خاطرات شهید حمید مظاهری

خاطرات شهید حمید مظاهری
قسمت دوم خاطرات شهید «حمید مظاهری»

حنای شهادت

فرمانده شهید «حمید مظاهری» نقل می‌کند: «معلوم نبود که چند روز دیگر عملیات خواهد شد. فقط می‌دانستیم که خیلی طول نخواهد کشید. همه اعلان آمادگی کردند و رفتند دنبال کارشان. حمید مظاهری و بعضی بچه‌های دیگر آن شب سر و دستشان را حنا گذاشته بودند.»
قسمت نخست خاطرات شهید «حمید مظاهری»

بچه‌ام رو نفرستادم که برگرده!

مادر شهید «حمید مظاهری» نقل می‌کند: «همان اول که آمدند خبر شهادت را بدهند، گفتم: ببینین! من بچه‌ام رو نفرستادم که برگرده. می‌دونستم که شهید می‌شه و فرستادمش، حالا واقعیت رو برام بگین!»
طراحی و تولید: ایران سامانه