«جلوه مهر»؛ خاطرهای از شهید عمران پستی
نوعی حالت بی قراری از هجرانش در وجودم رخنه کرده بود، طوری که تپش قلبم حالت عادی خود را از دست داده بود. باور کنید در همین اثنا، زنگ خانه به صدا در آمد، خیلی نگران و دلواپس به سوی در شتافتم. صدای پایم را که شنید، در را باز نکرده، فهماند که اوست.
در را باز کردم و دیدم چهره خسته از رنج سفر، جلوه مهر و عاطفه معنوی یافته و مفهوم کلام بیتکلف عشق فرزند و مادری را تفسیر می کند. کنار حوض آبی به سر و رویش زد و بعد از آن از دوستانش پرسیدم و رفقایش در جبهه.
دیر وقت بود. صبح خیلی زود پیش از هر چیز آماده می شد که به بهشت زهرا برود. از من نیز خواست که در کنارش باشم. سر راه از گل فروشی، دسته گلی تهیه کرد و رفتیم سر گورگاه شهیدان. بیشتر یارانش آنجا آرمیده بودند.
حین زیارت قبور، می گریست و حالت خاصی داشت. می گفت:
«مادر اینها یاران من هستند. خوشا به حالشان! آرزو می کنم همراهشان باشم. یقین می دانم خداوند آرزویم را برآورده خواهد کرد. پس از شهادت من، گریه و زاری نکنید. شاید چنان باشد که پیکرم به دست شما نرسد. در آن صورت به عزاداری و مویه شما نیز نیاز ندارم. سر قبر هر شهیدی فاتحه خواندید، مطمئن باشید به من خواهد رسید.»
تصور کنید که در آن بامداد روحانی، من اما چه شور و حالی داشتم. زیرگذر خاطرات حرکت شتاب انگیز یافته بود و لحظه های رشد و بالندگی اشک از پیش چشمم می گذشت.