شهید خلخالی که در سالروز تولدش به خاک سپرده شد
به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید «محرمعلی رحمانی» نهم آذر 1344 در روستای بنماران خلخال به دنیا آمد. ششم آذر 1363 هنگام درگیری با نیروهای حزب دموکرات کردستان بر اثر اصابت گلوله به گردن در مهاباد به شهادت رسید و در سالروز تولدش در گلزار شهدای روستای بنماران به خاک سپرده شد.
گذری کوتاه بر زندگی شهید والامقام محرمعلی رحمانی بنماران
نهمین روز آذر ماه سال 1344 در روستایی زیبا و کوهستانی به نام بناماران از توابع شهرستان کوثر خلخال دیده به جهان گشود. سومین فرزند از یک خانواده شش نفری محسوب بود. پدرش حاج محسن، انسانی متدین و با ایمان بود که از راه کشاورزی و دامداری امرار معاش می کرد. او به علوم قرآنی آشنایی داشت و در ضمن، قاری توانمندی نیز بود. البته به غیر از کشاورزی به خرید و فروش برنج و دیگر مواد غذایی نیز میپرداخت. مادرش خانم سرخی سیاهی، بانوی پاک دامن و ساده دل بود، البته ایشان بزرگ شدن فرزندش را ندید و در سه سالگی محرمعلی بدرود حیات گفت.
تولد به روایت برادر
برادر شهید میگوید: برادرم در ماه محرم الحرام بدنیا آمد، به علت اینکه پدرم شیفته سالار شهیدان بود ، به احترام این ماه نام فرزندش را محرمعلی نهاد . زمانی که محرمعلی تقریباً 3 ساله بود مادر دار فانی را وداع گفت و به رحمت ایزدی رفت .این اتفاق برای خانواده بسیار درد آور بود بخصوص برای محرمعلی که بشدت نیاز به مهر مادری داشت. با فوت مادر شهید، همسرم حکم مادر را بر او داشت و مانند مادری مهربان کمر به تربیت او بست .
دوران دبستان
وقتی محرمعلی به 7 سالگی رسید یعنی تقریباً در سال 1351 در مدرسه ابتدائی روستای بناماران ثبت نام کرد. چون فاصله مدرسه تا خانه آنها کم بود بدان جهت، وی به تنهایی به مدرسه میرفت . بدلیل اینکه محرمعلی قبل از رفتن به مدرسه نزد پدرش خواندن و نوشتن را آموخته بود، بدان جهت وضعیت تحصیلی بسیار خوبی داشت به همین دلیل او در امر تحصیل به دوستانش نیز کمک میکرد.
برادر شهید می گوید: بدلیل اینکه محرمعلی وضعیت تحصیلی بسیار خوبی داشت بدان جهت نمرات او اکثراً 20 میشد. وی در یکی از امتحاناتش 20 گرفته بود و برادر کوچکش یک گرفته بود. پدر شهید تصور کرد که نمره نیست و رتبه است. با همین نگرش به محرمعلی پرخاشگری کرد و گفت: خجالت نمیکشی که برادر کوچکت نفر اول شده و تو نفر بیستم! و این خاطره تا مدت ها نقل محافل بود.
ترک تحصیل و چوپانی
محرمعلی بعد از اینکه مقطع تحصیلی ابتدائی را تمام کرد، به دلیل فقر مالی خانواده نتوانست ادامه تحصیل دهد و ترک تحصیل کرد . وی بعد از ترک تحصیل به چوپانی روی آورد ضمن اینکه در کارهای کشاورزی به پدرش نیز کمک میکرد . پدرش یک روحانی بود و به مسائل مذهبی و دینی اهمیت فراوانی می داد به طوری که هر کس نمازش را نمیخواند اجازه نمیداد سر سفره غذا بنشیند و با آنها غذا بخورد. محرمعلی هم از سن 10 سالگی شروع به خواندن نماز کرد. در این سنین رفتارش تغییرات قابل توجهی کرد به طوری که اعمال کودکانه انجام نمی داد. احساس می شد او یزرگ شده است و همین طور هم بود. به تنهایی گله را به چرا می برد و در هنگام کار قرآن می خواند.
سربند لبیک یا خمینی و آرزوی شهادت در نوجوانی
روستای بناماران از روستاهای کوهستانی و دور افتاده است به طوری که در زمستان هنگام بارش برف چندین روز راه ارتباطیاش با شهر قطع میشود . مردم آن روستا از وضعیت سیاسی جامعه اطلاعی نداشتند ولی محرمعلی به بنی صدر بسیار بدبین بود و همواره میگفت او آدم قابل اعتمادی نیست. بعد از پیروزی انقلاب و در اوائل شروع جنگ تحمیلی جوانان روستائی مانند رزمندگان سربندهایی به سر خود بسته بودند. محرمعلی نیز سر بندی که روی آن نوشته شده بود؛ لبیک یاخمینی به سر خود بسته بود و اظهار کرده بود که شهید خواهد شد. بسیار درونگرا بود به طوری که درباره آرزوها و مشکلاتش با هیچ کس صحبت نمیکرد و این کار او تعجب همه را برانگیخت.
علی رغم علاقه به دختر فامیل، خودش داوطلبانه به جبهه رفت
محرمعلی ازدواج نکرده بود ولی به نوه عمهمان علاقه مند بود او از نجابت آن دختر خوشش میآمد و قصد داشت با وی ازدواج کند که قسمت نشد. یعنی خودش داوطلبانه به جبهه رفت و به آرزویش رسید. به مقوله جبهه و جنگ علاقه فراوانی داشت و اشتیاق فراوانی برای رزمنده شدن از خود نشان میداد. این علاقه او باعث شد داوطلبانه به جبهه اعزام شود.
آخرین اعزام
در یکی از ماههای سرد سال برای مرخصی به روستا آمده بود . در آخرین روز مرخصی وی برف سنگینی باریده بود به طوری که ارتفاع برف به یک متر میرسید این درحالی بود که بارش برف به شدت ادامه داشت. محرمعلی با وجود شرایط جوی نامساعد می خواست به محل خدمتش برگردد. من به او گفتم: امروز را بماند و بعد از فروکش کردن طوفان برود . ولی محرمعلی اظهار کرد که نمیخواهد غیبت داشته باشد. وقتی او را مصمم به رفتن دیدم در آن شرایط بسیار سخت او را با اسب به بخش خلفلو رساندم. ماشینهای اردبیل از این بخش می گذشتند. او را سوار اتوبوس کرده راهی محل خدمتش کردم .
در سالروز تولدش به خاک سپرده شد
خبر شهادتش را هشتم آذر به ما دادند. گویا دو روز قبل و در ششم آذر به دست منافقین کوردل به شهادت رسیده بود. از دست دادن برادر بسیار درد آور است ولی من افتخار میکنم که برادرم در راه دفاع از آرمانهای انقلاب اسلامی به شهادت رسیده است. نهم آذر ماه در سالروز تولدش، پیکر پاکش را تشییع و در گلزار شهدای روستایمان به خاک سپردیم.
انتهای پیام/