مرخصی برای شهادت
به گزارش نوید شاهد اردبیل، نوشتن از «حسین حیدری» کار بسیار سختی است؛ شهیدی که حدود سه سال قبل از شهادت، به مکه رفت و حاجی شد و ازآنپس، برای خود برنامهای برگزید تا شهادتش رقم بخورد.روایت هنگامی سخت میشود که بخواهی در مورد سه دوست سخن بگویی که در جوانی، با هم «عقد اخوت» میبندند تا اگر یکی از آنها به شهادت رسید، دیگر برادران صیغهایاش را در روز قیامت شفاعت کند.حسین حیدری، غلامعسگر کریمیان و مجید میرزامحمدی در خانهای در شهر آلنی مشگینشهر، دست روی دست هم گذاشته و صیغه «پیوند برادری» میخوانند.
حال یکی از آنها شهید، دیگری آزاده و آن یکی مجروح است!
در ابتدا، مجید میرزا محمدی، در آبان سال ۱۳۶۲ در راه برگشت از عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین عراق، به روی مین رفت و دو پایش را تقدیم نظام مقدس جمهوری اسلامی کرد و جانباز ۷۰ درصدی شد.دومین نفر، غلامعسگر کریمیان، سوم اسفند ۱۳۶۲، در عملیات خیبر به اسارت بعثیها درآمد و پس از هفت سال به کشور بازگشت.سومین نفر هم حاج حسین است که در ۱۹ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج، به شهادت میرسد و سوی آسمان پر میکشد.از جمله خصوصیات بارز حاج حسین، حسن خلق و تبسمی است که همیشه موقع صحبت کردن بر لب دارد. همه از او، این دو مورد را به خوبی به یاد دارند و اینکه همواره با لحنی آرام سخن میگفت و خوش برخورد بود.مهم اینکه همواره تبسمی سرخ بر صورتش بود... پس از مجروحیت مجید و اسارت عسگر، او تنها شده و مدام در فکر رفتن به جبهه بود اما همواره به خاطر مسئولیت سنگین پرسنلی، با رفتن او ممانعت میشد.
پرسنلی مسئولیت سنگینی در قبال جذب نیروها داشت که باید بهخوبی مصاحبه، گزینش و تحقیق صورت میگرفت تا مبادا منافقین و دیگر گروهکهای معاند که درصدد نفوذ به سپاه بودند، بهسادگی وارد این سازمان میشدند؛ بهخاطر همین فرماندهان و مسئولان هرگز اجازه ورود آنها به عرصه جنگ را نمیدادند.حاج حسین، سه بار به جبهه رفت. در سال ۱۳۶۱، در عملیات فتحالمبین، به دنبالِ جایی برای فتحِ خودش از دستِ خودش بود. روحِ او باید صیقل مییافت و آنقدر بالا میرفت تا شهادت نصیبش شود و چه چیزی بالاتر از این میخواست؟حین عملیات، خمپارهای منفجر شد و موجِ انفجار، استخوان پای راستش را خُرد کرد. اسلحه از دستش رها شد و برای چند دقیقه گوشَش سوت کشید و فراموشی سراغش آمد. احساس کرد چیزی بزرگ و بسیار قوی، هیکلش را برداشت و محکم به زمین کوبید. از هوش رفت.پس از مجروح شدن، دیگر نمیتوانست زانویش را بهخوبی خم کند و بهخاطر همین موقع نمازخواندن، مجبور بود پایش را هنگام سجده و تشهد و سلام، کمی کج بگذارد. بار سوم هم که در کربلای پنج، ترکشی کوچک پیشانیاش را شکافت تا پرهای پروازش را بگشاید و او را راهی دیاری کند که مدتها بود در انتظار آنجا نشسته بود.او وقتی در مکه بود، مدام باخدا راز و نیاز میکرد و خاطرات هر روز خود را مینگاشت تا جایی که در ششم شهریور ۱۳۶۲ نوشت:«روز سهشنبه به مناسبت سالگرد شهادت شهید رجایی و شهید باهنر، مراسمی در مقابل بعثه امام برپا بود. ما موقعی که به بعثه رسیدیم، انبوه جمعیت ایرانی را دیدیم. اشعار «الموت الامریکا» میدادند و به اواخر شعارها رسیدیم.
برادرانی که در آنجا بودند، میگفتند: «قبل از شعارها، برادر آهنگران نوحهای خطاب به حضار ایراد کرده بود. بعد از اتمام شعارها، حاج آقا جمارانی- نماینده امام در سازمان حج و زیارت- به ایراد سخنرانی پرداخت و هدف از تجمع در آن محل را به زبان فارسی و سپس ترجمهاش را یکی از برادران به زبان عربی ایراد کرد.» در این محل علاوه بر انبوه جمعیت ایرانیان، اهالی دیگر کشورها نیز دیده میشد که از گوشه و کنار ناظر بر صحنه بودند. همچنین شورطههای عربستان، حجاج را در محاصره خود قرار داده بودند و ماشینهای پلیس با زدن بوقهای ممتد سعی در پخش کردن جمعیتها میکردند و مأمورین امنیتی نیز از گوشه و کنار دیده میشدند که خودشان را گم کرده بودند و آماده برای دخالت شورطههای عربستان.آنقدر دستپاچه شده بودند که واقعاً خودشان را گم کرده و ناراحت بودند و نگران. برادران با گوش دادن به سخنان حاج آقا جمارانی و در پایان با خواندن دعای وحدت، صحنه را با آرامی هرچه تمامتر و خوشایندتر ترک کردند و این صحنه اولین صحنه بود که حاجیها در عربستان با آن رو به رو بودند. پس از اتمام مراسم، حجاج طبق فرمان امام به طرف حرم رفتند و به امامت امام جماعت اهل تسنن، نماز جماعت برپا کردند» حاج حسین که خودش پرونده بسیاری از شهدا را کار کرده بود، وقتی خبر میآوردند که یکی از پاسداران شهید شده و باید پروندهاش را بسته و بایگانی کند، سخت غمگین میشد و با آه و اشک، سو به آسمان میگفت:- خدایا... پس کی نوبت من میشود؟
به یادش میآمد که نمیگذاشتند در عملیات شرکت کند و مجبور شد مرخصی بگیرد تا به عنوان بسیجی وارد گردان صاحب الزمان(عج) به فرماندهی رحیم نوعی اقدم شود و همراه با رزمندگان لشکر عاشورا به سمت دشمن حمله کند.پس از چند روز که از عملیات کربلای چهار میگذشت، سریعا عملیات کربلای پنج آغاز شد تا با استفاده از غافلگیری، هجومی عظیم به نیروهای دشمن برده و آنها عقب رانده شوند.حاج حسین به خاطر تحقیق، همواره بر روی موتوری قرمز سوار بود و از کوچهای به کوچه دیگر میرفت. سرما موجب سینوزیت شده بود و همواره به خاطر سینوزیت، از سردرد رنج میبرد. چه کسی باورش میشود او که ذکر لبش شده بود: «خدایا مرگ و لحظات مرگ مرا آسان قرار ده و در راه خودت قرار بده» به سادگی، با برخورد ترکشی کوچک، بالهایش گشوده شود در حالی که هر کس لحظه شهادتش را دید، گفت:- گویی حاج حسین خوابیده است.به طوری که مادرش وقتی چهره نورانیاش را به تماشا نشست، در گوشش زمزمه کرد:- برخیز پسرم!و آه و ماتم فضا را پُر کرد.حال باید بارهای بار وصیتنامهاش را خواند که هزاران سخن نهفته در دلِ خود گنجانده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم»پس از حمد و ثنای خداوند متعال و صلوات و سلام بر محمد و آل او. و سلام و تحیت به پیشگاه با عظمت صاحب الزمان(عج) روحی له الفداء. و آرزوی طول عمر امام بر حق، خمینی بت شکن و پیروزی اسلام بر کفر جهانی.از آنجا که وظیفه هر مسلمانی این است که از خود وصیتی داشته باشد تا بیانگر ایده و خط مشی و طرز فکر او بوده و بینش و دیدگاهش را مشخص نماید، بنده نیز تصمیم گرفتم چند کلمه عرضی داشته باشم.