاسدارياش را ميگرفت. هر لحظه آروزي شهادت ميكرد و شهادتين ميخواند. و چه زيبا با هر ضربه كابلي كه بر تنش ميكوبيدند تکبیر اللهاكبر، و الحمدالله را سر می داد. او نه تنها به زانو در نيامد، بلكه با صبر و استقامتش دشمن را خسته و مأيوس كرد و كابلهاي شرمنده بر پشتش پاره پاره شدند.
-مهدي، نوجوان شانزده سالهاي بود كه جرمش خيلي سنگينتر بود. چون دو برادر پاسدارش در جبهه شهيد شده بودند. هر روز بايد شكنجه ميشد. نغمههايي دلنشینی داشت. وقتی از او می پرسند چرا وقتی شكنجه ميشوي، اعتراض نمی کنی و ناله و فرياد نميزني؟ می گوید: با چند تاي اولي احساس درد دارم، اما وقتيكه نام زهراي اطهر(س) را ميآورم ديگر احساسي ندارم و فقط بالا و پايين رفتن دستها و كابلها را ميبينم.
- حال فتاح وقتی که چرکهای خون آلود 9 گلوله را بعد از یکسال با سرنگ از گوشه گوشه های بدنش بیرون می آورند فقط می خندد وقتی از او می پرسند: درد نداری؟ می گوید:" نباید جلوی دشمن خم به ابرو آورد."
ـ چهرۀ زيبا و نوراني برخی از اسرای پیر را می توانم حدس بزنم. و یا وقتی که با حرکت دائمی لبهایشان برای ذکر و دعا دیدنی می شدند و چه زیبا، بی اختیار همه را به یاد خدا می انداختند و به آرامش دعوت می کردند.
- ذكر دعاي كميل اسرا به ویژه بچه های زیر 17 سال در زير پتو و نمايان شدن بدن لرزانشان، كه حكايت از شدت گريهشان داشت.
- خلوت حبیب نوجوان 16 ساله با کتاب آسمانی قرآن وقتی که تصمیم گرفت کل قرآن را در اسارت حفظ کند دیدنی بود تلاوت قرآن در دل شب گاهی هم زیر پتو فرشته ها را به درون آسایشگاه می کشاند.
- حال آزاده ای كه زير شكنجه لبخند شيريني بر لب داشت با همان لهجۀ شيرين محلياش رو به دوستانش می گوید: بعثیها مرا ميزدند و ميگفتند: هذا ابن خميني! خوردن چوب خميني شيرين است.
تحمل شکنجه و پاهای کرخت و سست شده قاسم داخل آب لجنی و سرد ، در زمستان، در یک زیرزمین تنگ و تاریک که تنها جرمش عشق به ابوالفضل عباس (ع) و گریستن به مظلومیت حسین(ع ) بود.
- شکنجه دوست بهزاد امین ساجدی که پسر بچه ای بیش نبود با آن چهره معصومش وقتی سر اعتراض به اینکه چرا باید برای احترام به صدام آموزش رژه نظامی ببیند کف پاهایش را با اتو سوزاندند..
- اندامهای لاغر و نحیف شده و چهره های پژمرده و چشم های گود افتاده آن مردان دلاور را چگونه می توان تصور کرد که بر اثر شدت بیماری اسهال خونی و مرض قال بر روی زمین سرد سیمانی اردوگاه ها به سوی خدا پرواز کردند.
ـ گریه های مهدی که دوستانش به او مهدی پلنگ می گفتند وقتی با هر ضربه ای که به دستان پوست داده اش می زدند بیشتر ترک بر می داشت و خوني ميشد. به گريه می افتاد. وقتی دوست نزدیکش سید جمال از گریه او متعجب می شود چيزي می گوید كه دل سید را آتش می زند. می گوید: با هر تازیانه ای كه به دستم می خورد به ياد تازیانه ای که در خانه ی مولایمان علی بر پهلوی دخت پیامبر (ص) زدند می افتم و بی اختیار گریه ام می گیرد.
- زمانی که بعثی ها با انبر دست خال روی صورت اسیری که چهره گندم گونش را جذاب کرده بود کشیدند او از درون فریاد کشید و یا لحظه ای که بدنش را زیر برق گرفتند و ناخن ها یش را تا ته کشیدند.
رفتار افتخار آمیز و با جرات "اسمائیل" که شکنجه و آزارافسر عراقی و زندانی شدن در سلول انفرادی تنگ و تاریک نتوانست او را مجبور کند که به امامش توهين كند. او بعد از آزادی از سلول انفرادی شجاعانه در محوطه اردوگاه ایستاد و با صداي بلند، بفرياد زد: «مرد است خميني. مرد است خميني.»
آیا لحظه اعلام خبر رحلت امام (ره)، شيون و زاري ، با سر به ديوار كوبيدن، با مشت به سر و صورت زدن، درد يتيمي در اسارت را ميتوان به تصوير كشيد؟ گفت؟ نوشت؟
نميدانم چه بگويم؛ از تک تک شهدایی که بر اثر بیماری و تشنگی شهید شدند بگویم؟ و یا از شهدایی که به خاطر حفظ دین و ایمان قرآن و نماز خواندن و یا با منافقان هم کاسه نشدن زیر شکنجه دژخیمان به عروج رسیدند و یا از دستهاي شكسته، پاهاي شكسته شده، سرهاي شكسته و صورتهاي كبود شده؟
اينها ذرهاي از درياي گذشت و ايثار و مقاومت است كه هر كدام پيامي دارد و حرفي، اما برای درک آنها دل ميخواهد، نه خواندن و نوشتن و...