روایت درد و دلاوری؛ از مجروحیت در کربلای پنج تا مبارزه با سختیهای زندگی
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، اکبر سلامت، جانباز دوران دفاع مقدس، متولد خرداد سال ۱۳۴۶، فرزند مرحوم اصغر، که در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه در تاریخ ۱۱ دی ۱۳۶۵ و ساعت یازده مجروح شد. این روایت، بیانگر گوشهای از خاطرات و جانفشانیهای من و همرزمانم در جبهههای نبرد حق علیه باطل است.
شروع حضور در جبههها
از سال ۱۳۶۱ به جبهههای نبرد حق علیه باطل پیوستم و تا پایان جنگ، به عنوان بسیجی در کنار رزمندگان بودم. در عملیاتهای خیبر، کربلای چهار و پنج، والفجر هشت و کردستان حضور داشتم. هرکدام از این عملیاتها خاطرات و تلخیها و شیرینیهای خاص خود را داشتند، اما یکی از برجستهترین خاطرات من مربوط به عملیات کربلای پنج است.
خاطره شهید رضا عبداللهی
در عملیات کربلای پنج، ما در گردان قمر بنیهاشم مستقر بودیم. فرمانده ما، شهید رضا عبداللهی، شخصیتی بینظیر بود. او هر شب نیمهشب از خواب بیدار میشد، پتو را روی دوستانش میانداخت و خودش در کنار خاکریز به نیایش و دعا مشغول میشد. در یکی از روزهای پاتک شدید دشمن، رضا آمد و گفت: "بچهها آماده باشید، باید به کمک خط مقدم برویم."
با سوار شدن بر تویوتا، به سمت خط مقدم حرکت کردیم و در مسیر چندین بار مورد حمله هوایی دشمن قرار گرفتیم. پس از پیاده شدن، رضا من را صدا زد و گفت: "امیر، بیا کمک کن!" من و او با آرپیجی به سمت تانکهای دشمن شلیک کردیم. در همین حین، یک خمپاره به پای من اصابت کرد و من به شدت مجروح شدم. رضا با فداکاری به کمک من آمد و تلاش کرد مرا به عقب ببرد.
مجروحیت و انتقال به بیمارستان
در حین بازگشت، هلیکوپتر دشمن ما را هدف گرفت، اما به لطف خدا، تیر به ما نخورد. با وجود جراحات شدید، من و رضا همچنان به مسیر خود ادامه دادیم. در نهایت، یک خمپاره دیگر به پشت ما اصابت کرد. رضا به شهادت رسید و من نیز مجروح روی زمین افتادم. پس از مدتی، نیروهای خودی ما را به بیمارستان منتقل کردند.
در بیمارستان صومعهسرا، به دلیل شدت جراحات، پزشکان تصمیم گرفتند که دست و پای من را قطع کنند. خانوادهام به تهران آمدند و پس از تلاشهای فراوان، موفق شدند با اصرار جلوی قطع اعضای بدن من را بگیرند. در نهایت، با کمک پزشکان، دستم با عمل جراحی حفظ شد و پایم نیز تنها از ناحیه پایین قطع شد.
زندگی پس از جنگ
پس از جنگ، به زندگی عادی بازگشتم. ابتدا شغل آزاد را انتخاب کردم و با حمایت خانوادهام، به زندگی ادامه دادم. همسرم همیشه همراه و پشتیبان من بوده و با وجود تمام مشکلات و دردها، در کنار من ایستاده است. ما دو فرزند داریم و با وجود همه سختیها، شاکر خداوند هستیم.
انتظار از مردم و مسئولان
تنها چیزی که از مردم و مسئولان میخواهم، این است که جانبازان و رزمندگان را فراموش نکنند. بسیاری از ما هنوز با عوارض جسمی و روحی جنگ دست و پنجه نرم میکنیم. این تنها یادآوری از فداکاریها و ایثارگریهای رزمندگان است که میتواند تسکینی برای دردهایمان باشد.
سخن پایانی
من از شما که این خاطرات را ثبت میکنید، تشکر میکنم. امیدوارم این روایتها نسل جوان را با رشادتهای رزمندگان و ایثارگران آشنا کند و بدانند که امنیت امروز، حاصل فداکاریهای دیروز است.