«داغ دل ربا» عنوان کتابی‌ به قلم «محمد‌علی جابری» است که «روایتی از تشیع پیکر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در ایران» را دربر دارد. در ادامه داستانی از این کتاب می‌خوانیم.

به گزارش نویدشاهد، شهید سردار حاج قاسم سلیمانی یکی از محبوب‌ترین چهره‌های انقلاب اسلامی در بین مردم  بود. این شهید بزرگوار هرگز راهی جز حرکت در راه اسلام در سر نداشت. صبحگاه جمعه ۱۳ دی‌ماه ۱۳۹۸ سردار قاسم سلیمانی در حمله هلی‌کوپتری آمریکایی‌ها در فرودگاه بغداد به شهادت رسید. در این حمله همراه با سردار سلیمانی، ابومهدی المهندس، فرمانده حزب الله عراق و قائم مقام بسیج مردمی عراق (الحشد الشعبی) و شمار دیگری از رزمندگان عراقی به شهادت رسیدند. در ادامه کتاب «داغ دل ربا» اثر میثم امیری که تشیع پیکر سردار را در ایران روایت می‌کند می‌خوانیم.

 

«داغ دل ربا»؛ روایتی از تشیع پیکر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در  ایران

غروب شنبه است. یک روز و نیم از زدن سردار گذشته است. دست و پایم را جمع کرده‌ام. راهی اهوازم. تازه اذان می‌دهند. هیچ چیز به اندازه‌ی نوای موذن زاده اردبیلی، جان آدم را آرام نمی کند. می‌روم سمت غرب تهران. مهرآباد، آنجاست.

*******

یکی دو کار خرده‌ریزم مانده است. می‌روم سمت شهرک اکباتان؛ نزدیک مهرآباد. باید سیم رابط موبایل بخرم و کتانی‌ام را تعمیر کنم. باد و باران می‌آید. دارند عکس‌‎های سردار را می‌چسبانند به در و دیوار. می‌رسم به پاساژ شهرک؛ توی گودی ساخته شده است. همه‌جور دکانی دیده می‌شود؛ از بانک تا بقالی، و همه هم خلوت.

زنی، روبه‌روی تلویزیون، توی راهروی پاساژ ایستاده است. مانتوی بلند پوشیده است. موهایش را با دست زیر روسری جابه‌جا می کند. به نوار مشکی گوشه‌ی صفحه‌ی تلویزیون می‌نگرد. پلک نمی‌زند. صورتش تکان نمی‌خورد. چسبیده به دیوار شمالی شهرک، کفاشی نشسته است. می‌گوید مثلش توی این شهرک نیست؛ توی این منطقه نیست. می‌گوید از آن طرف تهران می‌آیند تا او کفش‌هایشان را تعمیر کند. کتانی را می‌دهم دستش. دم فاز سه‌ی اکباتان نشسته است. اول، روی درزها چسب می‌زند. هوا کارش را سخت می‌کند. سرش را پایین‌تر می‌گیرد تا بهتر ببیند. خودش را بیشتر به دیوار می‌چسباند. چرخ خیاطی، یکی دو قدم باهاش فاصله دارد و توی پیاده‌رو است. باد، باران را کج می‌کند سمت صورت آدم. بر می‌گردم توی پاساژ. جایی می‌ایستم که هم به ساختمان‌ها دید دارم و هم به راهروی وسط پاساژ. هر اکباتانی‌ای که رد می شود، نگاهی به شبکه‌ی خبر می‌اندازد و رد می‌شود. فاز سه و فاز یک اکباتان را آمریکایی‌ها ساخته‌اند؛ یکی از غرب گرا‌ترین مجتمع‌های غرب تهران است. می‌گویند ماهواره و سگ و پارکور و گرافیتی، از اینجا به زندگی تهرانی‌ها راه پیدا کرده است. الان اما اکباتان هم مثل همه‌ی کشور نگران است؛ یکی نگران از دست دادن فرمانده‌ای قهرمان، و دیگری، نگران آینده ی کشور، و دیگری نگران خودش.... همه، در نگرانی، باهم مشترک‌اند. با دستگاه دوردوزی می‌کند. وقتی سرک می‌کشم، دارد جاهایی را محکم کاری می‌کند و با دست می‌دوزد. سی هزارتومان می‌دهم. بعدش نوشابه‌ی انرژی‌زا می‌خرم و قلپی می‌نوشم و انرژی نمی‌گیرم و راه می‌افتم.

توی فرودگاه، نرمه بورانی می‌آید. راه هوایی باز است. تاخیرندارد. توی طیاره‌ی کوچکی می‌نشینم. خانم مهمان‌دار، میکروفون دست می‌گیرد. همیشه همان حرف‌های تکراری و بستن کمربند‌ها و بیرون آمدن ماسک‌های اکسیژن در وقت خطر و چیزهای دیگر، و من نمی‌دانم این ها چه فایده‌ای دارد وقتی بخواهد اتفاقی بیفتد؛ اما این بار فرق دارد. خانم مهمان دار به ما سلام می‌کند. صدایش محزون و زیر است. تپق می زند و بین کلمه‌ها مکث می‌کند و دست و پا شکسته، شهادت سردار‌ رشید کشورمان را تسلیت می‌گوید. بعدش سکوت می‌کند، مهمان‌دار هم می‌خواهد خودش را در غم سردار شریک بداند و از ترامپ اعلام برائت کند. باقی‌اش همان حرف‌های همیشگی‌ست که مثل بلبل گفته می‌شود تا ما ملت از جاکنده شویم سوی آسمان ایران.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده