حاجیه خانم«بالاخانم میرعلی زاده» مادر شهید«آقابالا محمدی» می‌گوید: سخن و عملش در هم آميخته بود و هركاری را نخست خودش انجام می‌داد و سپس به ديگران سفارش می‌كرد.

به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید آقابالا محمدی، هفدهم اردیبهشت 1343 در روستای احمدآباد از توابع شهرستان مشگین شهر به دنیا آمد. پدرش خلیل، کشاورز بود و مادرش بالاخانم نام داشت. سال 1362 ازدواج کرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضوی یافت. یازدهم تیر 1364 در قصر شیرین توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به پا، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای احمدآباد واقع است.

سخن و عملش در هم آميخته بود

حاجیه خانم بالاخانم میرعلی زاده مادر شهید میگوید: 

تولد و وضعیت خانواده


 
آقابالا، در یکی از روزهای دلنشین بهاری در ادیبهشت سال 1343 که فکر می کنم پنجاه روز از عید می گذشت به دنیا آمد. در آن موقع وضعیت مالی ما خوب نبود و همچون دیگر خانوادههای آن زمان روستا، وضعیتی سخت و نابسامان داشتیم. آنچه باعث دوام و قوام خانواده میشد ایمان قوی و توکل استوار بر مشیّت الهی بود که خوب و بد را خواست و اراده الهی میدانست و شکوه و شکایتی نداشتیم. اولین فرزندمان بود و از به دنیا آمدنش خوشحال بودیم و این خوشحالی بسیار زیاد بود. آقا خلیل نمی توانست خوشحالی اش را پنهان کند و وقتی همه رفتند، بچه را بغل کرد و رو به سمت آسمان گفت: خدایا شکر که سالمه.

 خواندن و نوشتن را با قرآن یاد گرفت

آقابالا، دوران خردسالیش را در روستا در بازی و سرگرمی با دیگر بچهها و تربیت در کانون مذهبی خانواده گذراند و به دلیل نبود امکانات و تنگدستی خانواده نتوانست به کلاس درس و مدرسه راه یابد. با این حال ناراحت نبود! درک و فهم زیادی داشت. میدانست که باید در مقابل مشکلات ایستادگی کند. به همراه پدر بر روی زمینهای کشاورزی مالکین کارگری میکرد و عرق میریخت تا روزی حلال سرِ سفره خانواده باشد. با اینکه به مدرسه نرفته بود ولی قرآن را روی دستش میگرفت و این انس با قرآن باعث شد که سوره های کوچک قرآن را ازبر بخواند

مصمم به حمایت از انقلاب اسلامی و امام خمینی بود

 به ورزش فوتبال و والیبال علاقه زیادی داشت. ولی پا روی علایقش می گذاشت و  در کارهای کشاورزی و آبیاری مزارع به پدرش کمک می کرد و چون اولین فرزند خانواده بود بالبطع احساس مسئولیت بیشتری نسبت به برادران و خواهران خود میکرد و قسمتی از بار زندگی بر دوش او بود. در مراسم نماز جمعه و راهپیماییها و تظاهراتهایی که در آن زمان بر علیه رژیم ستم شاهی شکل میگرفت با شدت يافتن روند نهضت اسلامی و رويارويی مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پای شهادت پيش رفت و در روزهای 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ايثار چشمگيری از خود نشان داد. تعدادی از عمّال شاه در مخالفت با او درگیر شده و او را کتک زده بودند ولی مصمم به حمایت از انقلاب اسلامی و امام خمینی بود.

تشکیل پایگاه بسیج در روستا

پس از پيروزی انقلاب شكوهمند اسلامی به منظور حفظ دستاوردهای انقلاب و حراست از اركان نظام نوپای اسلامی، پایگاه بسیج در سراسر ايران تشكيل شد. با تلاش و پايمردی پسرم و با همكاری تعدادی از جوانان متعهد و همفكر او پایگاه بسیج در روستا تأسيس گرديد. پسرم عاشق امام بود ولی چون سواد خواندن نداشت همیشه به سخنرانیهای امام گوش میداد و همان فرمایشات امام را به مردم روستا میگفت.

 ازدواج و تشکیل زندگی

24روز مانده به عید نوروز 1363 ازدواج کرد. بنا بر سنّت و رسم محلی با دختری از نزدیکان خودمان ازدواج کرد و قریب به دو سال زندگی مشترک جدیدی با همسر خودش داشت و زندگیشان سراپا صمیمیت و عشق بود. پسرم و عروسم دین دار و مسئولیت پذیر بودند و به همدیگر احترام می‌گذاشتند. پسرم عارفی وارسته، ايثارگری سلحشور و اسوهای برای ديگران بود. سخن و عملش در هم آميخته بود و هركاری را نخست خودش انجام می‌داد و سپس به ديگران سفارش میكرد. او شرف و فضيلت انسان مؤمن و مسلمان را به نمايش میگذاشت و جز خدا به هيچچيز ديگر نمی‌انديشيد و به عشق رسيدن به هدفهای متعالی اسلامی و كسب رضای خدای منان شب و روز تلاش می‌كرد و سختترين و مشكلترين مسئوليتها را با كمال خوشرويی و اشتياق و آرامش خاطر میپذيرفت.

 شهادت  

تابستان بود که خبر شهادت فرزندم را آوردند. برای آخرین دیدار به پیشوازش رفتم و پیکرش را دیدم. انگار خوابیده بود. آرامش در چهره اش موج می زد. پاهایش زخمی شده بود و گفتند که از ناحیه پا ترکش خورده است. پیکر غرق به خونش را در آغوش گرفتم و گریه امانم را برید. گریه آرام عروسم بیشتر عذابم می‌داد. هر دو فرزندان خودم بودند و درد کشیدن عروسم آتش به جانم می زد. 14روز از تابستان می‌گذشت که در روستا مراسمی برایش گرفتیم و پیکر پاکش را به خاک سپردیم. 

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده