راننده تانک
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛ همسر محمد خدنگی از دوران انقلاب و سرگذشت او در آن دوران گفت:
زمان انقلاب محمد در خدمت ارتش بود که در یکی از حکومت نظامی هایی که اعلام کرده بودند، محمد از کتف مجروح میشود؛ و یکی از دستهایش کوتاه تر از یکی دیگر شده بود. آن زمان در تیپ زرهی قزوین انجام وظیفه میکرد که دکترها گفتند نباید از دستش کار بکشد که آن وقت محمد درخواست کرد تا به اردبیل برگردد و با درخواست موافقت شد و به اردبیل برگشتیم.
بعد از انقلاب شبی را یاد دارم که آژیر خطر در پادگان به صدا درآمد و خاموشی اعلام شد و همه به حالت آمادهباش درآمده بودند. صبح محمد برگشت و گفت:
«عراقیها به خاک ایران حمله کرده اند. من هم به عنوان راننده تانک باید به جبهه بروم.»
برگشتم و گفتم:
«شما که از ناحیه دست معلول هستید چه کاری از دستت بر می آید؟»
محمد پاسخ داد:
«از من ضعیفتر هایش رفتند و از ضعیف ترها وجود دارند. من که چیزیم نیست و هیچ اتفاق خاصی برایم رخ نداده است. من راننده تانک هستم و با یک دست هم می توانند کارم را انجام بدهم.»
از آخرین باری که محمد آمد، پسرم باقر یک سال بیشتر نداشت و محمد از او پرسید:
«باقر، پسرم چی دوست داری برایت بخرم؟»
باقر با آن زبان بچه گانه اش گفت:
«پوتین می خواهم»
محمد هم رفت و یک دست لباس نظامی بچه گانه خرید و آمد تن باقر کرد و جلوی خودش باقر را به رژه می برد. بعد از آن محمد به جبهه برگشت و دیگر همدیگر را ندیدیم.
برگرفته از کتاب مدالهای افتخار، نوشته سید خلیل حسینی