دست از نماز اول وقت نمیکشيد
به گزارش نوید شاهد اردبیل، در فصل تابستان و در شهريور ماه، خانواده سليمانی، در انتظار به سر می بردند. روزها را می شمردند و برايشان خيلي جالب بود که بدانند فرزندی که همه در انتظار او هستند، پسر هست يا دختر؟ اما پدر و مادر دعا می کردند که فرزندشان سالم به دنيا بيايد. بلاخره روزها سپري شد و اول شهريور ماه 1346 فرا رسيد. خداوند بزرگ ، فرزندی به خانواده سليماني عطا کرد که نه تنها باعث افتخار خانوادهاش شد بلکه بعدها مردم شهر اردبيل نيز به آن افتخار میکردند. اين فرزند، پسری بود زيبا با چهرهای معصوم که پدرش نام او را بعد از مشورت با همسر گراميش، رحمان که از ناسمای متبرکه و زيبای خداوند متعال می باشد انتخاب کرد.
دوران آغاز تحصیل علم و تصادف!
روزها سپری میشدند و رحمان بزرگتر میشد. خواهرانش در نگه داشتن رحمن مادر را ياری میکردند. رحمان در خانواده با دو اسم شناخته میشد: رحمان و پرويز که نام مستعارش بود. ماهها و سالها سپری می شد تا اينکه رحمان به سن تحصيل رسید. در روز اول تحصيل، مادرش با شوق فراوان او را به مدرسه ابتدايی آموزگار در محله علی آباد برد و ثبت نام کرد.
رحمان پسری خونگرم ، خوش اخلاق و مهربان بود که همه او را دوست داشتند. در این دوره، برای رحمان و برادرش احد، حادثه ای رخ داد. اين حادثه باعث شد که رحمان دو - سه ماه در بيمارستان بستری شود. حادثه از اين قرار است: رحمان سال چهارم ابتدايی را می خواند که پدر گراميشان، او و احد را برای خريد نمک به بازار فرستاد. دو برادر با دوچرخه به خريد رفتند. موقع برگشتن به خانه متاسفانه با دوچرخه در بين دو کاميون بزرگ قرار می گيرند. احد آسیبی نمی بیند اما متاسفانه رحمان با ضربه شديدی به زمين می افتد که باعث شکستگي پا ، کمر و لگن اش میشود.
بعد از اين حادثه، رانندههای کاميونها، توسط ماموران شهرباني دستگير میشوند که بعدا با رضايت و بخشش پدر بزرگوارشان رانندهها آزاد میشوند ، ولي متاسفانه رحمان به دليل زخم های عميق و شکستگی های زياد دو- سه ماهی طول میکشد تا از بيمارستان مرخص شود.
دوستان رحمان در اين دوره، عبدل باقرزاده و باقر باقرزاده بودند. پدر رحمان يکي از پرسنل ارتش بود که يک حقوق ثابت و محدودی داشتند و به دليل پر جمعيت بودن خانواده پدر مجبور میشد در ساعت بيکاری در بيرون نيز به کار آزاد مشغول شود.
دوره راهنمایی
دوره راهنمايی را در مدرسه اعیادی شروع به تحصيل نمود. علاوه بر تحصیل علم، در مغازه بقالی که پدرش بعد از بازنشستگی برپا کرده بود مشغول کار شد. رحمان ارادت زيادی به ائمه از جمله امام حسين(ع) داشت و در مراسم های مذهبی در مسجد محله به اتفاق برادرش شرکت میکرد. همین اعتفاد باعث شد که در کارهایش و در تحصیال علم موفق باشد.
دوران سربازی
به صورت سرباز داوطلب ارتش به جبهه اعزام شد. خانواده و ديارش را برای دفاع از سرزمين اسلامي ترک کرد. در طول خدمت اش به دليل وضعيت پايين اقتصادی خانواده که در تأمين مخارج دچار مشکل بودند کمتر به مرخصی ميآمد. دو بار به مرخصی آمد که يک بار آن به خاطر عروسی خواهرش بود و فقط چهار روز از مرخصی استفاده کرد .
در يکی از نامههايش دليل کمتر مرخصی آمدنش را چنين بيان میکند: پدر و مادر عزيز از اينکه ديرتر به مرخصی می آيم مرا ببخشيد براي اينکه دلم روا نمی دهد هم سنگران خود را تنها بگذارم.
نماز اول وقت
همرزمانش می گفتند: حتی در حساس ترين لحظهها نيز دست از نماز اول وقت نمی کشيد و بعد از نماز دعا می کرد که خدايا مرا جزو ياران امام حسين(ع) قرار بده . رحمن يکی از بزرگترين آرزوهايش را چنين بيان می کند : اميدوارم روزي به آرزوي خود برسم و خون خود را به اين انقلاب و در اين جبهه های مقدس بدهم .
عزیزه خانم، مادر شهید، میگويد: هميشه افتخار مي کردم که بچه هايم در راه دين هستند و وقتی رحمان به نماز میایستاد به فرزندم اقتدا میکردم.
شهادت
رحمان، در تاريخ سیزدهم فروردین 1365 در منطقه عملياتي قصرشيرين در محوطه پادگان به وسيله بمباران هوايي ظالمان بعثي در اثر برخورد ترکش از ناحيه سر به درجه والای شهادت رسید . در اين روز، اردبيل شاهد به خاکسپاری 27 شهيد گلگون کفن بود.
13 فروردين 1365 در حالی که همه مردم آخرين روز تعطيل سال نو را در دشت می گذراندند؛ خانواده سليماني اولين روز غم و ماتم خود را شروع کرده بودند . پدرش بعد از رحمان دوام نیاورد و اول آذر 1365 به فرزند شهیدش پیوست.
انتهای پیام/