کلاته سنندج

کلاته سنندج
خاطره

بدرقه شهید/ خاطراتی از پاسدار وظیفه شهید توفیق رحمانی

شب در خواب دیدم توفیق می گوید : مادرجان نمی خواهی به بدرقه ام بیایی؟ من دارم می روم...
خاطره

گلبرگ های سرخ کردستان /«دسبندش را پنهان مي‌كرد» خاطراتی از دانش آموز شهید ناصر رنج آوری

مادر جان چيزي نيست، غصه نخور، ما براي رضاي خدا انقلاب كرديم و تا آخر بايد بر سر عقيده و ايمانمان ايستادگي كنيم، خداي نكرده كار خلاف شرعي كه مرتكب نشده‌ايم. «عار نايد شير را از سلسله»..
طراحی و تولید: ایران سامانه