خاطره خودنوشت شهید محمد علی برزگر (3) / خاطرات هم سنگرم / آزادي تو، با هجرتت به ميعادگاه موعود بود

او در گردش مسير زندگي راهي را برگزيد که از گرداب مشقت بار نابسامانيها به سوي اقيانوس بيکران هميشه پاک عطوفت شکوهمند خدا مي رفت .
خاطره خودنوشت شهید محمد علی برزگر (3) / خاطرات هم سنگرم / آزادي تو، با هجرتت به ميعادگاه موعود بود
نوید شاهد فارس : شهيد محمد علي برزگر در سال ۱۳۴۲ در روستای محمد آباد ( از توابع آباده ) ديده به جهان گشود . در سه سالگی پدر را از دست داد .وی تحصیلات را تا مقطع دوم راهنمائي در آباده گذراند. تا قبل از انقلاب در کارگاه تراشکاري کار مي کرد و در زمان انقلاب همراه با دوستان جوان خود در فعاليت هاي مذهبي ، سياسي و تظاهرات و راهپيمائي ها شرکت میکرد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي و تشکيل سپاه و به دنبال تحميل جنگ نابرابر به ملت مسلمان ايران و شکل گيري بسيج مستضعفين به عضويت بسيج در آمد و در هسته هاي مقاومت شهري فعاليت چشم گيري داشت . چندين بار به جبهه جنگ رفت و در عمليات هاي متفاوتي شرکت کرد . سرانجام شهيد محمد علي برزگر در شامگاه پنج شنبه بیست و ششم خرداد ماه ۱۳۶۷ به فیض شهادت نائل آمد. روحش شاد.

خاطرات هم سنگرم
 سلام خواننده عزيز ، قلم مي خواهد برايت سخن بگويد . سخني با يکرنگي کاغذ و درد دلي با خط هاي راستین از خاطره سفر با يک شهيد :

در اين سفر که ما براي پيروزي اسلام و گسترش پيام هاي امام به سراسر جهان عازم شديم . در شهر اهواز در يکي از محل هاي تجمع نيروهاي نظامي من با يکي از برادران به نام سيد خليل آزادي آشنا شدم . از همان اول که او را ديدم در چهره او الفت سخاوت شجاعت توأم با يک مهرباني خاصي برق مي زد . گويا که او رسالتي را بر دوش دارد که در به ثمر رساندن او از هيچ چيزي دريغ نمي کند . به مدت 3 روز من و خليل بسيار به هم ديگر علاقه مند شديم . او در فضائل و علوم ديني بر من ارجعيت داشت . من او را به عنوان يک معلم قبول کردم و او به من درس قرآن ياد مي داد .

تنها جملاتي که مي توان در غياب اين شهيد بزرگ گفت : اين است که او عاشقانه جنگيد و پيروزمندانه شربت شهادت را نوشيد و سپس جان به جانان تقديم کرد . او در اين معبد - در اين تنها تجلي گاه نيک و بد - در اين صحراي آشنا که غوطه در خون جوانان مي خورد . در اين غوغاي بي پايان - بر روي پشته اي از استخوان هاي عزيزان وطن فرياد الله اکبر بر آورد و بانک تکبيرش دنياي ستم کاران را به لرزه در آورد. او راهي را رفت که چشمان حقيقت بر آن سخت گريانند . او بزرگ فلسفه اخلاق اسلامي براي ديگر هم رزمانش بود . و هميشه بر زبانش کلمات قرآن و عملش ياد دادن اصول اسلامي به ديگر برادرانش بود . او دمادم آواي حمله را سر مي داد . و مي گفت خدايا مي شود ما هم روزي در حمله شرکت کنيم - او سبکبال در پرواز به سوي معبودش بود دوست مي داشت نماز شب را تنهائي به پا دارد .

من نمي دانم او در نيمه هاي شب چه چيزي را با خدا در ميان مي گذاشت که مقرب درگاهش شد و ... انتظار به سر آمد . و ما در حمله بستان شرکت کرديم . بعد از گذشت 3 روز با يک ضد حمله سنگين عراق روبرو شديم در تاريخ 13/9/60 بود که ما با چند تن از دوستان که همه به سلاح آر پي جي مسلح بودند و در مقابل ضد حمله شرکت کرديم . در آن جا آتش همه گونه تجهيزات عراقي بر روي مواضع ما بود که در اين ضد حمله دو تن از برادران ما شهيد شدند . اول شهيد سيد خليل آزادي بود که در ساعت بين 5/10 و 11 بود که به وسيله گلوله سرخ آتشين دشمن پيکر پاکش نقش زمين شد و به لقاء الله پيوست و نفر بعدي برادر جهانمير فرهمند بود که در ساعت حدود 5/11 همان روز 13/9/60 که يک تير مستقيم دشمن خونخوار سمت راست سينه او را نشانه رفت و قطره هاي خون سرخش در صحراي گرم و سوزان خوزستان بر خاک تربت سنگر نقش بست . و به جندالله پيوست .

او در گردش مسير زندگي راهي را برگزيد که از گرداب مشقت بار نابسامانيها به سوي اقيانوس بيکران هميشه پاک عطوفت شکوهمند خدا مي رفت . او راهي را برگزيد که در آن جا پوزه ستم گران و کاخ نشينان را به خاک مي مالند و در طرفي عشق در آغوش گرم خويش سفره هائي به وسعت ابديت براي بشريت گسترده است .
اما سخنش با برادران هم رزم و هم سنگرش در اين کلمات قصار اما پر محتوا که :
 اي هم قدم هرگز نشو تسليم غم دنياي ما يک ايستگاه ، در خط سير زندگي است مفهوم مي شد

 برادرم : آزادي تو با هجرتت به ميعادگاه موعود، مفهوم واقعه اي کلمه آزادی را به کليه رزمندگان ياد دادی و توانستی با حرکتت راهی را برای امت اسلامی مساعد سازی و اين خود زمينه ای است برای ظهور حضرت مهدي ( عج ) .
والسلام
 تاريخ 10/11/1360

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی ، مرکز اسناد ایثارگران فارس
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده