شهید«سخاوت فلنگ» پسری که تحت تربیت پدرش«شهید هدایت فلنگ» راه شهادت را انتخاب کرد و همچون پدرش آسمانی شد.

به گزارش نوید شاهد اردبیل، شهید سخاوت فلنگ، یکم اردیبهشت 1344، در روستای خرم آباد از توابع شهرستان مشگین شهر به دنیا آمد. پدرش هدایت(شهادت 1362) و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دهم مهر 1361، با سمت تبیربارچی در سومار توسط نیروهای عراقی بر اثر سوختگی به شهادت رسید. پیکرش در زادگاهش به خاک سپرده شد. زندگی این شهید سرافراز را مرور می‌کنیم.

پسری که همچون پدرش آسمانی شد

تولد

صبح گاه اولین روز از اردیبهشت ماه سال یک هزار و سیصد و چهل و چهار بود. با فریاد مادری کودکی به دنیا آمد. شور و شوقی در خانه هدایت فلنگ به پا بود. همه جمع شده بودند که خبر رسید فرزند هدایت پسر است. هدایت کودک را در آغوش کشید کودک با خنده اش قلب پدر را از سرور آکنده و سینه اش را از مهر سرشار ساخت پدر بعد از خواندن اذان در گوش کودک نامش را سخاوت  نهاد.
روزها سپری می‌شد و سخاوت قد می‌کشید، در یک خانواده پر جمعیت یازده نفری؛ با پنج خواهر و چهار برادر که سخاوت دومین فرزند خانواده محسوب می‌شد زندگی می‌کرد. مادرش فاطمه فتح اله زاده بود که از دامن پاک چنین شیر زنانی فرزندانی چون سخاوت تربیت یافته است.

روایت همرزم شهید از دوران کودکی

محمدباقر فلنگ پسر عمو، شوهر خواهر و همرزم شهید از دوران خردسالی سخاوت چنین می‌گوید : پدرش در شهرهای بزرگ کشور کارگری می‌کرد و از این طریق نیاز خانواده‌اش را تأمین می‌کرد. خانواده‌ای بسیار مذهبی که عاشق اهل بیت (ع) بودند. برادران و خواهرانش یکی از دیگری بهتر و خوب تر بودند و همه اهالی در روستا از خوبی و ادب آنها صحبت می‌کردند. با همه رابطه گرم و صمیمی داشتند. سخاوت، دوره ابتدایی را در روستای پریخان خواند. بسیار کوشا و با هوش بود. در انجام تکالیف مدرسه‌اش مرتب بود. همیشه نمرات خوبی می‌گرفت. خیلی خوش اخلاق بود. با همه هم سن و سالان خود رابطه گرم و صمیمی داشت. با بچه‌های هم سال خود در اوقات فراغت در روستا بازی‌های گروهی قدیمی انجام می‌دادند همه از او راضی بودند. من و پدرم به همراه پدر سخاوت، در تهران در شرکت ساختمانی کارگری می‌کردیم. من دو سه سالی از او بزرگتر بودم. سخاوت محصل بود؛ می‌رفت درسش را می‌خواند بعد از امتحانات خرداد ماه، سه ماهه تابستان را می‌آمد و با ما کار می‌کرد. تابستان که از راه می‌رسید لحظه شماری می‌کردم که امتحانات خرداد ماه تمام شود تا سخاوت پیش ما بیاید. سه ماه تابستان را با هم سپری می‌کردیم. با هم خیلی صمیمی بودیم. خیلی شوخ طبع بود. همیشه لبخند بر لبانش جاری بود.

روایت محمدباقر فلنگ پسر عمو و همرزم شهید از دوران نوجوانی

 در دوران نوجوانی سخاوت، وضع مالی خانواده خوب بود. از لحاظ روابط اجتماعی میان اهالی روستا از احترام خاصی برخوردار بودند. همچنان در روستای خرم آباد در همان خانه و محل قبلی خود زندگی می‌کردند. سخاوت برای کلاس اول راهنمایی ثبت نام کرده بود. چون پدرش همیشه در سر کار بود، او به خاطر کمک به پدرش دیگر ادامه تحصیل نداد. در این دوره به همراه پدر مشغول کار در سر ساختمان بود.  از همان دوران نوجوانی خود بسیار با فهم و شعور بود. همیشه در کارها به پدرش کمک می‌کرد. در تهران که بودیم تا دیر وقت‌ها کار می کردیم. چندان اوقات فراغتی نداشتیم اگر اوقات فراغتی داشتیم هم در مساجد و فعالیت‌های مذهبی حضور می‌یافتیم. سخاوت بسیار با عقیده بود. کتاب دعای کمیل داشت اهل نماز و روزه بود. سال 57 که در تهران بودیم در راهپیمائی‌ها شرکت می‌کردیم. سخاوت با صالح رضایی و عبدالعلی عسگری رابطه  صمیمی داشت که با هر دوی آنها در یک روز شهید شدند.

خاطرات حضور در دفاع مقدس از زبان محمدباقر فلنگ

پدر سخاوت، مردی آگاه بود از امام و انقلاب برایمان سخن می‌گفت او بود که ما را با انقلاب و امام آشنا ساخت. وقتی از امام صحبت می‌کرد؛ سخاوت خیره در چشمان پدرش به تمام سخنانش گوش فرا می‌داد. از همان سیزده، چهارده سالگی خود نشان می‌داد که چقدر دوست دار کشور و امام است. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی کم کم جنگ شروع شد جنگ تازه شروع شده بود یادم هست که پیراهن تازه ای برای خودم خریده بودم از من خواست که پیراهن را چند ساعتی به او بدهم. گفتم جایی می‌خواهی بروی؟ گفت: عکاسی. گفتم: برای چه؟ گفت: می‌خواهم برای رفتن به جبهه عکس بگیرم آری عزمش را جزم کرده بود و می‌خواست به صورت داوطلب به جبهه برود. همه در فامیل شنیده بودند که سخاوت با سن کم خود راهی جبهه می‌شود. هر چه اصرار کردیم قبول نکرد. سخاوت راهی جبهه شد. مدت چهار ماه در کردستان به صورت بسیجی داوطلب مشغول دفاع از خاک کشورمان بود. در آن موقع ساختمان صدا و سیمای کردستان را دموکرات‌ها گرفته بودند که به وسیله ی سربازان دلیر ایران که سخاوت نیز در میان آنها حضور داشت صدا و سیما را در محاصره غافل گیرانه ای از دست دموکرات‌ها پس گرفته بودند. سخاوت بعد از چهار ماه حضور داوطلبانه در کردستان برگشت. فقط یک روز از حضورش در جمع خانواده سپری می شد برای مرخصی آمده بود. دید که من و پدرش عازم رفتن هستیم گفت من هم می‌خواهم با شما بیایم. گفتیم: تو چهار ماه رفتی حالا نوبتی هم که باشد وقت رفتن ما است تو استراحت کن. مادرش گفت: سخاوت بمان برایت عروسی بگیریم در ضمن پدرت هم می‌رود. ولی قبول نکرد. آماده شد با ما راهی جبهه شد. از تبریز که می‌خواستیم برویم؛ فرمانده نگاهی به لیست کرد پدر من هم حضور داشت از فامیلمان که همه گی فلنگ بودیم فهمید که با هم نسبتی داریم و گفت مگر از یک خانواده چند نفر می‌خواهند اعزام شود حتماً خانواده‌تان بدون سرپرست مانده است حداقل یکی از شماها برگردد. هیچ کدام مان قبول نکردیم همه راهی شدیم.

روایت شهادت

سال یک هزار و سیصد و شصت و یک بود در منطقه عملیاتی سومار بودیم. چند روز قبل از عملیات مسلم بن عقیل بود. می خواستم وصیت نامه بنویسم بخاطر نداشتن سواد از سخاوت خواستم تا وصیت نامه مرا بنویسد عملیات مسلم بن عقیل شروع شد. نصف شب من از ناحیه پا به شدت مجروح شدم مرا به بیمارستان منتقل کردند در بیمارستان بودم که شنیدم سحرگاه دهم مهر 1361 سخاوت شهید شده است.

روایت گل نظر فلنگ فرزند و خواهر شهید هدایت و سخاوت فلنگ

نزدیک صبح بود. خبر دادند که سه شهید قرار است به روستا بیاورند پسر عمویمان محمدباقر مجروح شده بود. اشتباهی خبر داده بودند که پیکر محمدباقر هم در میان آنهاست.
ساعت یازده بود که از سپاه آمدند و ما را با خود بردند. مادرم گفت: کسی که شهید شده می‌دانم فرزند من است. دیدیم پیکر صالح رضایی، عبدالعلی عسگری و برادرم هست. پدرم همراه پیکر شهدا آمده بود و همه تحسینش می کردند پدری که بیش از هفت ماه نتوانست دوری فرزندش را تحمل کند و در فروردین سال 1362 به شهادت رسید.

روایت مرتضی آقابالازاده همرزم شهید 


واقعاً شهامت می خواهد و شجاعت. که پسری چون سخاوت شهید شود و پدری چون هدایت او را از زمین بردارد و در ماشین گذاشته و راهی خاک و روستای خود شود.
از ازدحام جمعیت جای سوزن انداختن نبود پدر شهید در میدان آزادی مشکین شهر برای مردم سخنرانی کرد در سخنانش می گفت: افتخارم این است که خون جوانم قاطی خون امام حسین(ع) شده است سپس پیکر شهید بعد از تشییع جنازه به همراه دو تن دیگر از پیکر شهیدان در قبرستان عمومی روستا خاک آن جا را مزین ساختند. آری این گونه است که پدر و پسری در راه انقلاب به خون خود آغشته شدند. پدری که پیکر فرزندش را با دست های خودش آورد و هفت ماه بعد به فرزندش پیوست و پسری که تحت تربیت پدرش راه شهادت را انتخاب کرد و همچون پدرش آسمانی شد.

 

انتهای پیام/

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده