خاطره

خاطره
خاطرات همسر شهید «سیداکبر علم الهدی شیخ الاسلامی »

زخم پر از نمک پاداش گریه برای امام حسین (ع) بود

معصومه ابراهیم پور همسر «سید اکبر علم الهدی شیخ الاسلامی» به بیان خاطراتی از همسر شهیدش می‌پردازد: ایشان در زمان اسارت، در روز عاشورا عزادار امام حسین (ع) بود و گریه می‌کردند. سرباز عراقی علت را پرسید، گفتند: پدر بزرگم فوت کرده است. اما یک ایرانی منافق خبر رسانده بود که شیخ الاسلام دروغ می‌گوید، امروز، روز عاشوراست و او به خاطر امام حسین (ع) گریه می‌کند، علاوه بر اینکه او سید هم هست. عراقی‌ها او را می‌برند، دستش را برش می‌زنند و آن را با نمک پر می‌کنند و می‌دوزند و می‌گویند: تا تو باشی که ما را سر کار نگذاری.
خاطرات شفاهی جانبازان ‌ ‌

بیش از ۱۲ سال میادین مین را پاکسازی کردم

جانباز ۵۰ درصد «نادر موسی وند» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «بعد از انفجار مین و قطع یکی از پاهایم، بعد از چند ماه دوباره سرپا شدم و مسئولیت بخشی از پاکسازی میادین مین را بر عهده گرفتم و بیش از ۱۲ سال میادین مین را پاکسازی کردم و ...»

روایت «زینب سلیمانی» از لحظات بمباران شهرک دقایقی

خاطره «زینب سلیمانی»، از شبی که شهرک دقایقی توسط رژیم منحوس صهیونیستی مورد هدف قرار گرفت را در نوید شاهد می‌خوانید.
گزارش اختصاصی دبیر نوید شاهد تهران بزرگ

از قطعه ۴۲ بهشت زهرا (س) تا دشت نینوا

امروز غروب جمعه سیزدهم تیرماه ۱۴۰۴ بود، وقتی پا به بهشت زهرا گذاشتم، گویی وارد سرزمینی متفاوت شده‌ام. بنرهای سیاه و سفید قطعه ۴۲ همه جا خودنمایی می‌کردند، انگار دستانی نامرئی مردم را به سوی این قطعه هدایت می‌کرد، قطعه‌ای که این روزها به نمادی از مقاومت و مظلومیت تبدیل شده است.

روایت عشق و شهادت یک معلم روستایی؛ از دیزان تا مهران

زیر آسمان آبی طالقان، در روستای ساده و صمیمی دیزان، کودکی متولد شد که بذر عشق به حسین (ع) با قطرات اشک مادر در جانش کاشته شد. زندگی اللهوردی آقااحمدی، از تماشای بی‌زبانی کودکی تا شهادت در عملیات کربلای یک، روایتی است از جستجوی حقیقت، گناه، توبه و عاقبتِ عاشقان‌های که در میانهٔ باران خمپاره‌ها به وصال رسید. اینجا داستان مردی است که آرزو داشت که در آتش توپ‌های دشمن بسوزد...

تعبیر خواب رزمنده هشت سال دفاع مقدس درباره شهدای مدافع وطن زنجانی

عباس لشگری بسیجی جانباز در خاطره ای از شهدای مدافع وطن می گوید: وقت رفتن به تشیع جنازه شد. ماشین را برداشته و به سوی مزار شهدای پایین رفتم. ماشین را گوشه ای پارک کرده و به سمت سبزه میدان راه افتادم. همه خیابان های منتهی به سبزه میدان را بسته بودند. مسیر طولانی بود و پیاده روی با یک پای مصنوعی ، برایم خیلی سخت بود.
معرفی کتاب

مروری بر خاطرات جانباز و آزاده سرافراز میکائیل احمدزاده در کتاب «اردوگاه ۱۵ تکریت»

انتشارات شاهد معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگی آذربایجان غربی، کتابی با عنوان «اردوگاه ۱۵ تکریت» را که به مرور خاطرات جانباز و آزاده سرافراز میکائیل احمدزاده نگاشته شده منتشر کرده است.
خاطرات شفاهی جانبازان ‌

‌می‌خواستند بین ما تفرقه بیندازند

جانباز ۳۵ درصد «محمد حسین یعقوبی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «گفتند با ارتشی‌ها کاری نداریم، اما بسیجی‌ها و سپاهیان را می‌کشیم، می‌خواستند بین ما تفرقه بیندازند و ...»
خاطره ای از پدر شهید «محمدرضا آذر فر»

اسکورت بالگرد مجروحان در عملیات «فتح‌المبین»

پدر شهید «محمدرضا آذرفر» در خاطره ای از فرزندش بیان می کند: پسرم در عملیات «فتح‌المبین» پس از سرنگونی هواپیمای دامادم (سروان جوانمردی)، با اسکورت بالگرد مجروحان را نجات داد و فرماندهان نیروی هوایی در منزل ما از او تقدیر کردند.