مجددا حمد و سپاس میکنم خدای متعال را که توفیقش را شامل حالمان کرد و ما را از جهل کامل و ظلمت و گمراهی نجات داد و سپاس میکنم خدای سبحان را که رهبرم را عالمی که عقلمان و زبانمان و قلممان از وصف ایشان عاجز است، چون امام خمینی قرار داد.برادران؛ چه سعادتی بالاتر از این میتوانستیم داشته باشیم که از ظلمت محض بیرون آمده و به سوی لقای الهی پیش برویم. توصیهام این است که این نعمت عظمای الهی را ارج نهید و قدری عمیقتر به مسئله بنگرید و بیشتر تامل کرده و اندیشه کنید که ما چه بودیم و الان چه هستیم.خداوندا؛ چه توفیقی بود که زمان را دوباره به تکرار آوردی و حسین زمان عطا کردی و پیروانش را هم.تا بر علیه یزیدیان بشورند و با آنان ستیز کنند و همچون حسین(ع) در کربلای خوزستان با لبهای عطشان و با شعار «لا حول ولا قوه الا با الله» به دشمن زبون هجوم آورده و آنان را از پای درآورده و خود نیز به شهادت رسیدند.دلم میخواهد که بازماندگانم همچنان که میدانند بیشتر تامل کنند که ما چرا این راه را میرویم؟ این شهدا چرا از همه چیزشان گذشتند و از نشستن روی خاکها خسته نمیشوند؟ چرا از این جبهه به آن جبهه میروند و چرا...؟در پی چه چیزی هستند؟
بدانید که ما کورکورانه حرکت نمیکنیم. راه برایمان روشن است و راه سعادت و نیک بختی را جهاد میدانیم.امدادهای الهی یکی پس از دیگری در این جبههها دیده میشوند. گویی دیگر به اوج خود رسیده و این سرزمینها و این دلهای پاک آمادهاند که انشاءالله هر چه زودتر انتظار به سر برسد و چشمها با دیدن آقا مهدی(عج) روشن شود و با قیام ایشان فتح المبین و فتح الفتوح انجام پذیرد.غرض اینکه ما هدف داریم و هدفمان پیاده شدن مکتب انسانساز اسلام و آرمان ما دفاع از مستضعفین است. ما میخواهیم که دین محمد(ص) پایدار باشد و قرآن در سرتاسر جهان حکم فرما شود. پس شما ای بازماندگان، بکوشید که در این پیروزی سهم بیشتری داشته باشید تا در مقابل خدای متعال رو سفید باشید.همسر مهربانم، تو خود میدانی که چون امام راه را برایم روشن کرده بودند و تکلیف کرده بودند که به جبههها هجوم بیاوریم و همچنین مردن در رختخواب را برایمان ننگ دانسته بودند و من هم چون پیروان ایشان بودم؛ از همه لذتهای مادی و دنیوی گذشتم و به ندای ایشان لبیک گفتم و از تو نیز دوری گزیدم.اما خداوند متعال تو را امتحان خواهد کرد همچنان که در امتحان به سر میبری. پس مواظب باش، صبر داشته باش. امیدوارم که زندگی برایت به خوشی بگذرد و اگر وظیفهات را درست شناخته و انجام دهی حتما چنین خواهد بود و امیدوارم که خداوند متعال از تو راضی باشد.هشدار میدهم که جدا مواظب باشی. همچون زینب(س) صبر داشته باش. ببین زینب(س) چه کرد، تو هم پیرو ایشان باش و جدا میخواهم که مرا ببخشی، هر چه بود بالاخره گذشت.
کلیه کتابهایم را برعهده برادرم میگذارم که به هر ترتیب مناسب در اختیار مومنین قرار دهد. همچنین چهل روز روزه دارم که تقاضا میکنم ترتیبش را بدهید. به امید پیروزی اسلام- والسلام.
خداحافظ شما
سوم دی ۱۳۶۵
حسین حیدری
انتهای پیام/