سمنان - خاطرات

آخرین اخبار:
خاطرات
آه «حسین» در سکوت نیمه شب؛ او در مرصاد به آرزویش رسید
قسمت نخست خاطرات شهید «حسین یحیی»

آه «حسین» در سکوت نیمه شب؛ او در مرصاد به آرزویش رسید

هم‌رزم شهید «حسین یحیی» نقل می‌کند: «تصمیم گرفتیم توی نمازخانه سپاه بخوابیم. نمازخانه پر از عکس‌های شهدا بود. حسین را دیدم که محو آن‌ها شده بود. آهی کشید و گفت: جنگ تموم شد و ما موندیم! آه حسین کار خودش را کرد و در عملیات مرصاد شهید شد.»
تحول درونی «مجتبی» آغاز راه بود

تحول درونی «مجتبی» آغاز راه بود

دوست شهید «مجتبی شمس‌الدین» نقل می‌کند: «عباس لب باز می‌کند و از رشادت بچه‌های بسیج می‌گوید؛ از کم توقعی و زهدشان، از طاقتشان در هوای حدود پنجاه درجه خوزستان و مقاومتشان. مجتبی دارد به حرف‌ها گوش می‌کند. در دلش غوغایی به پا شده است. دارد خود را با معیار‌هایی که عباس برای بسیجی‌ها می‌دهد، می‌سنجد. چند روزی نمی‌کشد که راهی می‌شود.» (به نقل از ابوالفضل باغبان)»
«سید محسن» الگوی ادب و شجاعت بود
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محسن حیدرهایی»

«سید محسن» الگوی ادب و شجاعت بود

پدر شهید «سید محسن حیدرهایی» نقل می‌کند: «تمام خصوصیاتش برجسته بود؛ اما شجاعت و درایت سید محسن چیز دیگری بود. به قدری که در سخت‌ترین لحظات هم، خون‌سرد بود و قدرت تصمیم‌گیری خوبی داشت. اخلاق نیکو داشت و بیشتر اوقات با تبسم، با افراد برخورد می‌کرد. مؤدب و باصفا بود.»
مادر در دل به او افتخار می‌کرد

مادر در دل به او افتخار می‌کرد

مادر شهید «قدرت‌الله طحانیان» نقل می‌کند: «اوایل انقلاب مدتی نفت سهمیه‌بندی بود. بدون اینکه وظیفه‌اش باشد بشکه‌های نفت را با چرخ دستی درِ خانه‌ها می‌رساند. مادر در دل افتخار می‌کرد که پسرش این‌قدر دلسوز و مهربان است.»
خودش را بدهکار شهدا می‌دانست
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدحسن رمضانیان»

خودش را بدهکار شهدا می‌دانست

برادر شهید «محمدحسن رمضانیان» نقل می‌کند: «خودش را بدهکار شهدا می‌دانست. بعد از تشییع هر شهید به عکس شهدا خیره می‌شد. نمی‌دانم در دلش چه می‌گذشت؛ با نگاهش با شهدا حرف می زد.»
سبقت در شهادت؛ ماجرای ملاقات دسته‌جمعی شهدا
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدحسن رمضانیان»

سبقت در شهادت؛ ماجرای ملاقات دسته‌جمعی شهدا

خواهر شهید «محمدحسن رمضانیان» نقل می‌کند: «می‌خواست تو مسائل جنگ از دیگران سبقت بگیرد و عقب نماند. وقتی شهید شد تنها نبود. چهل و پنج شهید با هم کوچ کردند، چون پرستو‌های مهاجر. انگار وعده ملاقات دسته‌جمعی گرفته بودند»
خدا به واسطه شهید «ادهم» شفایم داد
قسمت دوم خاطرات شهید «علی ادهم»

خدا به واسطه شهید «ادهم» شفایم داد

هم‌رزم شهید «علی ادهم» نقل می‌کند: «جعبه‌ خرمایی دستش بود. تعارف کرد. یکی برداشتم و گذاشتم توی دهانم. دستی به سرم کشید و خداحافظی کرد. نه از سردرد خبری بود و نه از تب.»
خدا لایقم‌ ندونست که شهید بشم
قسمت نخست خاطرات شهید «علی ادهم»

خدا لایقم‌ ندونست که شهید بشم

مادر شهید «علی ادهم» نقل می‌کند: «پدر علی گفت: «می‌دونی؟ دو سه تا از رفقای علی شهید شدن، حتماً اون خیلی ناراحته.گفتم: «خدا بیامرزدشون! چه کسانی شهید شدن؟ گفت: والله تا اون جایی که من با خبر شدم، فخاری و حسنان. دیگه نمی‌دونم. فردا وقتی علی آمد خیلی ناراحت بود و می‌گفت: خدا لایقم ندونست شهید بشم و اشک می‌ریخت.»
خط و نشان کشیدن برای شهید
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدرضا اخلاقی»

خط و نشان کشیدن برای شهید

مادر شهید «محمدرضا اخلاقی» نقل می‌کند: «وقتی رفتم کنار تابوتش، همه چیز مثل فیلم از جلوی چشمم عبور کرد. مریضی‌ام در دوران بارداری، زیارت امام رضا(ع) و نذر کردن برای سالم ماندن او، مدرسه و مسجد رفتنش. گفتم: محمدرضا! یادته که گفتم بری شهید می‌شی، این خط و این هم نشون! دیدی درست گفتم.»
۱
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه