پسری از صالحان زمین
سهشنبه, ۰۹ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۳۳
شهید «داور يسرى» در 28 فروردين 1332 در كوچه معمار اردبيل به دنیا آمد و در 26 دى 1365 پس از سالها مجاهدت در راه حق علیه باطل، در جريان عمليات كربلاى 5 در شلمچه به شهادت رسيد.
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛ در ذیل اطراتی از برادر شهید «داور یسری» را میخوانیم:
مادرم که در صداقت گفتار و عمل صالح در جمع
بستگان ما انگشت نما می باشد – سالها پیش از پیروزی انقلاب ، بارها نقل می
کرد که « دو ماه قبل از آن که داور به دنیا بیاید ، شبی سیدی از اولیا ، به
خواب وی آمده و به وی بشارت داده است که فرزندی که در بطن داری پسری است
از صالحان زمین . پس این قنداق و پیش بند و پیشانی بند رابستان که نام
شریفش بر آن نفش بسته و پس از آن که فرزندت متولد شد همین را بر او انتخاب
کن و از طفل خود مراقبت نما که وی مورد توجه است . بر پیشانی بند ، نام
داور نقش بسته بود . »
مادر ، صبح که از خواب برخواسته رؤیای خود را با مادر بزرگم در میان گذاشته و از وی چاره جویی می کند . مادر بزرگ صحت و سقم قضیه را به بعد از زایمان موکول می نماید . دو ماه بعد ، وقتی طفل به دنیا می آید ، حاضرین با تعجب همان نشانه ها را که در خواب الهام شده بود در وجود مولود نو رسیده مشاهده می کنند و به همان ترتیب ، نام طفل را داور می گذارند و مراقبت های لازم را در جهت حفظ سلامت کودک به عمل می آورند .
هر بچه ای در کودکی به شیطنت و بازیگوشی می پردازد ، اما داور از همان دوران نونهالی به تلاوت قرآن که توسط پدر و مادر و مادر بزرگم حین ادای فرایض مذهبی خوانده می شد عشق می ورزید . با علاقه بسیار در مقابل آنان می نشست و با گوش جان آیات قرآنی را جذب می کرد هنوز به دبستان راه نیافته بود که با صدای دلنشین ، اذان می گفت . در سالهای 42و 43 که حدوداً ده سال داشت به مسجد جامع شهر می رفت و من و دوستانش را به این کار دعوت می کرد و گاه پول هفتگی خود را به عنوان جایزه به کسی می داد که با او به مسجد رفته و نماز بخواند .
روزی به مسجد رفته بودیم . آیت ا.. مشگینی بعد از نماز منبر رفته بودند وقتی پایین آمدند داور جلو رفت و دست ایشان را بوسید و جمله ای گفت . من هم بی اختیار به طرف ایشان کشیده شدم و شنیدم که معظم له فرمودند : « پسرم با قرآن فال نمی گیریند بلکه استخاره می کنند شما نیت کنید من برایتان استخاره می کنم»
داور با شادی گفت : « اقا من نیت کرده ام » آیاتی تلاوت کرده و گفتند : « پسرم ، خیلی خوب است . خدا تو را در این راه هدایت و نصرت0خواهد فرمود ، با همت و اراده به دنبال`نیت و هدف خود باش . » از آن پس محبت حضرت آیت ا... مشگینی در قلب داور چنان جا کرد که"سالها بعد به قم رفته ، جگر خشکیده از تشنگی خود را تحت هدایت آن بزرگوار سیراب می گردانید .
داور از همان اوان کودکی ، کار و تلاش را دوست داشت . در تعطیلات تابستانی پا به پای پدر کار می کرد . تا پدر و مادر می خواستند از کار معافش نمایند می گفت :
« من از نعمت سلامتی برخوردارم و می توانم کار کنم و مخارج تحصیلی و پوشاک خود را تأمین نمایم . درست نیست که در عین توانایی انجام کار، چشم به دستان زحمت کش شما بدوزم . »
دستمزد کارگری ساختمان خود را که در طول سه ماه به دست می آورد صرف هزینه تحصیلی و پوشاک همه بچه های مدرسه روی خانواده ما می کرد`.
آقای محسن قرائتی در سال 1351 در اردبیل مجلس سخنرانی داشتند و کلاس تدریس حفظ و قرائت قرآن را اداره می کردند.داور(ازمشتریان پرو پا قرص این محافل بود و با آموزش قرآن و تعلیمات اسلامی ، روز به روز تکامل و تزکیه می یافت. درهمین ایام باشهید بزرگوار ابوالفضل پیرزاده وچند تن از دوستان دیگر، پیمان اخوت بستند و با هدایت حضرات قرائتی و غفاری ، شروع به برنامه ریزی در جهت خود سازی انقلابی نمودند و بر خلاف فرهنگ!مبتذل رایج در جامعه ، ریش خود را بلند و موی سر را کوتاه می کردند ، هفته ای سه روز، روزه می گرفتند از مبطلات و محرمات دوری می گزیدند . اولین برنامه آنان ساده زیستی و ساده پوشی بود .
داور ، پس از اتمام دوره خدمت سربازی ، روی به منطقه دور افتاده و محروم دیگری نهاد . در شهر اَبرقو در استان فارس درکارگاه ساختمانی – راه سازی ، متعلق به یک شرکت خارجی مشغول کار شد و آنجا نیز وظیفه ارشاد و آموزش مردم را همچنان ادامه می داد . در طول شش ماه کار در شرکت مزبور ، زبانهای ترکی استانبولی و عربی را از مهندسین شاغل و کارگران کارگاه به خوبی فرا گرفت .
در سال 1355 بنا به ضرورت حضور عناصر انقلابی و متعهد در مراکز کارگری و دانشگاهی به عنوان دانشجوی طراحی متالوژی وابسته به ذوب آهن اصفهان وارد تحصیلات دانشگاهی گردید . تا بخشی از رسالت خود را به مورد اجرا بگذارد .
من که به عنوان تکنسین برق قسمت نورد 35 ذوب آهن استخدام شده بودم در مدت یکسال و اندی که با دور هم خانه و معاشرت بودم ، درسهایی آموختم که اگر بیان شود ، چند دفتر را پر خواهند کرد . از جمله . انضباط در کار و فعالیت ثمر بخش در کوتاهترین زمان ممکن ، رسیدگی به نظم و نظافت خانه ، تنظیم برنامه های هفتگی و ماهانه برای دیدارها و پیش دقیق سفر پدر و مادر به اصفهان ، تنظیم برنامه های غذایی روزهای آینده به طور دقیق ، زمان حضور درحوزه علمیه قم و دیدار دوستان ، از کارها و برنامه های دقیق ایشان بود .
مادر ، صبح که از خواب برخواسته رؤیای خود را با مادر بزرگم در میان گذاشته و از وی چاره جویی می کند . مادر بزرگ صحت و سقم قضیه را به بعد از زایمان موکول می نماید . دو ماه بعد ، وقتی طفل به دنیا می آید ، حاضرین با تعجب همان نشانه ها را که در خواب الهام شده بود در وجود مولود نو رسیده مشاهده می کنند و به همان ترتیب ، نام طفل را داور می گذارند و مراقبت های لازم را در جهت حفظ سلامت کودک به عمل می آورند .
هر بچه ای در کودکی به شیطنت و بازیگوشی می پردازد ، اما داور از همان دوران نونهالی به تلاوت قرآن که توسط پدر و مادر و مادر بزرگم حین ادای فرایض مذهبی خوانده می شد عشق می ورزید . با علاقه بسیار در مقابل آنان می نشست و با گوش جان آیات قرآنی را جذب می کرد هنوز به دبستان راه نیافته بود که با صدای دلنشین ، اذان می گفت . در سالهای 42و 43 که حدوداً ده سال داشت به مسجد جامع شهر می رفت و من و دوستانش را به این کار دعوت می کرد و گاه پول هفتگی خود را به عنوان جایزه به کسی می داد که با او به مسجد رفته و نماز بخواند .
روزی به مسجد رفته بودیم . آیت ا.. مشگینی بعد از نماز منبر رفته بودند وقتی پایین آمدند داور جلو رفت و دست ایشان را بوسید و جمله ای گفت . من هم بی اختیار به طرف ایشان کشیده شدم و شنیدم که معظم له فرمودند : « پسرم با قرآن فال نمی گیریند بلکه استخاره می کنند شما نیت کنید من برایتان استخاره می کنم»
داور با شادی گفت : « اقا من نیت کرده ام » آیاتی تلاوت کرده و گفتند : « پسرم ، خیلی خوب است . خدا تو را در این راه هدایت و نصرت0خواهد فرمود ، با همت و اراده به دنبال`نیت و هدف خود باش . » از آن پس محبت حضرت آیت ا... مشگینی در قلب داور چنان جا کرد که"سالها بعد به قم رفته ، جگر خشکیده از تشنگی خود را تحت هدایت آن بزرگوار سیراب می گردانید .
داور از همان اوان کودکی ، کار و تلاش را دوست داشت . در تعطیلات تابستانی پا به پای پدر کار می کرد . تا پدر و مادر می خواستند از کار معافش نمایند می گفت :
« من از نعمت سلامتی برخوردارم و می توانم کار کنم و مخارج تحصیلی و پوشاک خود را تأمین نمایم . درست نیست که در عین توانایی انجام کار، چشم به دستان زحمت کش شما بدوزم . »
دستمزد کارگری ساختمان خود را که در طول سه ماه به دست می آورد صرف هزینه تحصیلی و پوشاک همه بچه های مدرسه روی خانواده ما می کرد`.
آقای محسن قرائتی در سال 1351 در اردبیل مجلس سخنرانی داشتند و کلاس تدریس حفظ و قرائت قرآن را اداره می کردند.داور(ازمشتریان پرو پا قرص این محافل بود و با آموزش قرآن و تعلیمات اسلامی ، روز به روز تکامل و تزکیه می یافت. درهمین ایام باشهید بزرگوار ابوالفضل پیرزاده وچند تن از دوستان دیگر، پیمان اخوت بستند و با هدایت حضرات قرائتی و غفاری ، شروع به برنامه ریزی در جهت خود سازی انقلابی نمودند و بر خلاف فرهنگ!مبتذل رایج در جامعه ، ریش خود را بلند و موی سر را کوتاه می کردند ، هفته ای سه روز، روزه می گرفتند از مبطلات و محرمات دوری می گزیدند . اولین برنامه آنان ساده زیستی و ساده پوشی بود .
داور ، پس از اتمام دوره خدمت سربازی ، روی به منطقه دور افتاده و محروم دیگری نهاد . در شهر اَبرقو در استان فارس درکارگاه ساختمانی – راه سازی ، متعلق به یک شرکت خارجی مشغول کار شد و آنجا نیز وظیفه ارشاد و آموزش مردم را همچنان ادامه می داد . در طول شش ماه کار در شرکت مزبور ، زبانهای ترکی استانبولی و عربی را از مهندسین شاغل و کارگران کارگاه به خوبی فرا گرفت .
در سال 1355 بنا به ضرورت حضور عناصر انقلابی و متعهد در مراکز کارگری و دانشگاهی به عنوان دانشجوی طراحی متالوژی وابسته به ذوب آهن اصفهان وارد تحصیلات دانشگاهی گردید . تا بخشی از رسالت خود را به مورد اجرا بگذارد .
من که به عنوان تکنسین برق قسمت نورد 35 ذوب آهن استخدام شده بودم در مدت یکسال و اندی که با دور هم خانه و معاشرت بودم ، درسهایی آموختم که اگر بیان شود ، چند دفتر را پر خواهند کرد . از جمله . انضباط در کار و فعالیت ثمر بخش در کوتاهترین زمان ممکن ، رسیدگی به نظم و نظافت خانه ، تنظیم برنامه های هفتگی و ماهانه برای دیدارها و پیش دقیق سفر پدر و مادر به اصفهان ، تنظیم برنامه های غذایی روزهای آینده به طور دقیق ، زمان حضور درحوزه علمیه قم و دیدار دوستان ، از کارها و برنامه های دقیق ایشان بود .
نظر شما