غسل شهادت
به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید ولی موسزاده، بیست و سوم فروردین 1348، در تهران دیده به جهان گشود. پدرش جعفرقلی و مادرش زهره بیگم نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و نهم اسفند 1366، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به کمر و پا، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای روستای اندبیل واقع است.
تولد در تهران و مهاجرت به زادگاه
روستای اندبیل زادگاه بزرگ مردان تاریخ انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی است. این روستای شمالی شهر خلخال آزاد مردانی را به اسلام و ایران اسلامی هدیه داده که با فدا کردن جان و مال خویش عزت، شرف و غیرت اسلامی و ایرانی خویش را به منصه ی ظهور گذاشته اند. از جمله ی این مردان غیور ولی اله موسی زاده است که در بیست و سومین روز از فروردین ماه سال 1348 که درختان شکوفه داده و نوید بهار را میدادند در خانوادهای متدیّن، مذهبی و زحمتکش چشم به جهان گشود که پدر و مادرش نام ولی ا... را برایش انتخاب کردند. این فرزند تازه متولد شده فرزند چهارم خانواده بود. پدرش جعفر قلی، مردی زحمتکش و تلاشگر بود که شغلی آزاد داشت و مادرش زهرا بیگم حسینی زنی عفیفه و پاکدامن که خانه دار بود. در دامان پدر و مادری شیر دل و پاک نیت، پرورش یافت و تحویل جامعه داده شد. دوران خردسالی اش در تهران سپری شد و بعد از مدتی به خاطر برخی از مشکلات با خانواده اش به زادگاه پدری و مادریاش خلخال مهاجرت کردند.
ترک تحصیل در دوم راهنمایی و کمک به تامین معاش خانواده
دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدارس خلخال با موفقیت پشت سر گذاشت و در درسهایش بسیار ساعی و کوشا بود. اما به دلیل فقر مالی خانواده، مشکلات اقتصادی، پر جمعیت بودن و نداشتن شغل مناسب پدرش ترک تحصیل کرد و از دوازده سالگی به پدرش در کارهای سخت کمک میکرد و همیشه با او در حمل و نقل زغال سیاه با چارپایان از منطقه شاه رسول تالش به طرف روستای اندبیل و خلخال که منطقهای کوهستانی و صعب العبور بود به طوری که در زمستانها با توجه به برف و کولاک و وجود بهمنهای خطرناک احتمال هر گونه خطر جانی بود به تنهایی به خلخال میآورد و در به فروش رساندن آن و بازار یابی برای فروش زغال در شهر کمک میکرد. به غیر از کار زغال فروشی همچنین در روستاهای مزه جین و اناویز برای مردم دامداری میکرد و نوجوانی بسیار سخت کوش و فعال بود و هیچ وقت از کار کردن خسته نمی شد. نان آور خانه ی شان بود. بسیار خونسرد و شکیبا بود و به خانواده در تحمل مصائب و مشکلات دلداری میداد.
خصوصیات اخلاقی و اجتماعی
از نظر روحی و اعتقادی انسانی شکر گزار و شاکر به درگاه خداوند متعال بود و با توجه به اینکه جسمی تنومند و قوی داشت به ورزش فوتبال و مدتی نیز به ورزش رزمی تکواندو پرداخت و هر کاری را که به او می گفتند مثل یک سرباز جان برکف و ورزیده فوراً انجام میداد و به خانواده و بخصوص به پدر و مادرش احترام خاصی می گذاشت. ولی اله اخلاقی متواضع و فروتن داشت و خداشناس بود. در سنین نوجوانی پا به عرصه اجتماع گذاشته بود با اینکه 16 سال بیشتر نداشت اما افکار بسیار عارفانه و پخته و روشنگرانه ای داشت. در راهپیمایی و مناسبت های مختلف حضور فعال داشت و دیگر دوستانش را نیز به این کار تشویق می کرد.
اعزام به جبهه در نوجوانی
ولی اله، به ندای رهبر انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) مراد زمان با تمام وجود و از عمق جان لبیک گفت و به جبهه های حق علیه باطل شتافت و چون برادر بزرگترش در جبهه حضور یافته بود و از حال و هوای جبهه برایش تعریف کرده و مجروح نیز شده بود، با شنیدن اوضاع و احوال جبهه احساس تکلیف می کرد و به دوستانش که با هم به جبهه اعزام شده بودند سفارش می کرد که آبروی انقلابمان در گرو پیروزی در این جنگ است.
روایت برادر شهید
ایشان با تمام احساس و غرور می گفت: من باید بروم و شهید شوم و پدر و مادرم به من افتخار کنند. در هنگام اعزام اولش، همه ما ناراحت بودیم. ایشان خطاب به ما گفت: که چرا شما ماتم گرفتهاید و ناراحت هستید؟ من با رای و اراده خودم به جبهه میروم و تا آخرین قطره خونم از ملت و میهنم دفاع خواهم کرد. موقع خداحافظی پدر و مادر و خانواده با سپردن او به خداوند منان و آرزوی پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر و با گفتن اینکه ولی اله را خداوند به صورت امانتی در اختیار ما گذاشته و امانتش را به صورت دست نخورده تحویل آن معبود یگانه هستی میدهیم و با اینکه برادرمان عازم جبهههای حق علیه باطل بود احساس غرور میکردیم که اینچنین برادری داریم و او بعد از مدتها حضور داوطلبانه در جبهه به پیش خانواده بازگشت.
بار اول که داوطلبانه به جبهه اعزام شد در روز اول که به منطقه عملیاتی رسیده بود داوطلبانه به خط مقدم جبهه اعزام شد علی رغم اینکه تازه رسیده بود ولی عشق به جهاد و شهادت ایشان را وادار کرد تا با دوستان صمیمی اش عباس خداوردی، منوچهر آذرشین و رحمانی سریع السیر به خط حمله بروند و بر دشمن متجاوز بتازند.
غسل شهادت
بعد از مدتی دوباره به خانه برگشت و با پدرش مشغول کار شد تا اینکه موقع انجام خدمت سربازیش رسید و از طریق سپاه پاسداران خلخال به جبهه اعزام شد و این بار در کردستان با دشمن بعثی نبرد کرد. بالأخره در تاریخ بیست هشتم اسفند با برگه ی مرخصی روزانه عازم خرمشهر گردید و با حضور در حمام، غسل کرده و بلافاصله تلفن زد و با خانواده اش صحبت کرد و گفت: من از این تاریخ به خط مقدم می روم و شما به آمدن من زیاد امیدوار نباشید. غسل شهادت کردهام و به دیدار خدایم میروم.
شهادت
فردای آن روز، در درگیری با نیروهای بعثی در شلمچه با اصابت ترکش به بدنش از ناحیه کمر به آرزوی دیرینه اش رسید و به جمع یاران شهیدش پیوست.
هشتم فروردین 1367، تعداد هشت تن از پیکرهای به خون خفته شهیدان را همراه با این شهید تشییع کردند و حضور یکپارچه همشهریان و اهالی خلخال و روستاهای تابعه به روستای اندبیل انتقال داده شد و در گلزارشهدای اندبیل به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/