شهیدی که روز عاشورا به شهادت رسید و پیکرش در میدان جنگ ماند
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛ شهید «حسن حضرتقلیزاده» روز عاشورا به شهادت رسید و پیکرش در منطقه جنگی سومار ماند. زندگی نامه این شهید سرافراز را مرور می کنیم:
سیده سکینه، گلثوم را روی پاهایش خوابانده بود و لالایی میخواند. گلثوم چشمهایش را بسته بود اما از طرز پلک زدنش مشخص بود که نخوابیده است. مادر، غرق در رویا بود و دختر هر از گاهی با چشمهای نیمه باز به صورت مادر زل میزد.
صدای حسین آقا، از پشت در آمد: پاشو خانم. پاشو غذا و چایی آماده کن میخوام برم سرِ زمین.
گلثوم، روی پهلویش چرخید و دمر کنار پای مادر افتاد. سیده سکینه، یا فاطمه الزهرا(س) گفت و به سختی بلند شد. پا به ماه بود و سنگین شده بود. به سمت مطبخ رفت. از داخل مطبخ صدایش به سختی شنیده میشد:
- حسین آقا، همه میگن بچه پسره. تو میخوایی پسر باشه یا دختر؟
- چه فرقی میکنه!؟ مهم اینه که سالم باشی و سالم باشه.
- فرق میکنه عزیزم! میخوام پسر باشه.
- دعا کن سالم باشه. پسر نعمته و دختر رحمت. هر چی خدا بخواد همون می شه.
حسین، راهی مزرعه شد. چند ساعتی نگذشته بود که برگشت و خوابید. درد تمام وجود سکینه را فراگرفت. نفسش بالا نمیآمد. خودش را به سختی به سمت حسین کشید و بیدارش کرد.
- پاشو، بُ... برو ما...مادرم رو صِ...صدا کن بی... بیاد.
- چی شده!؟
- بَ...بَ... بچّه...
حسین، سریع لباسهایش را پوشید و راهی شد. چند دقیقه نگذشته بود که با مادرزنش برگشت.
مادر، داخل خانه شد و حسین پشت در ماند. صدای بچّه، خیلی زودتر آز آنی که فکر میکرد، بلند شد. در باز شد و مادر رو به حسین گفت:
مژدگانی بده، بچه پسره.
حسین، وارد اتاق شد و گفت: به آرزوت رسیدی سکینه. خدا رو شکر که هر دوتون سالمین. میخوام اسم بچّه رو حسن بذارم. نظرت چیه؟
سیده سکینه، سرش را به علامت تأیید تکان داد. حسین، بچّه را در آغوشش گرفت و همان لحظه در گوشش اذان و اقامه خواند و اسمش را حسن گذاشت.
سی و پنج روز از عید 1335 میگذشت که حسن به دنیا آمد و برکت، با پای او وارد خانه حسین آقا شد.
ماه ها و سالها به تندی میگذشتند و حسن بزرگ میشد. اوّل تا پنجم ابتدایی را در روستای خرّم آباد خواند. روستایی خوش آب و هوا در هفت کیلومتری مشکین شهر، که علی رغم طبیعت زیبایش از امکانات رفاهی، هیچ چیز نداشت. حسن، به خاطر نبود مدرسه راهنمایی در روستا، ترک تحصیل کرد و همراه پدر، مشغول کشاورزی شد.
بهار و تابستان را در روستا کار میکرد و پاییز و زمستان به رشت و تهران میرفت. نوجوانی برازنده بود که خرج خانواده روی دوش او بود و با تمام وجود، برای تأمین معاش خانواده تلاش میکرد.
هشتمین روز آبان 1356 زمانی که سرباز بود با حبیبه ملکی ازدواج کرد. دختری محجّبه و با ایمان که بسیار خانواده دوست بود. بعد از اتمام سربازی، برای کار، دوباره به تهران رفت. دو ماه از رفتنش گذشته بود که حبیبه با او تماس گرفت و گفت که خدا به آن ها بچهای عطا کرده است.
حسن، برگشت و در روستا ماند. کارگری میکرد و کارهای خانه را هم انجام میداد. سال 1357، دخترش به دنیا آمد. حسن، با خوشحالی از پدر و مادرش خواست که نام بچّه را آنها انتخاب کنند. مادرش، نام خدیجه را پیشنهاد کرد. همه پسندیدند و پدربزرگش، با اذان و اقامه نام خدیجه را در گوش نوهاش خواند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حسن همراه زن و دخترش به تهران مهاجرت کرد. هفده ماه از مهاجرتشان گذشته بود که عراق به ایران حمله کرد. باید برای گذراندن دوره احتیاط، به جبهه میرفت. حبیبه مخالفت کرد اما حسن دلداریاش داد و اعزام شد و در اول مهر ماه 1359، در قالب لشکر 81زرهی کرمانشاه به منطقه سومار رفت.
حبیبه میگوید: با شروع جنگ، رفت. هر از گاهی نامهاش میآمد و من با صدای بلند نامهاش را میخواندم. چندین بار میخواندم و خدیجه روی پاهایم گوش میکرد. وقتی گریه میکردم چشمهایش را میبست و از حرکت چشمهایش میفهمیدم که بیدار است.
اواخر مهرماه بود که حسن به مرخصی آمد. بیست و چهار ساعت ماند و برگشت. سر و روی خدیجه را بوسه باران کرد و او را در آغوشش فشرد. چند ثانیه، چشم در چشم من دوخت و سریع، سرش را برگرداند و دور شد.
چند روز از رفتنش گذشت. نه نامهای و نه خبری. گفتند: شهید شده است.
گفتند: بیست و هفتم آبان 1359 که مصادف با روز عاشورا بود در درگیری با نیروهای بعثی در سومار شهید شده است. پس از آن خبری از حسن نشد. دو ماه بعد از این ماجرا، فرزند دومش به دنیا آمد. نامش را ابراهیم گذاشتند.
حسین آقا، چندین بار برای پیدا کردن فرزندش به منطقه رفت اما خبری از حسن نبود. سیده سکینه در فراق دلبندش، گیسوهایش سفید شد. بیست و سه سال انتظار آسان نیست. آذرماه 1382 از سوی بنیاد شهید، شهادت حسن حضرتقلیزاده محرز شد. اما پیکرش برای همیشه در سومار ماند.
حالا هر سال در عاشورای حسینی، مردم روستای خرمآباد مشکین شهر در کنار گریه بر امام حسین(ع) و شهدای کربلا در سوگ قهرمان غیورشان ناله سر میدهند و در اجرای مراسم عاشورائی با پخش احسان، نام و یادش را زنده نگه میدارند.
انتهای پیام/