هفته بسیج گرامی باد؛
حاجیه خانم«مهرانگیز خیرجو» مادر شهید«میرعلی اکبر خرّمی سادات» می‌گوید: خبر شهادت اکبر 15 ساله‌ام را یک هفته مانده به عید نوروز 1364 آوردند.

به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید میرعلی اکبر خرّمی سادات، سوم تیر 1348، در شهرستان مشگین شهر به دنیا آمد. پدرش سیدعیسی، دامدار بود و مادرش مهرانگیز نام داشت. دانش آموز سوم راهنمایی بود به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و دوم اسفند 1363، با سمت تیربارچی در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به چشم، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای روستای دیبگلوی زادگاهش واقع است.

خبر شهادت اکبر 15 ساله‌ام را یک هفته مانده به عید نوروز  آوردند

حاجیه خانم مهرانگیز خیرجو مادر شهید خرّمی در خاطراتی از شهیدش تعریف می‌کند:

تولد

سه روز از تابستان سال 1348 می گذشت که دومین فرزندمان به دنیا آمد. در روستای سیدکندی از توابع شهرستان مشکین شهر ساکن بودیم. همسرم سید عیسی، فردی مومن و انقلابی بود و از طریق پرورش احشام در ییلاق و قشلاق و نیز از طریق کشاورزی امرار و معاش می‌کردیم. زندگی سخت بود اما تمام تلاشمان را می‌کردیم که بچه‌هایمان با ایمان و قوی بار بیایند و برای رشد و تربیت آن‌ها کم نمی‌گذاشتیم.

قبل از تولد اکبر، آرزو داشتم تا فرزندی که به دنیا خواهم آورد پسر باشد تا زمان پیری عصای دستم باشد. اکبر به دنیا آمد و من به آرزویم رسیدم! آقا عیسی، به خاطر عشق و علاقه زیاد به ائمه اطهار(ع) و حضرت علی اکبر(ع) نامش را اکبر گذاشت و با اذان و اقامه نامش را در گوشش خواندیم و زندگی اکبرم در کنار خانواده آغاز شد.

علاقه زیادی به نقاشی داشت

 زمان به تندی می‌گذشت و اکبر بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. از دوران خردسالی علاقه وافری به نقاشی کشیدن داشت و بیشتر اوقات بیکاری‌اش را به نقاشی کشیدن مشغول می‌شد و بعضی اوقات نیز به همراه بچه‌های روستا به بازی(قایم موشک بازی- قاییش گوتوردی-چیلینگ آغاچ) مشغول می‌شدند. وضعیت مالیمان  خوب بود خوب بود و هر چه می خواست برایش تهبیه می کردیم. هر چند بسیار کم توقع بود و هیچ وقت ما را اذیت نمی کرد.

دوران ابتدایی

سال تحصیلی 1354- 55 در مدرسه روستا نامش را ثبت کردیم. علاقه زیادی به آموختن داشت و از رفتن به مدرسه ذوق می‌کرد. وضعیت تحصیلی اش خوب بود و تکالیف مدرسه اش را سریع انجام می‌داد و با رابطه بسیار خوبی که با کودکان روستا داشت. به همدیگر کمک می کردند و بعد از انجام تکلیف به بازی مشغول می شدند. همه هم بازیهایش دوستش داشتند و این دوست داشتن از صمیم قلب بود.

در کوچ به ییلاق و قشلاق بین راه قرآن می‌خواند

وقتی در فصل تابستان و زمستان به قشلاق و ییلاق کوچ می‌کردیم. اکبر قرآنش را با خودش برمی داشت و بین راه قرآن می خواند. با همه بچه های هم سن و سالش متفاوت بود و کارهای بزرگی انجام می داد. شب در صحرا کنار آتش نماز می خواند و نصف شب که بیدار می شدم او را در حال نماز و دعا و گریه می‌دیدم. برای برادر کوچکش پدری می کرد و او را هم برای خواندن قرآن و ادای نماز اول وقت تشویق می کرد و ما خوشحال بودیم که فرزندی با ایمان داریم که همه دوستش دارند.

دوران راهنمایی و اعزام به جبهه

سال تحصیلی 61-1360 اکبر را در مدرسه راهنمایی روستای قصابه ثبت نام کردیم. ولی به دلیل عشق و علاقه زیاد به میهن و دفاع از آرمانهای حضرت امام خمینی (ره ) در سال تحصیلی63-1362 موقتاً ترک تحصیل کرد تا به عنوان بسیج دانش آموز عازم جبهه‌های حق علیه باطل شود. وضعیت تحصیلی اکبر در دوره راهنمایی خوب بود و غیر از تحصیل به کار کشاورزی و پرورش احشام هم مشغول بود. اما همه این علایق را گذاشت و به جبهه اعزام شد. 


خاطره اولین مرخصی

زمانی که اکبر برای مرخصی آمد؛ مصادف بود با سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، آن روز برف زیادی باریده بود و راه روستا مسدود شده بود و اگر کسی می‌خواست به شهر برود باید با پای پیاده می‌رفت. از دیدنش سیر نمی شدم، انگار سال ها بزرگ شده بود و مردانگی اش را می ستودم. چکمه هایش را پوشید و آماده رفتن شد. گفتم: تو تازه از جبهه آمده‌ای و باز می‌خواهی بروی. گفت: دفاع از انقلاب اسلامی وظیفه همه ماست. امروز باید در راهپیمایی باشم. گفتم: تو با رفتن به جبهه به وظیفه ات عمل می کنی امروز هوا سرد و راه بسته است. با قاطعیت جواب داد: من اهل بهانه نیستم. یادتان باشد تا نفس داریم باید از انقلاب اسلمی و امام خمینی دفاع کنیم. این را گفت و راهی شد.

شهادت

دیدگاه اکبر نسبت به جنگ تحمیلی این بود که باید کشور متجاوز و جنایتکار فاسد را از خاک کشورمان بیرون کنیم. حتی اگر در این راه مقدس شهید شویم. در طی مدت حضور خود در جبهه های حق علیه باطل به عنوان بی سیم چی انجام وظیفه می‌کرد و همیشه به همه توصیه می‌کرد که احترام بزرگتر از خود را نگه دارید و سنگر شهیدان اسلام و قرآن را خالی نگذارید. وقتی خبر شهادتش را شنیدم یاد آخرین حرف‌هایش افتادم. در آخرین دیدارش گفت: مادر جان مرگ حق است و همه ما یک روز از این دنیا خواهیم رفت و چه بهتر است رسیدن به جهان ابدی از راه شهادت باشد. از تو می خواهم برایم دعا کنی تا من حقیر به درجه رفیع شهادت برسم و تو نیز نباید خود را ناراحت کنی و اگر غمگین شدی و یا اشکی از چشمانت ریخت به خاطر امام حسین (ع) و یاران با وفایش باشد و مبادا کاری کنی که دشمنان اسلام و قرآن خوشحال شوند و همیشه صبر زینب (س) را پیشه کن.

خبر شهادت اکبر 15 ساله‌ام را یک هفته مانده به عید نوروز 1364 آوردند. اکبر 22 اسفند 1363 در جزیره مجنون و در عملیات خیبر در اثر اصابت گلوله مستقیم رژیم بعثی عراق به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر پاکش را در گلزار شهدای روستا به خاک سپردیم.

انتهای پیام/

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده