نوجوان شهید «اکبر دوستدار رضی»، پیکار با اسلحه را بر جنگ با قلم ترجیح داد و خنده بر لب در محضر معشوق حاضر شد.

پیکار با اسلحه را بر جنگ با قلم ترجیح داد

به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید «اکبر دوستدار رضی»، دهم فروردین 1349، در روستای رضی از توابع شهرستان مشگین شهر به دنیا آمد. پدرش علی، کشاورز بود و مادرش دل آور نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سی‌ام بهمن ماه 1362 در عملیات خیبر در منطقه طلائیه به شهادت رسید. پیکرش مدتی در منطقه برجا ماند و بیست و هفتم اردیبهشت 1376، پس از تفحص در زادگاهش به خاک سپرده شد.

متانت و برخورد منطقی اکبر از همان اوان کودکی به چهره بشاشش مردانگی خاصی بخشیده بود. دوران ابتدایی او با انقلاب شکوهمند ملت ایران مصادف بود. اکبر هنوز بچه‌ای بیش نبود که امام و شرح جانفشانی شهدای انقلاب را از دوستان و آشنایان شنید و به راه و عقیده آنان علاقه خاصی پیدا کرد و در پیشبرد اهداف انقلاب هر قدر که در توان داشت کوشید. عضو فعال بسیج و انجمن مدرسه بود. عاشق امام بود و به سخنان مسیحیایی‌اش گوش می‌داد و فردایش با شور و حال زابد الوصفی به بچه‌ها توضیح می‌داد. بچ‌ها را برای اجرای فرامین امام تشویق و ترغیب می‌کرد. چون سخنش از ته دل بر می‌آمد لاجرم به دلهای جوانان مدرسه می نشست. روح بیقرارش بهانه‌ای می‌جست تا مرادش لب تر کند که به جبهه برود. سیزده ساله بود همچون همکلاسش حسین فهمیده در جمع بسیجیان سپاه مشگین شهر به جبهه اعزام شد و اصرار معلمان و خانواده برای نرفتن او با توجه به کمی سن در او تاثیری نداشت.

پیکار با اسلحه را بر جنگ با قلم ترجیح داد و تیربار به دست گرفت و با خنده‌های رگبار تیربار تابلوی زبونی دشمن و شادمانی چهره امام را نقش بست. تمام آرزویش این بود که مبارزه و جنگاوری‌های او حتی برای لحظه‌ای تبسم بر لبان امام بنشاند بنابراین جان را آن ارزش و مقام قائل نبود که از فشاندنش در راه اسلام و قرآن از آن دریغ کند. دشمن تا دندان مسلح به پیش می‌آمد و برق شادی وصال در چشمان اکبر سیزده ساله می‌درخشید یک لحظه دستش را روی ماشه تیربار فشار داد و از قهقهه رگبار مسلسلش مست شد. اینجا خط مقدم طلائیه بود که همرزمانش در سی‌ام بهمن ماه 1362 در عملیات خیبر همراه با خنده رگبارش فریاد "یا حسین" اکبر را شنیدند چندین تیر ترکش اعضای بدنش را بوسه زده بود و تبسم بر لبهای خشکیده او خشکیده بود تا در قیامت با پیکر خونین، خنده بر لب در محضر معشوق حاضر شود.

مردم غیور و انقلابی، این گل پرپر شده خونین بال را در پنجم اسفند ماه 1362 با چشمان اشکبار، الله گویان به خاک سپردند و آخرین حرفش را هرگز از یاد نخواهند برد که گفت: امام را تنها نگذارید و چه سزاست که این ناتمام را چنین به پایان ببریم.


صدای تیر ربود از دهن کلامم را
ستاره پرپر شد و نسیم از نفس افتاد
رنگ ما پرید
دگر کجا ببرم حرف ناتمام را؟

 

انتهای پیام/ 
 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده