سید شهیدی که در عید غدیر اسکناس نو به اهالی هدیه میداد
به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید میرداود اطهرنیاری در تاریخ بیستم مهر ماه 1336 در محله نیار از توابع شهرستان اردبیل پا به عرصه هستی نهاد. پدرش میرمحمود و مادرش عارفه سلمانی بودند. او فرزند اوّل خانواده بود.
دوران کودکی
میر داود وقتی که متولد شد پدر و مادرش خیلی خوشحال شدند زیرا که آنها صاحب اولین فرزند خود شدند. پدر و مادرش از لحاظ اقتصادی چندان قوی نبودند. پدرش خیاط بود و مادرش خانه دار که البته مادر سواد قرآنی و پدر نیز تا کلاس چهارم ابتدایی تحصیل کرده بود.
سواد قرآنی مادر و وجود کلاس های آموزش قرآن در روستا او را از کودکی با اصوات و آواهای قرآنی و کلمات این کتاب آسمانی آشنا ساخت. او از کودکی کنار پدر حاضر می شد و در کارهای خیاطی نیز به پدرش کمک می کرد.
دوران ابتدایی و کمک به خانواده
مدرسه ابتدایی را در سال 1343 در زادگاه خود آغاز کرد. او جدی و خوب درس میخواند. طوری که با موفقیت، دوران ابتدایی را پشت سر گذاشت. میرداود، ضمن کمک به پدر در کار خیاطی گاهی با حضور در کارهای ساختمانی و کارگری کردن به خانواده کمک مینمود. او خیلی سخت کوش و کاری بار آمده بود.
دوران راهنمایی
میر داود، دوران راهنمایی در مدرسه نیار آغاز کرد و با موفقیت به اتمام رساند. او در کنار تحصیل علم، کار هم میکرد و نوجوانی خود ساخته شده بود. کار در مغازه خیاطی و کارگری در زمینهای کشاورزی، از او نوجوانی موفق ساخته بود که الگوی هم سن و سالانش شده بود.
ورود به ارتش و عضویت در تیم فوتبال
سال 1353 اول متوسطه بود که با ثبت نام در ارتش به نیروی زمینی ارتش پیوست. دوره آموزشی را با موفقیت به پایان رساند و در کنار آموزش در تیم فوتبال نیروی زمینی تهران هم بازی می کرد و بازیکن تکنیکی و قابلی بود. بعد از پایان دوره به عنوان راننده تانک در لشکر شانزده زرهی قزوین مشغول به کار شد.
انقلاب اسلامی
در زمان انقلاب به صف انقلابیون پیوسته و با ترک خدمت میگفت که من نمیتوانم به روی مردم اسلحه بکشم و مردم را بکشم. بعد از مراجعه به زادگاهش در تظاهرات های انقلابی شرکت می کرد و مردم در پیوستن به انقلاب اسلامی و حمایت از امام خمینی(ره) تشویق میکرد. ایشان در فعالیتهای مذهبی، مسجد و پایگاه حاضر میشد و البته به ورزشهای رزمی و فوتبال نیز میپرداخت.
ازدواج و تشکیل خانواده و ادامه حضور در جبهه
میر داود، سال 1357 و در بیستم مهر ماه با دختر همسایه شان ازدواج کرد. ثمره این ازدواج 3 فرزندی است که یکی پسر و 2 تای دیگر دختری بودند که از ایشان به یادگار مانده اند. اما دختر کوچک خانواده در نوجوانی، تاب دوری از پدر شهیدش را نیاورد و به پدر شهیدش پیوست.
تشویق جوانان به حضور در جبهه
میرداود،با حمله عراق به ایران از پیشروان بود و برای دفاع اسلام و آرمان های انقلاب و وطن در خط مقدم حاضر شد. وقتی به مرخصی میآمد شور ونشاط را به خانه میآورد. از خاطرات جنگ وجبهه به خانواده صحبت میکرد و با بیان فداکاریها و شجاعتهای رزمندگان در مسجد محله، همه را به حضور در جبههها ترغیب می کرد. علاقه به خانواده و فامیل و آشنایان در ایشان به حّدی بود که همه او را دوست و گرامی میداشتند. او با اکثر جوانان نیار مهربان و صمیمی بود خصوصاً با افراد سر به زیر و اهل نماز و مؤمن رفت و آمد میکرد.
ایشان کادر ثابت ارتش بود معمولاً در ایّام معدود و مرخصی ها به روستا می آمد با این همه با آمدن او شور و نشاط به روستا میآمد و همه جوانان روستا دور او جمع می شدند. او مردی بسیار صبور و پایدار و مقاوم بود که هیچ کس نمیتوانست او را از انجام کاری مأیوس کند. او که علاقه زیادی به نظامی گری داشت معمولاً در ایّام مرخصی نیز دلش برای دوستانش تنگ میشد و ضمن حضور در جبهه دفاع از ارزش در ترغیب جوانان برای دفاع نقشی اساسی داشت.
عیدانه سید در عید غدیرخم
مادر شهید می گوید: میرداود، خصلت زیبایی داشت که از اجدادش به او رسیده بود. او در عید بزرگ غدیرخم که به عید سادات معروف است اسکناس نو به اهالی هدیه میداد و شیرینی پخش میکرد. خاطرهای که در اذهان مردم شهید پرور نیار ماند و من به این خصلت پسندیده پسرم همیشه افتخار میکنم. هنوز هم که هنوز است از عیدانه پسرم در عید غدیر خم، صحبت میشود.
7سال حضور در جبهه و شهادت
او که ابتدای خدمت را در لشکر 16 زرهی قزوین شروع کرده بود؛ سپس به عنوان راننده تانک، سالهای سال در تیپ 40 مستقل سراب عضویت یافته و حدود 7 سال به طور مداوم از خاک ایران دفاع کرده بود و چندین بار مجروح شده بود عاقبت هشتم مرداد 1366 در ارتفاعات میمک و تپّه شهدا در استان ایلام در نبرد با نیروهای دشمن بر اثر اصابت گلوله توپ به سنگرشان و اصابت ترکش بر سر و شکم به لقاء الله پیوست. مردی که پیکر مطهرش در روستای نیار، گلزار شهدای روستا را به عطر شهیدی آمیخته که شجاعت و صبوری و ایجاد نشاط در دوستان و فامیل از بهترین خصوصیات اخلاقی او بود.
روایت مادر شهید
مادر شهید میگوید:«یک شب پسرم در خواب دیده بود که هواپیمایی در نزدیکی اردبیل سقوط کرده و او نزدیک هواپیمای سقوط کرده مشغول نگهبانی بوده است. خوابش را که برایم تعریف کرد گفتم: پسرم تعبیر خواب تو این است که جنگ تمام میشود و تو زنده میمانی چون کنار هواپیمای سقوط کرده سالم بودهای.
او که در مرخصی بود هنوز مرخصیاش تمام نشده بود که آمد و گفت مادر، دوستان من در جبهه هستند و می خواهم زودتر پیش آنها برگردم. اصرارهای او باعث شد که قبل از اتمام مرخصی به جبهه برگردد. او که رفت چند روزی از او خبری نشد. هر وقت که دلم میگرفت به پشت بام میرفتم و چشم به انتهای جادهای میدوختم که او رفته بود.
یک روز عصر روی پشت بام چشم به جاده دوخته بودم، ناگهان هلی کوپتری را دیدم که به طرف پادگان ارتش رفت و آنجا فرود آمد. همان ساعات به دلیل بیماری دخترم که در تهران بود جهت عیادت او به تهران رفتیم. احساس میکردم که با رفتن به تهران از دلتنگیام کاسته خواهد شد. فردا به تهران رسیدیم، خبر شهادت پسرم را شنیدم میگفتند: جنازه پسرم را دیروز با هلیکوپتر به پادگان ارتش اردبیل منتقل کردهاند.
انتهای پیام/