شهدای معلم - صفحه 9

شهدای معلم

خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

مرد عصبانی، خنده اش گرفت و نشست روی زمین و آرام شد. از آن روز به بعد هر کس عصبانی میشد، با لحن حاجی برایش می خواندند: هی دل، ای دل، ای دل، ای دل، ای دل....
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|من از این ماهی ها نمی خورم

حاج آقا طالبیان را صدا زدند و گفتند: برای شما هم ماهی کباب کردیم. بفرما! ولی حاجی از جایش تکان نخورد؛ حتی به ماهیها هم نگاه نکرد. تنها گفت: نارنجک را برای این کار در اختیار شما نگذاشته اند. من از این ماهی ها نمی خورم.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|اشک هایشان گوهری است که فقط خدا قدر آن را می داند

بیا این خاک. تبرک است. من مطمئنم کسانی که ناراحتی دارند، با این خاک شفا پیدا می کنند؛ چون برادرانی که روی این خاک نماز خوانده اند و اشک ریخته اند، با خدای خود راز و نیاز کرده اند و اشک هایشان گوهری است که فقط خدا قدر آن را می داند.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|حاجی سبکتر و پرحرارت تر از جوانان می چرخید و نرمش می کرد

عده ای از رزمنده ها جمع شده و مشغول نرمش بودند. از بین جمعیت، خودم را جلو کشیدم تا مربیشان را ببینم: دیدم حاج آقا طالبیان و محمد کرمی در حال ورزش زورخانه ای هستند. حاجی سبکتر و پرحرارت تر از جوانان می چرخید و نرمش می کرد.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|یکصد صلوات او که تمام می شد، شمارش دیگری را اعلام می کرد

یکصد صلوات او که تمام می شد، شمارش دیگری شروع می شد. صلواتها که تمام شد، نه تنها خسته نشدیم، تازه احساس سبکی هم می کردیم؛ انگاری که دلمان بخواهد باز هم صلوات نثار کنیم!
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|چه شد که به جهنم افتادید؟

بین ما کسی بود که به نماز زیاد اهمیت نمیداد؛ سرآخر حاج آقا طالبیان، با اشاره به آیات قرآن، به او گفت: از جهنمی ها سؤال می کنند که ما سلَكَكُم في سَقَر؟ چه شد که به جهنم افتادید؟ جواب میدهند که قالوا لم نَکُ مِنَ المُصَلّينَ. ما از نمازگزاران نبودیم.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|باید حرف ها و نظرات همه را شنید

گفت: اولا دوستان مؤمن را دوست دارم؛ ثانیا می خواستم که به مشورت کردن عادت کنید. باید حرف ها و نظرات همه را شنید. اگر من چیزی می گفتم، همگی قبول می کردید.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|هر وقت مسئولی از استان بیاید، هزینه ناهارش بر عهده شهرداری است

دکتر مسعودی فرماندار وقت نهاوند گفت: آقای طالبیان؛ تهیه ناهار این عده بر عهده شهرداری است. حاجی هم گفت: چرا شهرداری؟! دکتر پاسخ داد: رسم است هر وقت مسئولی از استان بیاید، هزینه ناهارش بر عهده شهرداری است.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|اگر کارت غیر اداری است، بعدا بیا منزل با هم حرف می زنیم

وقتی کسی برای دیدنش به شهرداری می رفت، می گفت: اگر کارت غیر اداری است، بعدا بیا منزل با هم می نشینیم، چای و میوه می خوریم و حرف می زنیم.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|ممنون این چرخ وقت شناس باشید

داستان مان را برایش تعریف کردیم. همان طور که میخندید، سرش را تکان داد و گفت: بابا! خدا خیلی به شما رحم کرده که سالم رسیدید و نرفتید ته دره یا رودخانه؛ باید ممنون این چرخ وقت شناس باشید!
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|فهمیدم که یک ریال هم در جیبش باقی نمانده

در زمان مقرر سوار خودرو جیپ شدیم و رفتیم. ساعتها طول کشید تا پول را بین کسانی که می شناخت و محتاج بودند، تقسیم و خیالش راحت شد! دست آخر پرسیدم: ۔ حاجی! تمام شد؟ خندید. فهمیدم که یک ریال هم در جیبش باقی نمانده.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|خدا یکی است و من هم یک سکه تعیین می کنم

