زمانی که برادرم به شهادت رسید حیاط خانه ما مقدار زیادی نفت وجودم داشت بعدها فهمیدم که برادرم به دلیل علاقه زیادی که به امام خمینی ( ره ) داشت نفت را بین کسانی تقسیم می کرد که عشق و علاقه زیادی به امام خمینی ( ره ) نشان می دادند.
زمانی هم در مقابل یک نظامی که به اسلام توهین کرده بود اعتراض می کند و کارش را به ساواک کشانده می شود. در آنجا او را نصیحت می کنند ولی او در جواب ماموران ساواک می گوید: «من آزادانه وظیفه دارم از مذهبم دفاع کنم» .
در یکی از همین شب ها مصادف با نوزدهم بهمن 1357، زمانی که ساواک مغازه ها را به آتش می کشید و سعی در برهم زدن حرکت انقلاب مردمی شهر را داشت. به وسیله مزدوران سر سپرده رژیم با گلوله آمریکایی به شهادت رسید و برای آخرین سخن این کلمات از دهانشان خارج شد«شهادت برای ما افتخار است».
به دلیل اینکه صدای خوشی داشت دراکثر مواقع اذان می گفت. امامان و پیغمبران را زیاد دوست می داشت و نماز را در اکثر مواقع به جماعت برگزار می کرد و به اهل بیت و علمای دینی ارادت خاصی داشت.
تنها سفارش او به مردم کشورش این بود که «دست از مبارزه با جنایتکاران داخلی و خارجی برندارید و با پیروزی از دستورات امام و اتحاد و همبستگی آنها از راه هدف شومشان که همانا از بین رفتن انقلاب و اسلام است نا امید کنید».
کفش های خاکی پدرش را پوشید و وارد جمعیت شد و از ما دور شد. متوجه شدم می خواهد به شهر برود، به او گفتم نرو ولی به حرفم گوش نداد و رفت، او رفت و دیگر باز نگشت.