هر وقت از دانشگاه به خانه می آمد، یک دستش پر از میوه و هدیه بود و دست دیگرش پر از کتاب. میگفتم چرا این همه پول صرف خرید هدیه و میوه و شیرینی می کنی ما گه از تو انتظاری نداریم! می خندید و در حالی که کتابها را نشانم می‌داد، می‌گفت: «حالا خوب است که نمیدانی به این کتاب ها چقدر پول می دهم.»
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛میخواست مرا به زیارت مکه و مدینه ببرد. همیشه به من میگفت تو سختی های زیادی کشیده ای، کمی صبر کن تا دانشگاهم تمام شود، دیگر تا آخر عمر نمی گذارم روی سختی را ببینی. هر وقت از دانشگاه به خانه می آمد، یک دستش پر از میوه و هدیه بود و دست دیگرش پر از کتاب. میگفتم چرا این همه پول صرف خرید هدیه و میوه و شیرینی می کنی ما گه از تو انتظاری نداریم! می خندید و در حالی که کتابها را نشانم می‌داد، می‌گفت: «حالا خوب است که نمیدانی به این کتاب ها چقدر پول می دهم.»

غلامحسین عاشق کتاب و تحصیل بود. اما آنطور که بعدها دوستانش تعریف میکردند او در کنار تحصیل در دانشگاه کار هم میکرد و از این راه هم مخارج دانشگاه را تامین میکرد و هم کمک خرج ما بود.

راوی خاطره: ربابه گوزلی، مادر شهید


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده