قاسم من، قاسم کربلای ایران شد
به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید قاسم عیوضزاده، در اولین روز از فروردین ماه1347 همزمان با نو شدن طبیعت در شهرستان تهران قدم به جهان هستی گذاشت. پدرش عیوضعلی، بی سواد و کارگر و مادرش عارفه رحیم زاده، خانه دار بود. آنها وضعیت اقتصادی خوبی نداشتند و در یک خانه اجارهای زندگی میکردند ولی از لحاظ اجتماعی احترام خاصی میان اهالی محلّه داشتند.
دوران کودکی
قاسم سومین فرزند خانواده بود که بعدها تعدادشان به 9 نفر رسید بنابراین او بیشتر با برادر و خواهرهایش و به علاوه پسر خالهاش ناصر نوروزی پرست، همبازی بود و با انواع بازیهای کودکانه خود را سرگرم میکردند.
روزها و سالها میگذشت تا اینکه قاسم به 7 سالگی رسید و بایستی مثل تمام بچهها به سنگر علم و دانش میرفت. اولین روز مدرسه، مادرش را مشایعت کرد و یکی از مدارس ابتدایی تهران پذیرای حضور پر شوق و ذوق او گشت. وضعیت تحصیلیاش خوب بود درست به مانند اخلاق و کردارش که زیبا و پسندیده بود از همین دوران احساس مسئولیت میکرد. نسبت به درسش و واجبات دینی حساس بود و از جمله نماز و روزه که قبل از سن تکلیف به ادای آنها میپرداخت. در سالهای انقلاب 10 ساله بود هر چند سن زیادی نداشت.
روایت مادر
به روایت مادر، عاشق امام و انقلاب بود به همین دلیل پس از پیروزی انقلاب تمام اوقات فراغتش را صرف انقلاب و انجمن اسلامی و پایگاه می کرد و در فعالیت های مذهبی شرکت می نمود. مادر شهید در مورد اخلاق و رفتار او چنین میگوید: رابطه او با همه خیلی خوب و مهربانانه بود ، احترام زیادی به والدین خود میگذاشت به خواهر و برادرانش عشق میورزید و بیش از همه غلامرضا، برادر کوچکش را دوست داشت در همه کارهای منزل کمک حال دیگران بود. با خویشاوندان و همسایگان نیز روابط حسنهای داشت به آنها احترام میگذاشت و احترام آنها را نیز جلب میکرد، همه او را دوست داشتند و از اخلاق نیک و مهربانی او تعریف و تمجید میکردند. با شروع جنگ تحمیلی یکی از اهداف قاسم شرکت در جنگ بود او جنگ تحمیلی را جنگ بین کفر و اسلام می دانست و معتقد بود که همه باید به جبهه بروند و در مقابل ستمگران و متجاوزان ایستاد . امّا او سن کافی برای رفتن نداشت بنابراین صبر پیشه کرد تا زمان معّین فرا رسد. زمان فرا رسید و قاسم من قاسم کربلای ایران شد و جانش را فدای آرمانهای حسینی و خمینی کرد.
حضور در جبهه
سال 1362 از راه رسید و قاسم در حالی که در کلاس دوم راهنمایی تحصیل میکرد، ترک تحصیل نمود و برای دفاع از کشور اسلامی و انقلاب اسلامی به جبهه رفت تا به کشورش و ملّت عزیز ایران و مهمتر از همه اسلام خدمت کند. او با جامه مقدس سربازی و به عنوان رزمنده به مبارزه علیه لشکر باطل پرداخت، پشتیبانی از امام و انقلاب و جبهههای حق و رزمندگان از توصیههای او بود. دوستان و همرزمان همه از محبت و شجاعت و اخلاق نیک او می گفتند. او راه خود را انتخاب کرده بود و آرزوی شهادت داشت . انگار به زبان حال میسرود
مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک/ چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
شهادت
او قصد پرواز به عالم ملکوت داشت و هر چند دیر امّا زمان پرواز فرا رسید پس از 26 ماه حضور عاشقانه در جبهه های حق علیه باطل در منطقه بیات شهر دهلران در بیست و سوم تیر 1367 در حین درگیری با نیروهای بعثی عراق به پروانههای جاویدالاثر پیوست و اثری از پیکرش به دست نیامد.
انتهای پیام/