بعد از او تمام عیدهای ما سیاه شد
به گزارش نوید شاهد اردبیل؛ حاجیه خانم ستاره باقرزاده مادر شهید قهرمان سهامی میگوید: پیکر فرزندم، یک روز مانده به عید نوروز 1364 پس از تشییع باشکوه در قبرستان روستا به خاک سپرده شد و بعد از او تمام عیدهای ما سیاه شد.
بیست روز از عید نوروز 1343 میگذشت که پسرم قهرمان در دل طبیعت سر سبز و بکر روستای بیجق از توابع شهرستان مشگین شهر قدم به عرصه وجود نهاد. شوهرم خداوردی مردی زحمتکش و با ایمان بود.
قهرمان دوره خردسالیاش را در دامان پر مهر خانواده سپری کرد. از همان ابتدا از میرزا جعفر قرآن را فرا گرفت. علاقه زیادی به کشیدن نقاشی داشت. قرآن را با شور و شوق خاصی میخواند. چالاکی و زیرکی و کنجکاوی او در بین هم بازیهای دوره خردسالیاش در همسایگی و فامیل و علاقه او به من و پدرش همگان را متعجب میکرد. ادب و وقار، او را در چشم و دل همسایگان و آشنایان، کودکی دوست داشتنی قرار داده بود.
پس از طی دوران خردسالی برای کسب علم و دانش راهی تنها مدرسه زادگاهمان شد. دوران ابتدای را در روستای بیجق با موفقیت به اتمام رساند. علاقه زیادی به خواندن داشت. دوران ابتدایی او مصادف با سالهای اوج شکل گیری تظاهرات علیه رژیم پهلوی بود. به همراه پدر برای شرکت در تظاهرات به شهر و روستاهای اطراف میرفت. روی دیوارهای مدرسه شعار مینوشت و دوستانش را برای شرکت در تظاهرات تشویق می کرد. همیشه به همراه پدر در صف اوّل تظاهرات بود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) برای ادامه تلاشهای خود در جهت پیشبرد اهداف انقلاب به عضویت پایگاه بسیج روستا در آمد. در جذب نیرو برای پایگاه نقش فعالی داشت و برای ادامه تحصیل در دوره راهنمایی به روستای آلنی رفت. همه معلمها و هم کلاسیهایش را به سوی مهربانی و پاکی سوق میداد. در انتخاب دوست دقیق بود. خوبی، مهربانی، دلسوزی، خلوص از ویژگیهای بسیار خوب وی بود.
پسرم حین تحصیل علم، در کارهای کشاورزی هم به ما کمک میکرد. در دوران تحصیل در روستای آلنی که تا دوم راهنمایی تحصیل نمود رفتارهای عجیب و غریب از خودش نشان میداد. از مدرسه که میآمد به من میگفت: مادر جان من اگر به جبهه بروم و سوغاتی برایت بیاورم در آن صورت چه کار می کنی!؟ عکس شهیدان را که می دید دنیای دیگری برایش متجلی میشد.
شرکت در جلسات مذهبی و فعّالیّتهای شبانه روزی او در پایگاه مقاومت بسیج، اوقات فراغت او را پر کرده بود. سفارش همیشگی او به حفظ حجاب و صبور بودن و احترام به پدر و مادر بود.
سالها برای رفتن به جبهه تلاش میکرد امّا به خاطر وضعیت مالی خراب خانواده و برای اینکه کمک کار پدرش بود نمیتوانست به جبهه برود امّا نتوانست زیاد دوام بیاورد بالاخره از طریق بسیج سپاه پاسداران و لشکر 31 عاشورا عازم جبهههای حق علیه باطل شد. در جبهه که بود به خاطر اخلاقش همه همرزمانش او را دوست داشتند به همه احترام میگذاشت. دوستش میگفت: صبح زود قبل از اینکه کسی بیدار شود بلند میشود و صبحانه را حاضر می کند و تا بیدار شدن بقیه، کفشهای همه همرزمانمان را واکس می زند و لباس پیرمردها را می شوید بدون اینکه خودشان خبر داشته باشند.
پسر عزیزتر از جانم، بعد از ماهها حضور پرثمر در مناطق مختلف جنگی، پنج روز مانده به عید نوروز سال 1364 در هجده سالگی در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در درگیری با نیروهای بعثی عراق در عملیات بدر بر اثر برخورد ترکش ناشی از انفجار گلوله توپ به شهادت رسید.
پیکر پاک و معصومش دلبندم یک روز مانده به عید پس از تشییع با شکوه در قبرستان روستا به خاک سپرده شد و بعد از او تمام عیدهای ما سیاه شد!
انتهای پیام/