یادی از دلیرمرد آزادسازی خرمشهر؛ شهید "میکائیل رجبی"
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛ از استان اردبیل 89 حماسهساز ایثارگر در عملیات آزاد سازی خرمشهر شربت شهادت را سر کشیده اند. "شهید میکائيل رجبي" از جمله این شهیدان است، شهیدی که همچون همرزمان شهیدش جسورانه از خاک کشور دفاع و پایاننامه شهادتش را با خون خویش امضاء کرد.
او که از همان ابتدا عهد خود را در زمان مبارزه با
رژیم ستمشاهی در محضر شهيد آيتالله مدني که در مهاباد تبعيد بودند اعلام کرده و گفته
بود: « تا آخرين قطره خون از اسلام دفاع خواهيم کرد».
آمنه دربند مادر "شهید رجبی" میگوید: میکائیل شهريور 1338 در محله علیآباد اردبیل به دنیا آمد. بچه مودبي بود و همه از او راضی بودند. کمتر از 10 سال داشت که تصمیم گرفت تابستانها سر کار برود و وسايل مدرسه خودش را مهّيا کند. وقتي ميديد كه ناراحت هستم و نميتوانم كاري برايش انجام دهم ميگفت: «مادرجان! ناراحت نباش خدا اين توانايي را به من داده تا كار كنم و به خاطر همين لطف او را سپاسگزارم و گلهاي از زندگي خود ندارم».
ميكائيل آنقدر به درس خواندن علاقه داشت ،که موقع بیماری هم به مدرسه ميرفت. یک روز مدير مدرسه او را به خانه آورد و گفت: «مواظب
بچهات باش او زجر ميكشد». موقع رفتن به من توصيه كرد او را به دلیل هوش خوبی که دارد
در ارتش ثبتنام كنم.
ميكائيل پس از پایان دوره راهنمايي به دليل
وضعيت مالي خانواده ترك تحصيل كرد و به كارگري مشغول شد. سالها گذشت و او با پایان
خدمت سربازياش، به عنوان گروهبان يكم به استخدام ارتش درآمد،زمانی که جنگ تحمیلی
شروع شد ،بارها جهت سرکوبي دشمنان انقلاب به کردستان اعزام شد،او رفتن به جبهه را وظيفه
شرعي ميدانست و میگفت: «ما بايد در اين جنگ شركت و دشمنان اسلام را از خاك ايران
بيرون كنيم».
در جبهه جزو خدمه خمپارهانداز بود
و هر زمان به مرخصي ميآمد طوری با جبهه انس گرفته بود که براي برگشتن عجله داشت میگفت:
«مادر! همه ما خدا را داریم پس به امید او زندگی کنیم».
انس با جبهه را در چهرهاش میخواندم
این مادر شهید که مهربانی و دلسوزی فرزندش
را خیلی دوست میداشت، چنین نقل میکند: با همه فامیل صله رحم ميكرد،وقتي ميخواست
به مرخصي بيايد اول به تهران برای دیدن خالهاش ميرفت و ميگفت: «خالهام در غربت
زندگي ميكند و من مثل يك برادر مهربان، بايد گاهي به او سر بزنم». با اين حرفهایش
قانع ميشدم که چرا اول به دیدن ما نیامده است،یک بار وقتی او به مرخصی آمد پايم سوخته
بود وقتي مرا با آن وضعيت ديد زود به زود به مرخصي ميآمد اما از چهرهاش نمايان بود
كه دلش در جبهه جا مانده است.
برادر "شهید رجبی "نیز میگوید: در يكي از روزها كه به مرخصي آمده
بود ،ما را با خود به حمام برد. در راه برادر كوچكمان به خاطر بازي گوشيهاي زيادش
نقش بر زمين شد و تمام لباسش كثيف شد. او با پول اندكي كه داشت براي او لباس نو خرید.
آری ميكائيل، این دلیرمرد خطه سرسبز سبلان
پیشانی بند خویش را در نسیم حادثه به رقص درآورد و در عملیات بیتالمقدس حاضر شد تا
خرمشهر جانی تازه بگیرد، تا ایران و ایرانی به او و امثال او افتخار کنند.
ميكائيل رجبي 29 اردیبهشت 1361 در حالیکه تنها 5 روز
به تابش خورشید پیروزی مانده بود ،در درگيري با نيروهاي بعثي به ديدار پروردگارش نایل
آمد و پيكر پاكش در گلزار شهداي علي آباد به خاك سپرده شد. شهدا رفتند تا ما به خود
آییم و قدر این آرامش و آسایشی را که برای ما به ارمغان آوردهاند بیشتر و بیشتر
بدانیم.
انتهای پیام./