ادامه دهنده راه امام حسین(ع) باشید
به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهيد مير حمزه سليمی، دوم شهریور 1342، در روستای جمال آباد از توابع شهرستان مشگین شهر به دنیا آمد. پدرش میرحسن، بنّا بود و مادرش ربابه نام داشت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند 1361، با سمت تک تیرانداز در تنگاب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سینه شهید شد. مزار وی در زادگاهش واقع است.
شهدا در جوار رحمت حق آسودهاند
حاج میرحسن، پدر شهید سلیمی میگوید: آخرین سخن میرحمزه در آخرين مرخصی این بود که گفت: مرا حلال کنيد که این مرخصی آخر من است و هرگز همدیگر را نخواهیم دید و ادامه دهنده راه امام حسین(ع) باشید. زیاد اهل احساسات نبود و آنچنان جدّی گفت که من باورم شد که دیگر فرزندم را نخواهم دید و همان طور هم شد. رفت و پیکرش را آوردند. شهدان راه خدا، عاشقانه از قفس تنگ و تاريک دنيای فانی همه زنجيرهای وابستگی را دريدند و پرواز کنان روح متعاليشان را به حضور معشوق رساندند و مرگ سرخ را بر تحمل هرگونه خفت و زلّت و خواری ترجيح داده و خالصانه براي رضای خدا به دفاع از احکام الهی و حدود اسلامی پرداختند و در اين راه در جوار رحمت و نعمت حق آسودهاند.
تولد
دوم شهریور 1342 چشم به دنيا گشود. دومین فرزندمان بود و از تولدش بسیار خوشحال بودیم. ربابه در آغوشش گرفت و من بهترین صحنهای که در ذهنم از میرحمزه مانده لبخندی است که در جواب لبخند مادرش داد. آرام آرام بزرگ میشد و شخصیتش شکل میگرفت؛ دلسوز، مهربان و با اخلاق بود.
خیلی زود بزرگ شد
به خاطر مشکلاتی که داشتیم نتوانستیم او را به مدرسه بفرستیم. خیلی زود بزرگ شد و حدود یازده سال سن داشت که با من به کارگری می رفت. من بنّا بودم و میرحمزه وردستم. سیمان درست می کرد و با دست های کوچکش آجر پرتاب می کرد. برای کار به شهرستان ها و استان های دور می رفتم و او را هم با خودم می بردم. خیلی زود بزرگ شد و در سیزده سالگی مردی برای خودش شده بود و همه کارهای بنایی را یاد گرفته بود. در فرصت سکونت موقت در شهرستانها دوستان زيادی برای خودش پیدا کرده بود. دوستانی که هم فکر و هم سلیقه خودش بودند. جز درستکاری و عفت چيز ديگری به قلبش راه نمیداد.
اعزام به جبهه
بعداز شروع جنگ خانمان سوز و غم افزون در دل مادران، هميشه دلش برای حضور می تپيد که با کفار به ستيز بپردازد و عاشقانه در آزمايش پروردگار خويش شرکت کند تا بلکه روزی خود را در قرب احديت دريافت کند . اما در شرکت وی در اين آزمايش موانعی بود که نمیتوانست راز قلبش را به کسی بازگو نمايد . روز و شب به سختی می گذشت. اما چاره ای جز اين نديد که خود را به پاسگاه مرکزی جهت اعزام به خدمت معرفی نمايد . با همين خيال محل کار را ترک گفته و به خانه برگشت. با اين بهانه که خدمت وظيفه سربازيم فرا رسيده، خود را به پاسگاه مرکزی معرفی نمود. 15 ارديبهشت 1361 جهت تعليم آموزش نظامی اعزام گرديد . پس از پايان مرحله آموزش نظامی به گيلان غرب منطقه جنگی نفت شهر همراه با تنی چند از دوستانش راهی شدند. وقتی رفت نه ور دستم بلکه همدلم رفت.
همه نگرانش بودند و برای سلامتیاش دعا میکردند
نامهها و عکسهايی که از محل خدمتش میآمد گويای این بود انگار که به تمام آرزويش رسيده است، اما دوستان و هم سن و سالانش که در روستا مانده بودند هرگز دلشان آرام نمیگرفت و بر سر هر سخن از وی ياد میکردند و زمزمه میکردند و میگفتند: ای کاش آرام جانمان و خوشی دلمان حمزه هم اينجا بود. در همه حال بيشتر از ما، اين دوستان صديق در انتظار مطلع شدن از سلامتی دلبندمان بودند. اگر بگویم تمام اهالی روستا برایش نگران بودند پربیران نگفته ام. همه نگرانش بودند و برای سلامتی اش دعا میکردند.
خبر شهادت
ساعت 4 بعد از ظهر روز جمعه 6 اسفند ماه سال 1361 جنايتکاران بعثی سینه فرزندم را مورد هدف قرار داده بودند. 9 اسفند خبر شهادت را آوردند. تمام آرزویم این بود که او را در لباس دامادی ببینم اما ناکام رفت. بعدها که معنی شهادت را درک کردم و فهمیدم که فرزندم ناکام نرفته. به زنده بودنش اعتقاد قلبی دارم و می دانم که در بهشت است و به آرزویش رسیده است. شهيدان به جايي رفتند که آنجا هجرت معنای گسستن نه که پیوستن شد. اين پيوستن را فقط در ميعادگاه خدا جشن میگيرند و فرزندم به وصال محبوبش رسید. او که کوله بارش تقوا بود و سيمای سپيدش تهی از هر گونه روسياهی، در طريق بيت المقدس به بيت خدا رسيد و عاشقانه حذيث عشق را با خون سرخش سرود و شهادتش همچون زندگيش به اعتلای جهاد حياتی تازه بخشيد .
آخرین کلامش را هرگز فراموش نمیکنم
پدر جان! از شهادت من ناراحت نباش و افتخار کن که فرزندت در راهی قدم میکذارد که ادامه راه امام حسین(ع) است. آخرین کلامش، پیامی برای همه ماست. مردم غیور ایران و فرزندان نان و شیر حلال و پاک خورده، ادامه دهنده راه امام حسین(ع) باشید.
انتهای پیام/