- گزارش

navideshahed.com

مبارزه جانانه و ایمان راسخ شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی پیش از نهضت امام (ره)

مبارزه جانانه و ایمان راسخ شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی پیش از نهضت امام (ره)

روایت‌های پیش‌رو برگرفته از شماره ۳۲ مجله شاهد یاران، تصویری از فعالیت‌های مبارزاتی شهید آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی و سیره زندگی ایشان را به نمایش می‌گذارد. این روایت‌ها نشان می‌دهد که ایشان از سال‌ها پیش، با وجود فشارها و دستگیری‌ها، بدون ترس و با اراده‌ای راسخ در مسیر مبارزه با رژیم پهلوی گام برداشته بود.
شهاب خون تو بر فَرق شب، شکاف انداخت...

شهاب خون تو بر فَرق شب، شکاف انداخت...

«من شخصی هستم مستقل. از کسی تبعیت نمی‌کنم و تحت تاثیر هم قرار نمی‌گیرم. آدمی ماجراجو و آشوب طلب نیستم ولی معتقدم که آیت الله خمینی یک روحانی واقعی، شریف، پاک، درستکار و قابل احترام است و از مقام و شخصیت ایشان باید در هر محفل و مجلسی تقدیر و تجلیل شود...» این را در برگه بازپرسی ساواک نوشت و آنقدر در برابر شکنجه‌ها، نستوه و سربلند، طنین عظمت نهضت روح الله (ره) شد که رژیم جز به شهادت رساندنش چاره‌ای نیافت. غافل از آنکه خونش یکی از طلایه‌های طلوع این نهضت نور شد...

شهید «محمدرضا سیفی» دانشجویی که در جبهه به حقیقت عرفان رسید

دانشجو بود و در دانشگاه جبهه، در میان خاکریز و سنگر، استاد عرفان و عشق شد. حاصل این کمال در سلوک بر سجاده آتش، وصیت او بود که در آن نوشت: «از همان روز که ما را از مولا جدا کردند و در این خاک آوردند، شروعش پست بودن این دنیای خاکی را اعلام می‌کرد و پایانش توسل جستن به او را نوید می‌داد.» او از مدافعان «مهران» بود که در راه باز پس گیری این شهر از اشغال و اسارت دشمن متجاوز، جان نثار کوی جانان شد.
معبود من! هیچ دردی نگذار جز درد فراق خودت...

معبود من! هیچ دردی نگذار جز درد فراق خودت...

شهید مظلوم دکتر بهشتی به پدرش گفته بود: «شما انسان بزرگی را تربیت کردید و تحویل حوزه علمیه دادید.» زندگی او از منبر و محراب و شلاق و شکنجه تا سنگر و خاکریز، سرلوحه زندگی او، فقط و فقط بندگی «خدا» بود و عشق به بنده خوب او «خمینی روح خدا» ... و ثمره این ایمان به «مکتب شهادت» که امام (ره) آموزگار بزرگش بود، در وصیت این شاگرد پاکبازش، جلوه‌ای چنین درخشان دارد که: «معبود من! هیچ دردی باقی نگذار جز درد فراق خودت!...»

طلوع به افق جاودانگی، از ارتفاعات «قوچ سلطان»

از «جورجیانا»‌ی آمریکا، خبر پیروزی انقلاب، را که شنید اشک شوق از چشمانش جاری شد و گفت: فکر نمی‌کردم روزی برسد که لیاثت سرباز امام زمان شدن را پیدا کنم. ذوق زده و شتابان به وطنش برگشت و رودرروی گروهک‌های ضد انقلاب در کردستان و نیرو‌های متجاوز دشمن صدامی، چنان حماسه آفرید که هنوز «مریوان» و «قوچ سلطان» از خاطره فداکاریهایش یاد‌ها در سینه دارد. در وصیتش نوشته بود: «خدایا! همیشه به تو متکی و معتقد بودم و هستم. خدایا! شهدا را که زندگی حقیقی و برحق را در وجود همه ما زنده می‌کنند، بیامرز...»