سه‌شنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۰۸
«فرانگیز نعل گیر» مادر شهید «علیرضا پورناصری» می‌گوید: 14ساله بود که رفت و 14سال چشمم به دَر ماند.

به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید علیرضا پورناصری، بیست و یکم مرداد 1348 از پدر و مادری اردبیلی در تهران به دنیا آمد. پدرش محمد از اهالی روستای آبی بیگلوی اردبیل بود و در کارخانه بافندگی کار می‌کرد و مادرش فرانگیز نعل‌گیر نام داشت. دوم راهنمایی می‌خواند که به جبهه رفت. بسیجی بود. پنجم اسفند 1362 در طلائیه و در عملیات خیبر به شهادت رسید. پیکرش چهارده سال در منطقه ماند و در تاریخ چهاردهم مرداد 1376 بعد از تفحص در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

14ساله بود که رفت و 14سال چشمم به در ماند

پدر و مادر این شهید عزیز در موزه شهدای استان اردبیل حاضر شدند و در مورد فرزند نوجوان شهیدشان صحبت کردند:

دوران کودکی

مادر شهید تعریف کرد: علیرضا اولین فرزند ماست. من و حاج محمد پورناصری سال 1346 ازدواج کردیم و علیرضا سال 1348 در محله فلاح تهران به دنیا آمد. ما اصالتا از روستای آبی بیگلوی اردبیل بودیم که به تهران کوچ کردیم. حاج محمد در کارخانه بافندگی مشغول کار شد و زندگی آرامی داشتیم. بعد از تولد علیرضا، خدا نعمت و برکتش را نصیب ما کرد. علیرضا پسری آرام بود و به شنیدن صدای قرآن علاقه زیادی داشت. وقتی گریه می‌کرد قرآن تلاوت می‌کردیم و آرام می‌شد. بچه‌‌ای مهربان و بسیار عاطفی بود و من بیشتر از جانم دوستش داشتم.

دوران تحصیل در مقطع ابتدایی

وی ادامه داد: هفت ساله که شد. به مدرسه رفت. پدرش برای ثبت‌نام او را با خودش برد و وقتی برگشتند با کتاب و دفتر و قلمی که در دستش گرفته بود و قیافه مظلومی که داشت مرا احساساتی کرد و از سر ذوق اشک از چشمانم سرازیر شد. پسرم را در آغوش گرفتم و در یک لحظه تمام دعاهای خیری از دلم می‌گذشت بر زبانم جاری کردم. خوب درس می‌خواند و علاقه زیادی به آموختن داشت. من و پدرش، در انجام تکالیف مدرسه کمکش می‌کردیم و مدرسه رفتن او باعث شد که دل‌های ما بیشتر به هم نزدیک شود.

14ساله بود که رفت و 14سال چشمم به در ماند

دوران تحصیل در مقطع راهنمایی و فعالیت در مسجد محله

این مادر شهید گفت: حاج محمد، مسجدی بود و علیرضا هم به تبع پدرش به مسجد می‌رفت و نمازش را در مسجد می‌خواند. منطقه 17 تهران در اعزام نیرو به دفاع مقدس، جزو مناطق فعال بود. وقتی علیرضا را برای ثبت‌نام در مدرسه راهنمایی می‌بردم، ماند و با حسرت به نیروهای اعزامی نگاه کرد. گفتم: علیرضا این برادرها برای دفاع از دین و مملکت ما دارن می‌رن جبهه. کلامم را قطع کرد و گفت: مادر اجازه می‌دین منم برم؟ انتظار چنین سوالی را نداشتم. جواب دادم: تو هنوز بچه‌ای و بعد از اینکه به سن سربازی رسیدی می‌ری ان‌شالله. دیگر حرفی نزد و به مدرسه رفتیم. ثبت نامش کردم اما خوشحالی در چشمانش نبود. همه فکر و ذکرش جبهه شده بود و می‌دانستم که می‌رود.

اعزام به جبهه

از من اجازه خواست و قبول نکردم. اما یک روز متوجه شدم که رفته. سیصد تومان از جیب بابایش برداشته بود و رفته بود، از بابایش اجازه گرفته بود و رفته بود. وقتی حاجی به خانه آمد، متوجه رفتنش شدم. سوار قطار شده بود و رفته بود. چهارده ساله بود که رفت و مدت‌ها بی‌خبر ماندیم.

14ساله بود که رفت و 14سال چشمم به در ماند

خبر شهادت

وی بیان کرد: چند روز به عید نورزو 1363 مانده بود که خبر شهادتش را آوردند. باور نمی‌کردم جگر گوشه‌ام چهارده سال داشت و حالا خبر شهادت و مفقود شدنش را آورده بودند. می‌گفتند در عملیات خیبر در طلائیه شهید شده است. هیچ شناختی از طلائیه یا عملیات نداشتم. همه وجودم می‌لرزید و وقتی ساکش را برایم آوردند از شدت ناراحتی و گریه بیهوش شده بودم. 

14ساله بود که رفت و 14سال چشمم به در ماند

پسر عزیزم پنجم اسفند 1362 به شهادت رسیده بود و پیکرش در طلائیه مانده بود. 14ساله بود که رفت و 14 سال چشمم به در ماند. چهاردهم تیر ماه 1376 پیکرش را آوردند و در بهشت زهرای تهران به خاک سپردیم. 

14ساله بود که رفت و 14سال چشمم به در ماند

ادامه راه شهدا با اطاعت از رهبری، حفظ حجاب و عمل به سیره شهداست

حاج محمد پورناصری پدر شهید می‌گوید: پسرم برای دفاع از دین و وطن و ناموس از جان شیرینش گذشت و خواسته او و ما این است که جوانان عزیز برای تداوم راه شهدا بصیرت داشته باشند. ادامه راه شهدا با اطاعت از رهبری، حفظ حجاب و عمل به سیره شهداست. امیدوارم شرمنده شهدای عزیزمان نباشیم.

 

انتهای پیام/

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده