برادر بزرگتر شهید جوادیان، حسین، شش ماه زودتر از ایشان به شهادت رسید. شهید مجید جوادیان در آستانه ازدواج بود که به نقل از مادرشان پس از ساعت ها گریه اذعان داشت می خواهد راه برادرش را ادامه دهد و خود را وقف جبهه ها کند.
شهید باقری دمنه مظلوم و کم رو بود. زمانی که می خواست برود پدرش به او می گفت پسرم نرو جبهه، تو آدم کم روی هستی، خدای نکرده بروی آنجا، هوا گرم است گرمازده می شوی و رویت هم نمی شود بگویی، پسر گفت از آتش جهنم که گرم تر نیست. تحمل می کنم.
شهید حسین احمدی با اتمام تحصیلات راهنمایی خود به جهت اینکه زیر سن قانونی بودند برای حضور در جبهه تاریخ تولد خود را در شناسنامه به طور دستی تغییر دادند.
شهید ایرانی با شروع جنگ تحميلي علاقه بسیاری به حضور در جبهه هاي حق عليه باطل داشت؛ ولي خانوادهاش از او خواسته بودند پس از اخذ ديپلم به جبهه برود؛ او هم قبول كرد.
شهید جباری به عنوان سرگرد ارتش در جبهه حضور یافت. او در بیســت و نهم تیر 1367، با سمت سرتیپ دوم در مهران توسط نیروهاي عراقي بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد.
بعد از شرکت در عملیات پیروزمندانه رمضان از جبهه بازگشتند که با رفتن دگرگونی خاصی در روحیه و اخلاقیات وی بوجود آمده بود بطوریکه جبهه ها راهی شد دانشگاهی الهی می دانست که به گفته وی جبهه ها دانشگاه است
شهید سرباز مراد علی سرگزی در اول بهمن ماه سال 1347 در روستای محمدآباد از توابع شهرستان زابل دیده به جهان گشود و در دامان مادری متدین و مذهبی رشد و نمو کرد و با تعالیم اسلام آشنا شد.
جوان هاى ما اين ها هستند كه دنبال مقصد و مكتبشان هستند و مصالحه نخواهند كرد با هيچ قدرتى و با هيچ ابرقدرتى به فرمان امام امت خمينى بت شكن اسلحه بدوش مى گيرم و براى مبارزه با جور و ظلم و تجاوز راهى شهر شهادت مي شوم و همانطور كه رسول خدا فرموده اشرف الموت قتل الشهاده شرافتمند ترين مرگها شهادت است.
شهید آقایی با کسانی که در خط سازمان ها بودند، وارد بحث می شد. برای آنها آخرش اسلام را باز می کرد. سواد کمی داشت اما ایمانی قوی و پس از امید به خدا، در کارهایش صبر پیشه می کرد.
زندگینامه شهید "فریبرز آبادطلب" از زبان خانواده ایشان
بیست و ششم تیرماه سال 1362، حدود 28 روز می شد که از خانه رفته بود. اتفاقا صبح همان روز نامه اش از جبهه آمد. در نامه اش نوشته بود همین روزها به مرخصی خواهم آمد. جمله ای که در هیچ کدام از نامه هایش ننوشته بود.
شهيد جواد زارع 14 ساله بود که خانواده را راضی کرد و به جبهه رفت. به گفته خودش که در وصیت نامه قید شده بزرگترین آرزویش شهادت بود که سرانجام در 20 تیر ماه 64 به آرزوی خود رسید.
در دوران نوجوانی شهید ابراهیمی از مادر می پرسید، مادر قدم من بلند شده است یا نه ؟ مادر اوایل متوجه منظور سعید نمی شد، ولی بعدها فهمید سعید به خاطر رفتن به جبهه از مادر چنین سوال می کند.