بلافاصله پرسید: محمدجعفر! خدا بالاتر است یا پیامبر؟ گفتم: . خب، معلوم است که خدا بالاتر است. گفت: خدا یکی است و من هم یک سکه تعیین می کنم.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|توی نگاه همه ما نگرانی و دلواپسی موج می زد

توی نگاه همه ما نگرانی و دلواپسی موج میزد؛ اما برعکس، حاجی با رویی گشاده و لبی خندان، برایمان حرف میزد. باز هم اتاق بیمارستان شد کلاس درس. از معارف شروع کرد و با تحلیل و بحث سیاسی ادامه داد.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|یک روز، روزه می گیرم و خودم را آزمایش می کنم

دکتر روزه را برایم ممنوع کرده و گفته برای زخم معده ات مضر است و نباید حتی یک روز ، روزه بگیری؛ اما من با خودم فکر کردم یک روز، روزه می گیرم و خودم را آزمایش می کنم و اگر توانستم، ادامه میدهم وگرنه از گردنم ساقط می شود.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|شما دارید حق مردم توی صف را می خورید، این نان حلال نیست!

به نظرمان از این بهتر نمی شد؛ اما حاجی لب به نان نزد و گفت: شما دارید حق مردم توی صف را می خورید، این نان حلال نیست!
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|حاجی! مشکل عمده برای رأی نیاوردن، خود شما بودی

یکی از دوستان گفت: حاجی! مشکل عمده برای رأی نیاوردن، خود شما بودی. حاج آقا طالبیان گفت: چطور؟! آن دوستمان پاسخ داد: یادت هست یکی از کاندیداهای روحانی آمد خدمت شما و گفت که با این هفت - هشت هزار راي حاضرم به نفع شما کنار بروم، شما چه پاسخ دادی؟
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|اگر همه دنیا را به من بدهند، حاضر نیستم حتی یک قدم به سمت خانه این آقا بردارم

اگر همه دنیا را به من بدهند، حاضر نیستم حتی یک قدم به سمت خانه این آقا بردارم چه رسد به این نمایندگی مجلس که از نظر من هیچ ارزش و جایگاهی ندارد.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

خاطرات|با تبسمی زیبا نگاه کرد و گفت: "مردم خودشان می دانند"

حاجی! بعد از تبلیغ برای دیگران، دست کم برای مردم می گفتی که خودت هم برای نمایندگی مجلس اسم نوشته ای! با تبسمی زیبا نگاه کرد و گفت: مردم خودشان می دانند.
خاطرات شهدا: شهید "محمد طالبیان" به روایت دوستان و همرزمان

بودم بودم، حساب نیست؛ هستم هستم، حساب است

انقلاب پیروز شد و مدتی گذشت. یک روز رفتم پیش حاج آقا و گفتم: شما برای نمایندگی حتما نامزد بشوید؛ چون من مطمئنم که اگر در مورد سابقه مبارزاتی و سیاسی خودتان برای مردم صحبت کنید و آنها کاملا شما را بشناسند و پی به توانایی های شما ببرند، به شما رأی خواهند داد. در جواب ام گفت: بودم بودم، حساب نیست؛ هستم هستم، حساب است.

اگر مرا دوست دارید، دیگر این کار را نکنید

یکی از همان روزها دو نفر از برادرها خسته و تشنه از روستایی برگشته و به پشت مسجد رفته بودند؛ به خیال خودشان جایی که کسی آنها را نمی دیده، داشتند آب می خوردند. حاج آقا طالبیان از راه رسیده و با ناراحتی گفته بود: عزیزان من! این چه کاری است که شما می کنید؟! شما به خاطر این که من به مجلس بروم، عملی واجب را ترک می کنید و می روید برای من تبلیغ می کنید؟! اگر برای من است، اگر مرا دوست دارید، دیگر این کار را نکنید. روزه بر شما واجب است.
طراحی و تولید: ایران سامانه