تنها پسر خانواده
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛ نقی نادعلی اوغلو، دهم بهمن ماه سال 1344 در خانوادهای متدین و زحمت کش، در اردبیل به دنیا آمد. پدرش سرخای، کشاورز بود و مادرش خانه داری میکرد.
کوکب خیرخواه، مادر نقی میگوید: خواهر شوهرم قبل از اینکه بچه به دنیا بیاید خواب دیده بود که، پسر است. در خواب، اسم نقی را روی پسرم گذاشته بودند و ما به حرمت آن نام و رویای صادقانهای که عمهاش دیده بود نامش را نقی گذاشتیم. او، تک فرزند پسر خانواده بود و من، پدرش و خواهرانش او را خیلی دوست داشتیم.
سالها پشت سرهم میگذشت و نقی بزرگ میشد. تا اینکه به سن 6 سالگی رسید. با مادر جهت ثبت نام به مدرسه آموزگار رفتند و دوران تحصیل نقی در مدرسه آموزگار محله علی آباد اردبیل آغاز شد. بعد از اتمام دوره ابتدایی، برای تحصیل در دوره راهنمایی، ثبت نام و به تحصیل مشغول شد. این دوره، با پیروزی انقلاب اسلامی مصادف شد.
بعد از اتمام دوره راهنمایی، سال 1360 در دبیرستان 17 شهریور ثبت نام کرد و شروع به تحصیل علم کرد. دورهای که، مصادف بود با جنگ تحمیلی و تجاوز دشمن به خاک عزیزمان. نقی، بزرگ شده بود و احساس مسئولیت می کرد. به پایگاه بسیج و برای آموزش و کمک به مجروحین به هلال احمر میرفت. دوره مقدماتی امدادگری را آنجا سپری کرد و مدرک گرفت.
خیلی خوش اخلاق بود و با خواهرانش با عطوفت ومهربانی رفتار میکرد و تا جایی که از دستش برمیآمد به دیگران کمک می کرد. اما علاقهای که به من داشت زبانزد بود و مرا بسیار دوست داشت.
سال1364 از دبیرستان 17 شهریور در رشته علوم تجربی، فارغ التحصیل شد. در یکی از روزها، دوستش بهمن به خانه ما آمد و گفت: ما میخواهیم به جبهه برویم. مخالفت کردم. اما تصمیمش را گرفته بود. اولین بار با دوستش بهمن، عازم جبهه شدند. او رفت و تمام وجودم را برد. بعد از سه ماه برگشت و بی تاب رفتن بود. هر چه اصرار کردم که بماند، قبول نکرد و برای دومین بار رفت.
عبداله مهدوی با پسرم هم سنگر بود و با هم اعزام شدند. بعد از مدتی عبداله برگشت و من به خانه آنها رفتم تا از نقی خبری بگیرم. مهدوی از ناحیه پا مصدوم ومورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته بود. با دیدن من شروع به صحبت کرد: نقی، مرا به بیمارستان اهواز برد و و کنار من تا صبح بیدارماند و از من مراقبت کرد. بعد اشاره به گچ پایش کرد و ادامه داد: این امضای آقا نقیه. سفارش کرد که امضا را به شما نشان بدهم تا مطمئن باشید که سالم است.
اما حس مادری به من می گفت: که عبداله راستش را نمی گوید. امضا، امضای نقی بود اما لرزهای که در صدای عبداله بود نگرانیام را صد چندان میکرد. نقی، دو روز بعد از جدایی از عبداله به شهادت رسیده بود و عبداله خبر داشت و من از نحوه بیان کلامش ماجرا را فهمیدم.
15/11/1365 تاریخ شهادت نقی است. او در عملیات کربلای5 در منطقه شلمچه شربت شهادت نوشید و به مولایش پیوست. پیکر این تنها پسر خانواده را با تشییعی با شکوه در گلزار شهدای علی آباد اردبیل به خاک سپردند.