ماجرای شکنجه اسرا جهت بی احترامی به امام خمینی(ره)

آزاده زنجانی در خاطرات خود می گوید: امام خمینی(ره) آنقدر برای رزمندگان و شهدا جایگاه ویژه ای داشت که بارها و بارها به دلایل مختلف از سوی دشمن مورد حمله قرار می گرفتند و حتی شکنجه های شدید می شدند اما به عشق امام خمینی(ره) که معتقد بودند راه سید الشهداء(ع) را می رود کم نمی آوردند و دشمن را در مقاصد شومش شکست می دادند.
انتشار به مناسبت سالگرد رحلت سید آزادگان حاج آقا ابوترابی

بخشش در «دقیقه نود»، خاطره ‌ای از آزاده ایلامی

آن زمان وجود رادیو خیلی ارزشمند بود، چون اخبار و اطلاعاتی که از ایران و از پیروزی رزمندگان اسلام به گوش می‌رسید به مثابه خون تازه‌ای بود که به رگ‌های کم جان اسرا حیات تازه می‌بخشید... در ادامه خاطره ‌ای از آزاده شهید «صارم طهماسبی» از نحوه قایم کردن رادیو در اردوگاه توسط اسرا با هدایت حاج آقا ابوترابی برگرفته از کتاب ساعت به وقت بغداد را بخوانید.
خاطرات شفاهی جانبازان

هنگام تشییع جنازه، پرستار متوجه نفس کشیدن من شد

جانباز ۲۵ درصد «علی خانبابایی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «دکتر گفت ایشان شهید شده است و به سردخانه منتقلش کنید. صبح فردا قبل از اعزام به ارومیه برای تشییع جنازه، پرستار متوجه نفس کشیدنم می‌شود و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

اگر می‌دانستند پاسدارم، بی‌درنگ شلیک می‌کردند

جانباز ۲۵ درصد «عبدالله ایازی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «زمانی که برای منزلم در روستا اراق خرید میکردم گروه‌های معاند آن را به همراه خراج می‌گرفتند و اگر می‌دانستند پاسدارم بی درنگ به من شلیک می‌کردند و ...»
برشی از کتاب روایت عشق؛

قبل از شهادت شبیه شهیدان شده بود

همرزم شهید «بسطامی» می‌گوید: پس از چند روز، چنان با وی انس گرفتم و به دام مهرش افتادم که حاضر نبودم حضور در کنارش را با تمام دنیا معاوضه کنم. از نگاهش پیدا بود که شهادت در انتظار اوست و برایش لحظه شماری می‌کند، او قبل از شهادت شبیه شهیدان شده بود و این را من ماه‌ها قبل از عروج او حس می‌کردم.
خاطره ای از همرزم «شهید مجید سلیمی»

عکس دونفره ای که سه نفره شد

برادر مجتبی حاج محمدی درباره شهید مجید سلیمی چنین نقل می کند: «آن دو جلوی پتوی وسط چادر نشستند و من پشت پتو قایم شدم. همین که دکمه شاتر دوربین فشار داده شد، سرم را از لای پتو بیرون آوردم و عکس دونفره شان را سه‌نفره کردم.»

ماجرای هوشیاری به وقت شب

شهید «مظفر استجلو» یک شب در منطقه شلمچه، هنگام گشت‌زنی متوجه حرکت مشکوکی شد. با هوشیاری تمام، نیروهای دشمن را شناسایی کرد. ادامه ماجرا را مطالعه کنید.
مصاحبه با جانباز ۶۰ درصد «سیفعلی نصیری»

سرنوشت ما در راه پاسداری از وطن است و چه سرانجامی بهتر از شهادت

جانباز سرافراز «سیفعلی نصیری» درباره نحوه جانبازی‌اش روایت می‌کند: «لباس نظامی پوشیده بودیم و خانواده هایمان می‌ دانستند سرنوشت ما در راه پاسداری از وطن است و چه سرانجامی بهتر از شهادت هست. من و همه رزمندگان علاقه خاصی به وطن داشتیم و نمی‌خواستیم یک وجب خاک به دشمن بدهیم.»

باید سنگرها را پر کنیم

شهید «حسینعلی افشاری» از برادر خود چنین می‌گوید: یک ‌روز به خانه بازگشت و وقتی از اوضاع کار و بازار پرسیدیم، با شور انقلابی پاسخ داد: «بازار را رها کردم و برای رفتن به جبهه آمدم. الان دیگر پول و بازار به درد نمی‌خورد. ما به درد جبهه می‌خوریم و باید سنگرها را پر کنیم.»
خاطراتی از شهید جان‌نثاری:

لباس رزمش را لباس دامادی می‌دانست

خواهر شهید «محمدحسین جان‌نثاری»، در خاطراتی از برادری می‌گوید که لباس رزمش را لباس دامادی می‌دانست و با لبخند، خانواده را به حمایت از انقلاب سفارش کرد.

ماجرای شعری که همیشه بر زبان «علی اصغر» بود

مادر شهید «علی اصغر افشاری» می گوید: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبَه صفتان زشت خو را نکشند / گر عاشقی صادقی ، ز مُردن مهراس مردار بوَد هر آنکه او را نکشند، این شعر همیشه در زبانش بود با هم خوشحال از این بودیم عاشق راه خداست و دوست دارد به هدفش برسد.  
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه