همرزم و دوست شهید رضوی تعریف میکند: یک روز مواجه شدیم با حضور یک جوان رشید و با انگیزهای که اعلام آمادگی کرد که من آمدم و میخواهم در جهاد سازندگی خدمت کنم. ایشان کسی نبود جز سید محمدتقی رضوی.
خواهر شهید رضوی، در خاطراتی از برادرش میگوید: یکبار متوجه شدیم آقا سید محمدتقی به خاطر سوء استفاده برخی از همکارانش از بیت المال، ناراحت شده بود و از آنجاکه آنها به حرفش گوش نمیدادند، چارهای جز هجرت ندیده بود و دیگر به محل خدمت قبلی برنگشت.
سیدرضا رضوی در خاطرهای از برادرش هنگام خداحافظی نقل میکند: برادرم در آخرین خداحافظی مطمئن بود که دیگر همدیگر را نمیبینیم. گویا از چیزی خبر داشت که ما نمیفهمیدیم.
مادر شهید: از زندگی تقی تصور دیگری داشتم، برای همین در لحظه ورود به منزلش متحیر شدم و بیاختیار قطرات اشک از گوشهی چشمم سرازیر شد، چرا که زندگی تقی خیلی سادهتر از آنی بود که فکرش را میکردم.