تو از کدامین دیار آمده ای؟!
به گزارش نوید شاهد: دو سال پیش هم که به این سرا آمدم تو را این چنین یافتم آرام و ساکت روی همین تخت از پشت میله های آهنی بیرون را می نگریستی با این تفاوت که آن موقع بیرون یخ بسته بود و دریاچه آن سوی پنجره می غرید.دریاچه شورابیل را می گویم که در طول این مدت تنهایی هایت را با آن تقسیم کرده ای،
تو از کدامین سرزمین آمده ای که دیگر کاری با سردی و گرمی روزگار نداری آن زمان از نگاهایت فهمیدم که انتظار دیدن کسی را داری اگر اشتباه نکنم ده سال است که دیگر کسی سراغت را نمی گیرد هر چند گهگاهی بوی پدر و مادر نداشته ات و خواهر و برادری که فرسنگها از آنها فاصله داری و دیگر فراموشت کرده اند را از برخی افراد می گیری ولی باز هم تنهایی .
اینجا سرای تو و مردان عاشق و دلباختگانی چون توست، آنانی که در راه میهن و اسلام از جان گذشتند. سرای ناگفته ها و لبخندهای پر از تنهایی و غربت مردانی که ما خود را از آنها جدا کرده ایم.
چرا سخنی نمی گویی؟ چرا گلایه ای نمی کنی؟ چرا فریادی نمی زنی؟! تا ناگفته ها ی درونت ترواش کنند.شاید هنوز هم به همسنگرانی می اندیشی که چگونه رفتند و تو را در میدان مین نامهربانی اطرافیان و زرق برق این دنیا رها ساختند. خوشا به حالت که این چنین آزمونی را تجربه می کنی و هر روز که می گذرد سرفراز از آن بیرون می آیی.
رنگ چهره ات زرد زرد است ولی چشمانت می درخشد و چه زیبا و محکم گره ها را در قلب این قالی زیبا نشانده ای، هر رنگی از تابلوی نقاشیت نیز سخنهایی دارند و از سالهای درد و غربت می گویند.
در مقابل این همه صلابت و پایداری تو باز هم زبانم قاصر شد و چیزی برای گفتن پیدا نکردم از خودم و از مردمان چون خود که هنوز تو را نشناخته اند بدم آمد واقعا بعد از شما و شهدا ما چه کرده ایم؟!
یادداشت: خدیجه سلمانی