ما مدافعان وطن بودیم، نه متجاوز!
حمید میرزاکاشی، جانباز ۴۵ درصدی ارتش، در گفتگویی با نوید شاهد تهران بزرگ به بیان خاطراتش میپردازد و ابتدا اینچنین خود را معرفی میکند: متولد سال ۱۳۳۹ ساکن تهران و ۶۴ سال دارم. در سال ۱۳۵۹ به عنوان نیروی اعزامی ارتش وارد جنگ شدم و در ۲۱ سالگی (حدوداً اوایل جنگ در سال ۱۳۶۰) طی پاتک دشمن، در منطقه شوش به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمدم. مدت ۱۰ سال در اسارت بودم و اکنون ۴۵ درصد جانباز هستم.
اولین روزهای جبهه
اولین اعزام من به منطقه کامیاران در کردستان بود تا درگیری با گروههای مخالف دولت (دموکرات و کومله) را مهار کنیم. پس از ۲ تا ۳ ماه مأموریت در آن منطقه کوهستانی و صعب العبور، قرار بر این شد به تهران برگردیم اما در راه، قطار ناگهان به سمت خوزستان تغییر مسیر داد. به ما اطلاع دادند عراق به خوزستان حمله کرده است. در پادگان دوکوهه مستقر شدیم و نخستین عملیاتمان در ۲۳ مهر ۱۳۵۹ روی پل کرخه انجام شد. عراقیها ۱۰۰ کیلومتر در خاک ایران پیشروی کرده بودند. وقتی اسیر شدیم، آنها ما را متجاوز خواندند؛ من گفتم: «شما ما را در خاک خودمان اسیر کردهاید، چه جوری ما متجاوز هستیم!»
خاطراتی از زمان جبهه
پیش از انقلاب، در ارتش خدمت می کردم. در زمان انقلاب، برخی پادگانها و انبارها توسط مردم تخلیه شد و برخی نظامیان فرار یا اعدام شدند. ما که وفادار به کشور بودیم، ماندیم و در کردستان با گروههای مخالف جنگیدیم و سپس به جبهه جنوب اعزام شدیم. در خوزستان با کمترین تجهیزات مقابل عراقی های مجهز ایستادیم. مردم محلی با سلاحهای ابتدایی به کمک ما آمدند، کمک های مردم محلی و سلاحهای ابتداییِ بومیان مرزی، تنها پشتیبانمان بود. متأسفانه خیانت برخی افراد مانند بنی صدر (که با مجاهدین خلق همکاری می کرد) اطلاعات عملیات را به دشمن می داد، که باعث شکست عملیات ها و تلفات زیاد می شد.
خاطره ای از بنی صدر
روزی بنی صدر برای بازدید به خط مقدم آمد. پیش از ورود او، منطقه زیر آتش بود اما ناگهان آرام شد، به ما گفتند: «امام زمان (عج) او را حفظ کرده و حافظ اوست». آن روز با من هم غذا شد و من فکر کردم چه انسان فروتنی است. اما پس از رفتنش، آتش دشمن با شدت بیشتری آغاز شد. بعد فهمیدیم او با عراقی ها هماهنگ کرده تا منطقه را برای بازدیدش امن نگه دارند.
منطقه اسارت
منطقه های مرزی با سایت های نظامی پیش ازانقلاب، محل استقرار تجهیزات نظامی و نقطه کلیدی دردیدگاه عراق بود. عراق در حمله اولیه، این سایت (تپه ۱۲۰شوش) را تصرف کرد که نیروهای ایرانی درعملیاتی شبانه سایت را با کمترین تلفات بازپس گرفتند، اما پاتک سنگین دشمن با هلیکوپتر و تانک، همراه با تأخیر نیروهای کمکی، باعث سقوط دوباره منطقه شد. آن شب با بیسیم درخواست کمک کردیم، اما نیرو های کمکی خیلی خیلی دیر به مارسیدند. (همه اینها در زمان بنی صدر اتفاق افتاد، و ما فریب خوردیم.)
عملیات اسارت
در آن زمان، عملیاتها نامگذاری نشده بودند و نیروهای ایرانی درگیر پاتک سنگین دشمن در دوران ریاست جمهوری بنی صدر بودند. در تپه ۱۲۰، عراقی ها ما را در عمق ۱۰۰ کیلومتری خاک ایران اسیر کردند.
لحظه اسارت
شبی در عملیات بازپس گیری سایت، درتپه ۱۲۰ منطقه دو کوهه ما با ۳ شهید، منطقه را تصرف کردیم. اما ساعت ۳ نیمه شب، پاتک عراقی ها آغاز شد. آنها منطقه را محاصره و بسیاری از همرزمان ما را شهید کردند. ما داخل نفر بر زرهی بودیم، فقط تاریکی و صدای ناله مجروحان بود که به گوش می رسید. تاریکی و ماسههای خوزستان که به خاطر انفجار به هوا بلند شده بود دیدمان را صفر کرده بود و امکان مقاومت را از ما سلب کرده بود با دوستم از زیر نفربر خارج شدیم و ۵۰۰ متر سینه خیز به سمت پایین دشت رفتیم. اما عراقی ها پایین دشت را هم محاصره کرده بودند، هر زخمی را که می دیدند، شهید می کردند یا اسیر و من در آنجا و در سن ۲۱ سالگی به اسارت بعثیها درآمدم.