شهيد كوچه ما
مشخصات شهيد
نام: بهمن نام خانوادگي: عاصمي مجرد*/متاهل تاريخ تولد: 1342
شماره شناسنامه : محل صدور: اردبيل نوع عضويت: فداييان اسلام محل اعزام به جبهه : سونگرد
مدت حضور در جبهه : 3ماه
محل شهادت : سوسنگرد
تاريخ شهادت: 21/12/59 يگان خدمتي: نامنظم
مزارشهيد: بهشت فاطمه
آدرس محل سكونت قبل ازشهادت: اردبيل خيابان ساحلي كوچه پيرمدار رحمانيه
چكيده اي از سابقه مبارزاتي شهيد
شهيد در دوران قبل از انقلاب در تمام راهپيمايي ها وتظاهرات شركت نموده وبعد از پيروزي انقلاب در بسيج ثبت نام كرده ودوره نظامي را گذراند. وبعد از ان در فداييان اسلام ثبت نام كرد . ودوره هاي نظامي را پشت سر گذاشت. وبعد از ان در اوايل جنگ رهسپار جبهه شد وبعد از حدود 80روز به شهادت رسيد.
خصوصيات اخلاقي شهيد
شهيد از اخلاق ويژه اي برخوردار بود. وي از دروغ ونيرنگ نفرت داشت. ودوستدار راستي وحقيقت بود . او جواني با تقوا ومعتقد به معاد وروز قيامت بود . او هميشه مي گفت: اين نام شهيدان حق و اسلام است كه هميشه زنده مي ماند. به نماز عشق مي ورزيد وبا ان كار سخت بنايي هيچوقت روزه اش را نمي خورد. وجواني خنده رو بود. ودر مقابل هر كاري صبر وشكيبايي از خود نشان ميداد. وبه امام خميني عشق ميورزيد .
شهيد كوچه مامردم كم كم معناي واقعي كلماتي از قبيل شهادت، ايثار، رزمنده، جبهه، جنگ، سنگر، خاكريز و... را بهتر درك ميكردند
صحبت جنگ حتي به كوچه بن بست و قديمي محله ما هم كشيده بود. به طوري كه ما بچهها هم وقتي دور هم جمع ميشديم از جنگ و جبهه و شهادت صحبت ميكرديم و هر روز با اسلحههاي چوبيمان هفت تير بازي و جنگ درست ميكرديم. «او» نيز همبازي ما بود. همسن و سال ما بود، ولي خيلي چيزها سرش ميشد. مثلاً شهادت، جبهه و رزمنده را بهتر از ما ميفهميد. وقتي هم صحبت از جنگ ميشد، حرفهايي ميزد كه دهانمان باز ميماند
...براي نمونه يك روز موقعي كه همه بچهها جمع بودند، «او» با شور و حال عجيبي از جبهه صحبت كرد و گفت: بچهها ما نبايد با اسلحة چوبي، با هم جنگ كنيم بلكه ما هم بايد مانند بچههاي خرمشهر و اهواز و هويزه، اسلحههاي واقعي به دوش بگيريم و با دشمن بعثي بجنگيم. تا كي با بازيهاي بچهگانه بايد خودمان را گول بزنيم. وقت وقت جنگ و مبارزه است و وقت جهاد است، وقت شهادت است،
او آن روز خيلي حرفها زد. وقتي او صحبت مي:رد، خون در رگهايم با سرعت عجيبي گردش مينمود. احساس تنفر از دشمن بعثي و متجاوز تا اعماق وجودم ريشه دوانده بود. شبها زير لحاف، براي بچههاي جنوب كشورمان گريه ميكردم
يك شب خواب ديدم كه اسلحة چوبيام يك اسلحه واقعي شده و من به سوي افرادي كه از دل تاريكي بيرون ميآيند تيراندازي ميكنم. حرفهاي آن روز «او» همه ما را تحت تأثير قرار داده بود
هر شب با خيال جبهه و جنگ ميخوابيدم و هر شب هم خواب جبهه و رزمندگان را ميديدم. تا اينكه يك روز شنيدم «او» به جبهه رفته. ميگفتند با گريه و زاري بالاخره همه را متقاعد كرد كه بايد به جبهه برود و رفت
چند ماهي از رفتنش ميگذشت كه يك روز موقع غروب، وقتي از مدرسه ميآمدم، متوجه وضعيت غير عادي كوچة بن بستمان شدم. انگار گرد و غم و ماتم به سر و روي اهالي كوچهمان پاشيده بودند، از سراپاي كوچه، غم ميباريد. از مقابل خانه آنها كه رد ميشدم، يخ كردم. تمام بدنم سست شد. پارچه سفيدي بر سر در خانهشان زده بودند كه رويش نوشته بود: «شهادت بسيجي دلاور شهيد بهمن عاصمي را به خانواده آن شهيد تبريك و تهنيت عرض مينماييم.» بدين ترتيب شهيد بهمن عاصمي دلاور مرد جبهههاي جنوب و ياور شهيد دكتر چمران، اولين شهيد كوچهمان شد
بعد از آن بود كه ما بچههاي بن بست شهيد بهمن عاصمي معناي واقعي شهادت را خوب فهميديم. روحش شاد
زندگي نامه شهيد
1-شرحي مختصرازوضعيت خانوادگي
از نظر خانوادگي بسيار مذهبي است. پدر شهيد فردي بسيار فعال است. مادر شهيد زن بسيار مومني ميباشد. وخواهرانش نيز كاملا با حجاب ميباشند.
2- شرحي از دوران تحصيل
در مدرسه رشديه دوران ابتدايي را به پايان رسانيده وسپس وارد راهنمايي شده ودر هنرستان شيخ بهايي به تحصيل ادامه داده است. وسپس روزها راكار ميكرد وبه مدرسه شبانه روزي ميرفت. وهميشه سعي ميكرد پدر ومادرش از او رضايت كامل داشته باشند.
3- فرازهايي ازفعاليت هاي مبارزاتي شهيد قبل و بعد از انقلاب
در پيروزي انقلاب بسيار فعالانه عمل ميكرد ، هميشه در درگيري ها وتظاهرات شركت ميكرد. وبعد از پيروزي انقلاب به همرزمان شهيد چمران درامده وطي ماهها مبارزه جان خويش را در راه اسلام فدانموده است.
4-فرازهايي از خصوصيات اخلاقي وفكري شهيد
ايشان فردي بودند فعال وپركار ، هيچ موقع بي كار نمي نشستند. واكثرا با پدرشان مشغول به كار بودند. فردي بسيار سر بهزير وبا اخلاق بودند وهميشه در فكر اسلام بودند ودر اين راه به لقاي الله رسيدند.
5- تاثير فرمايش حضرت امام خميني (قدس سره) وساير عوامل موثر براي اعزام:
ايشان يكي از فرزندان امام محسوب ميشد وهر پيامي كه ميدادند با جان ودل قبول ميكرد، وعمل مي نمود. وجوانان را به اعزام دعوت ميكرد.
6- خاطراتي از زمان اعزام به جبهه
يك روز قبل از اعزام از او سول ميشود كه : اگر بروي احتمال دارد كه بميري . وايشان ميگويد: مگر امام نگفته است كه سربازان من هنوز به دنيا نيامده است. ما افتخار ميكنيم كه شهادت را در اغوش بگيريم.
7- خاطراتي از دوران حظور درجبهه شهيد
ايشان يكي از همرزمان شهيد چمران بوده اند. وبسيار دلاورانه به جنگ ادامه داده اند. ودر نتيجه براثر تركش خمپاره پاي چپ ويكي از دست ها به شهادت ميرسند.
8- نحوه وكيفيت شهادت
ايشان دو بار مجروح شده اند. وبعد از امدن به بيمارستان دوباره به جبهه باز گشته اند. ودوباره مجروح شده ودر جبهه سوسنگرد به شهادت رسيده اند.
9- چگونگي اطلاع خانواده از شهادت و عكس العمل انان
از سپاه به منزل امده اند وگفتند عكس وي را بدهيد وخانواده متوجه شد كه او شهيد شده است. وخانواده شهيد بسيار منطقي برخورد كرده اند.
10- كيفيت برگزاري مراسم تشييع
چون ايشان دومين شهيد جنگ مي باشند، تشييع جنازه با شكوهي فراوان برگذار شده است.
11- خاطراتي از تاثير ايشان در دوستان واشنايان
تاثير ايشان ان بود كه پدرش وبرادرش نيز به جبهه اعزام شوند . ودوستان او نيز بعد از شهادت او به جبهه هاي نبرد عليه دشمن رفتند.
زندگی نامه شهید بهمن عاصمی از زبان برادر خویش (بهرام عاصمی)
شهید بهمن عاصمی در سال 1341 در شهر اردبیل چشم به جهان گشود . در سن 7 سالگی چون وضع مالی مان خوب نبود در منزل یک دار قالی بر پا کردم و ایشان به همراه خواهرانم به قالی بافی پرداختیم تا سن 12 سالگی ایشان شبها که مدرسه شبانه می رفت و روزها به ما کمک می کرد تا اینکه من به سربازی رفتم و ایشان به همراه پدرم به کار بنایی مشغول شد تا این که در عرض یک سال کار بنایی را یاد گرفت استاد بنایی شد و در نقاط مختلف شهر به کار مشغول شد . بعد از مدتی زمزمه های آغاز انقلاب به گوش رسید .
من و برادر شهیدم شبها به مسجد حاج میر صالح و میرزا علی اکبر میرفتیم و از آنجا اعلامیه هایی که در آن سخنان امام خمینی (ره) برای آگاهی مردم از فسادها و ظلمهای رژیم پهلوی بود می گرفتیم و در محله ها پخش می کردیم در یکی از روزها که شهید به پخش اعلامیه رفته بود ماموران شهربانی او را دستگیر کرده و با خود به کلانتری برده بودند . یکی از دوستان ایشان به من اطلاع دادند که برادرت را گرفته اند من نیز به کمک آشنایی که در کلانتری داشتم توانستم ساعت 12 شب به کمک رئیس کلانتری ایشان را آزاد کنم با این حال ایشان دست از پخش اعلامیه بر نمی داشت هر روز شبها با هم به بر روی دیوارها شعارهای ضد رژیم و درود بر خمینی می نوشتیم .
چون در آن زمان اسلحه نداشتیم برای دفاع از خود مواد آتش زا درست می کردیم و در بین محله ها پخش می کردیم . روزها سپری شد تا اینکه انقلاب شدت گرفت و نیروی هوایی و ارتش به مردم پیوستند و سرانجام انقلاب پیروز شد . در سال 1358 پدرم یک کامیون خاور خرید و ایشان با آن کامیون مشغول به کار شد من در آن زمان ساکن بندر انزلی بودم پدر و برادرم به تمام نقاط کشور بار حمل می کردند در 1359 موقعی که عراق به کشورمان حمله کرد . برادرم پس از گذشت یک ماه از جنگ تحمیلی برای رفتن به جبهه ثبت نام می کند . در آن زمان یک روز پیش من آمد و گفت که می خواهم به جبهه بروم من هم گفتم بیا اینجا پیش من کار کن اما قبول نکرد و گفت تصمیم گرفته ام بروم و از کشورم و ناموسم دفاع کنم تا اینکه من هم به اردبیل آمدم به دلم افتاده بود که اگر ایشان به جبهه برود شهید می شود حتی برای یادگاری با هم به عکاسی رفته و یک عکس دو نفره گرفتیم .
شهید بهمن عاصمی در پادگان پیر زاده یک دوره آموزشی را پشت سر گذاشت و با توجه به وجود نیرو با گروه دکتر چمران دوره چریکی می بیند . از همرزمان شهید : 1ـ جعفر خراسانی 2- فریدون پیر حقی 3- جاوید محسنی 4- جواد زنجانی می توان نام برد .
از خصوصیات این شهید می توان علاقه مندیشان را به حضرت عباس یاد برد . بهمن عاصمی در شجاعت و نترس بودن شهرت بسزایی داشت و به آن دلیل شهید بزرگوار دکتر چمران نامبرده را بعنوان فرمانده جنگهای نامنظم انتخاب می نماید . در یکی از عملیات ها که در محل دهلاویه : روستای مالکیه سوسنگرد حضور داشتند و قصد انفجار انبار مهمات عراقی ها را داشتند خود شهید چمران گروه را فرماندهی و جهت آزاد سازی کوه های (تپه های) الله اکبر تصمیم می گیرند و به همراه شهید و دیگر همرزمان جهت شناسایی مکان انبار مهمات عراقیها راس ساعت 12 شب اعزام می شوند . در مرحله دوم جهت انفجار انبار مهمات که آنجا یک عراقی با تیربار جهت حفاظت انبار مهمات امان رزمندگان را بریده بوده است خلاصه با عبور از رودخانه نیسان و کرخه در پشت انبار مهمات آرایش جنگی بدستور شهید دکتر چمران صادر می گردد همه همرزمان شهید آماده می شوند و از سیم خاردار و موانع عبور می نمایند و تله های انفجاری را کار گذاری می نمایند و انبار مهمات را منفجر می نمایند که حوالی 2 صبح بوده است هنگام برگشتن یکی از هم رزمان با برخورد گلوله به سرش شهید می شود و جنازه اش در خاک دشمن باقی می ماند دکتر دستور می دهند شما فقط محل را ترک کنید آن به شهادت رسیده .
وقتی ساعت 5 صبح پس از انفجار همه خسته و کوفته بر می گردند شهید عاصمی بسیار ناراحت بوده اند و عذاب وجدان راحتش نمی گذاشت وی بدون اطلاع دکتر چمران دنبال آن شهید همرزم به خاک دشمن باز می گردد و جنازه و اسلحه و مهمات آن شهید همرزم را بر می گرداندد دکتر بعد از اطلاع از این ماجرا نگهبان را صدا می زند که مگر به تو نگفته بودم بهمن را نگذارید برود ما به نیرو نیاز داریم نگهبان می گوید به من گفت می روم دستشویی دکتر بسیار عصبانی می شوند و یک سیلی به صورت وی می زند و بعد گریه کنان از ایشان حلالیت می طلبد و آهی می کشد و می گوید بنده هیچ مقصودی ندارم هدف من این است که این جوانها بعدها بدرد جبهه ها خواهند خورد و بر سر شهید بهمن عاصمی نیز داد می زند شهید عاصمی می گوید خودم سالم هستم جنازه شهید را نیز آوردم و هیچ مهماتی نیز باقی نگذاشتم . دکتر بهمن را بغل می کند و دستی بر سر وی می کشد و می گوید شما متوجه بعضی مسایل نیستید ! لازم به توضیح است بنا به گفته همرزم ایشان (چریک شهید) جعفر خراسانی حدود دو ماه قبل از شهادت نامبرده را عراقی ها از سمت چپ با گلوله زخمی می کنند و به بیمارستان اعزام می شوند و دکتر چمران به بیمارستان می آیند که صحرایی بوده از شهید بهمن عاصمی می خواهند که به منزل برگردند ولی وی قبول نمی کنند و دوباره به جبهه برمی گردد و می گوید من نمی توانم دوستان همرزمم را تنها بگذارم . این تاریخ با تاریخ شهادت بهمن عاصمی فقط 7 روز فاصله دارد . ایشان بسیار رشادت در جبهه از خود نشان داده و در تاریخ 21/12/59 هنگام آزاد سازی روستاهای سوسنگرد (دهلاویه) روستای مالکیه بر اثر برخورد آرپی جی 7 از سمت راست بدن در هنگام دیدبانی به شهادت می رسند که لازم به توضیح است دست راست شهید در آن محل باقیمانده است .
(یاد و روحش مستدام باد )